و شاید به مدد همین شکستن سنت هالیوودی است که دیگر عناصر فیلم که معمولا تحتالشعاع حضور بازیگران سرشناس قرار میگیرند، مجال عرضاندام یافتهاند تا با هنرنمایی ساحرانه دیگری از خالقان «جایی برای پیرمردها نیست» تماشاگر خود را به گذشتهای نهچندان دور ببرند؛ دنیایی که برادران کوئن، روزگار کودکی را در آن سپری کردهاند. آنها با نگاه فلسفی بهمراتب تاریکتر از برگ برندهشان در مراسم اسکار 2007، بیننده را در مکان، زمان، احساس غالب و تفکر حاکم بر جامعهای در دهه 1960 غرق میسازند که اسیر نوعی یأس فلسفی- مذهبی است.
«یک مرد جدی» را میتوان از یکسو تجلی کمیک این استیصال روحی و سرخوردگی اعتقادی دانست و از سوی دیگر نشانگر زیرکی کوئنها در مغتنمشمردن موقعیت تازهای که بهدست آوردهاند. آنها در دل سینمایی هجوآمیز و ساختارشکنانه، یکی از جدیترین موضوعات زندگی بشری یعنی رسم تلخ و ظالمانه زمانه را در شخصیترین کمدی ناامیدانه خود مطرح کردهاند.
از اینروست که داستان با یک معمای قدیمی و نخنما آغاز میشود و با غرش یک توفان در راه به پایان میرسد تا حکایت واقعی قصه پرفراز و نشیب زندگی را بازگوید؛ استهلبرگ همچون شخصیت اصلی «مردی که آنجا نبود»(2001) به سمت یک بحران اگزیستانسیالیستی سوق داده میشود و در لبه پرتگاه انسانیت بیتوجه به خستگی راهی که تا اینجای زندگی پیموده، کولهبار پرسشهای فلسفی و ایدئولوژیکاش را میگشاید تا در انفجار گاهوبیگاه بمبهای روایی به سؤالهای بنیادینی که سالها در حیاطخلوت ذهنش خاک خوردهاند، پاسخ دهد: انسان کجای این دنیا ایستاده؟ معنا و مفهوم زندگی چیست؟ و هزاران علامت سؤال دیگر که زندگی و هستی را به چالش میکشند.
«یک مرد جدی» شاید در حد و اندازههای «فارگو» نباشد اما در جایی میان «تقاطع میلر»(1990) و کارهای فراموششدهای چون «زنکشها»(1995) و «Intolerable Cruelty» میایستد و این ظرفیت را دارد که مانند «لبووسکی بزرگ»، شاهکار پیچیده برادران کوئن انتظارات را برآورده کند.
لری (مایکل استهلبرگ) استاد ریاضیات و فیزیک دانشگاه است که موانع زیادی را سد راه کارش میبیند و بارها مورد امتحان قرار گرفته است. او در نیمه راه زندگی، خود را تکیدهتر از آنی میبیند که بتواند سنگینی بار مسئولیت، آشفتگی و پریشانیهای تکتک اعضای خانواده از همگیسختهاش را بر شانههای بیرمقش تحمل کند، اما رگبار بیامان مصیبتها و ناجوانمردیهای زمانه چنان بیرحمانه بر او و زندگیاش میبارند که او را مشوش، مبهوت و ناامید در گردابی از سؤالات بیجواب رها میکنند؛ همسرش جودیث (سریلنیک) پس از سالها زندگی مشترک او را بیمقدمه ترک میکند، بلندپروازیهای دخترش سارا (جسیکا مکمانوس)، اعتیاد پسرش دنی به ماریجوآنا و اختلالات روانی برادرش آرتور و هجوم تنشهای روحی به تردیدهای او در معنا و مفهوم زندگی دامن میزنند تا جاییکه حتی به حکمت و تدبیر خداوند در تعیین سرنوشت انسانها هم شک میکند.
این مفروضات سناریو، مصالح کافی برای بنای یک عمارت شکوهمند کمیک را فراهم میکنند؛ یک کمدی سیاه موقعیت که لحنش هم جدی است و هم هجوآمیز؛ سیاه است بهخاطر جو مصیبتزده و سایه سنگین نگرانی، محنت و ترس از آینده و کمیک است بهواسطه نگاه سرشار از کنایه و پوزخند فیلمسازان بر دنیای پر از تزویر دوران کودکی. هر چند انباشتگی قضاوتهای بعضا زودهنگام، آنان را تا مرز قربانیشدن زیر آوار بیزاری و نفرت و تحقیر آن روزها پیش میبرد، با این وجود پرداختن به چنین موضوعی نشان از اهمیت آن دارد؛ آنقدر که حتی در پنجمین دهه زندگی هنوز از مهمترین دغدغههای آنان محسوب شده است.
«یک مرد جدی» فیلمی است جدی و شخصی اما هیچکس نمیتواندرویدادها، کاراکترها و شخصیتپردازیهای داستان را از بخشهایاتوبیوگرافی اثر تفکیک کند.
هرچه هست انعکاس دوره جوانی کوئنها در ایالت مینهسوتاست. حتی زیر داستانهای کماهمیتتر از خط اصلی قصه از درد کهنهای میگویند که از ژرفنای روح آنها برآمده یا جان گرفته از خاطرهای هستند که در پس ذهن آنها بوده و اکنون به دستمایه این کمدی نیشدار تبدیل شدهاند. شوخطبعی در آثار کوئنها نهادینه شده اما تفاوت عمده این فیلم با دیگر آثار آنان، لحن کاملاً جدی، ناامیدانه و البته تأثیرگذار آن است؛ موج طنزآمیزی که از نخستین صحنه فیلم تا آخرین نمای گیجکننده آن در دیالوگهای فیلم بهچشم میخورد، باورپذیرترین نمود نقطهضعفهای کاراکترهاست و چنان یهودیان را با زبان تندش به باد تمسخر و انتقاد میگیرد که برخی منتقدین از این شخصیتها با تعبیر «کاریکاتورهای یهودی»
یاد کردهاند. مهارت و تبحر برادران کوئن به نحوه چینش کاراکترها و تحتفشار قراردادن آنها ختم نمیشود و جاهطلبی آنها ایجاب میکند که کوچکترین جزئیات را هم بدون نقص بسازند.
آنها با تمرکز بر انسانهای منزوی که در جزیرههای دور از هم که برای خود ساختهاند زندگی میکنند و تصویر خانههای قدیمی، کینههای آجرسیمانی و آکادمیهای یهودی و عبری میکوشند همان حالوهوای آن روزها را تداعی کنند اما به شیوهای متفاوت و منحصربهفرد که مثل فضای پیچیده و سرگیجهآور آمریکایی- اسکاندیناویایی «فارگو» کمنظیر مینماید.کوئنها خلاقتر و هوشمندتر از آن هستند که در دام تئوریهای منتقدان و چارچوبهای تعریفشده سبک و قواعد فیلمسازی گرفتار شوند. با این وجود عناصر تکرارشونده فیلمهای آنها را میتوان نوعی معیار و البته برهان برای مؤلفبودنشان بهشمار آورد.
بر این اساس «یک مرد جدی» یک فیلم کوئنی تمامعیار است که با ابداع راههای جدید برای آزار و شکنجه کاراکترهای اغراقآمیز، مفهوم زندگی را زیر سؤال میبرد و پوچی و فقدان معنای آن را اصل قرار میدهد اما در عینحال افقی امیدوارکننده را در آینده مجسم میسازد. شاید این فیلم در مقایسه با کارهای اصیل برجستهای چون «فارگو» و «جایی برای پیرمردها نیست» چندان به چشم نیاید اما آخرین تکه پازل کوئنهاست که طرحش را از همان آغاز فعالیت در حوزه سینما در ذهن داشتهاند.
پس از 26 سال فعالیت در سینما، آنها به خوبی دریافتهاند که چگونه مفاهیم اجتماعی، اخلاقی را در بستری از روانشناسی به کار گیرند و خلاقیت خود را به رخ بکشند.
اعتیاد به موادمخدر، چالشهای فلسفی، از خود بیگانگی، احساس تنفر و تمایل به عزلتنشینی در کنار نگاه دوگانه به مذهب که مرز میان احترام و بیتفاوتی را درمینوردد، عناصر مهمی هستند که کوئنها با ترکیب هنرمندانهشان توانستهاند فیلمی چندلایه و سرشار از جزئیات و ارجاعات بیفزایند. مثل هر فیلم دیگری از برادران کوئن، «یک مردی جدی» نیز جهانی را به تصویر درمیآورد که تحت سلطه عدمقطعیت و تردید است.
مفاهیم فلسفی و انگارههای ذهنی با تسلط تحسینبرانگیز خالقان اثر، به نمونههایی عینی و موقعیتهایی داستانی تسری مییابند و این همان راز شگفت موفقیت آثار کوئنهاست؛ اینکه آنها در بهترین آثارشان میتوانند با ابزاری که بیشتر به کار ادبیات میآیند تا سینما، قلههای هنر هفتم را فتح کنند! مقدمه خوشساخت فیلم به دیباچهای موجز و ظریف میماند که ژرفاندیشی و تبحر کوئنها در زمینهسازی خلاقانه طرح بحثی ایدئولوژیک و عمیق را آشکار میسازد.
لری فردی مشوش و آسیبدیده از لحاظ روحی است که در روابط، زندگی شخصی و مناسبات اجتماعیاش دچار مشکلات اساسی شده، حقوقش پایمال شده و احساساتش را سرکوب شده مییابد و به شخصی وازده تبدیل شده که در تقلا برای یافتن معنا و دلیل (انگیزه، برای ادامه زندگی) به این در و آن در میزند. او همواره در دنیای کاریاش (ریاضیات) با قطعیات سر و کار داشته اما وقتی در اینجا با هجوم تردیدهایی مواجه میشود که خود را برای پاسخ به آنها ناتوان مییابد، کاملا به هم میریزد. در میان این همه آشفتگی، دوستان و آشنایانش هم میکوشند تا با گفتن این جمله که «همواره سؤالهای بیجوابی وجود دارند که قرار نیست پاسخشان را بدانیم!» او را تسکین میدهند.
این شرح حال حرفهای کوئنهاست؛ فیلمسازانی که هرگز نخواستند و تلاشی نکردند به زندگی یا فیلمهایشان معنایی برخوردار از قطعیتی خللناپذیر ببخشند و تاکنون در هیچ اثری از آنها ندیدهایم که روی باور یا موضوع خاصی اصرار کنند. کوئنها جهان خلاقانه خود را با الهام و تأثیرپذیری از زندگی شخصی، علایق فردی و دغدغههایشان تصویر میکنند. به همین دلیل است که فیلمهایشان با وجود تنوع مضامین و تجربهگراییشان، و به رغم ارجاعهای فراوان ادبی- سینمایی و فلسفی، قائم به ذات و منحصر به فرد به نظر میرسد.
تاثیرپذیری کوئنها از تقدیرگرایی کورماک مککارتی و تعلق خاطرشان بر خاطرات شخصی، خصوصا کودکیشان به آنها کمک میکند که تمام جزئیات فیلم را به طور باورپذیری روی پرسشی که در نظر دارند، معطوف کنند؛ پرسشی که با تیزهوشی آن را در یک قطعه موسیقی راک از جفرسن ایرپلین مطرح و تماشاگر را غافلگیر میکند. این آهنگ که قرائتی موزیکال از مضمون فیلم محسوب میشود، کلید ورود به دنیایی است که کوئنها میخواهند پیش رویمان بگشایند؛ وقتی همه حقیقت را کتمان میکنند، وقتی باورهایتان دروغ از آب درمیآیند و وقتی شادی درونتان میمیرد، بهترین فرصت برای یافتن شخصی است که میتوانید دوستش داشته باشید.
با وجود آنکه بخش عمدهای از فیلم به زندگی دنی میپردازد، برادران کوئن به جای پسر با پدر همذاتپنداری و گاها احساس همدردی میکنند؛ مردی که به راحتی میتوانست خود را رها کند و از تنگنا نجات دهد اما ترجیح داد تا انتها اسیر آن بماند.
شخصیتهای فیلم کاریکاتورهای «بارتن فینک» نیستند؛ لری شخصیت بامزهای دارد و دیالوگها و رفتار طنزآلودش یکی از بهترین عناصر کمیک فیلم را تشکیل میدهد اما در عین حال خود را در تله رقتانگیزی گرفتار میبیند که توان رهایی از آن را ندارد. او در تقلای یافتن نوع خاصی از تدبیر و حکمت مذهبی است که خود هم در آن تردید دارد اما باز هم ترجیح میدهد برای پاسخ به روح آشفتهاش خود را به فلسفهبافیهایی بسپارد تا در جهانی که عدم قطعیت در آن حرف اول و آخر را میزند، دستکم از صراحت و قاطعیتی اطمینانبخش، برخوردار شود.
همه اینها در قالب یک خط داستانی آشنا (مردی که همسرش میخواهد ترکش کند) رخ میدهد.کوئنها به روایت مشکلات نامحدود زندگی میپردازند و دو اصل پرمایگی و مفرح بودن به صورت توأمان در فیلمشان به چشم میخورد؛ روح و احساس و شوخیهای هستیگرایانه تلخ برگرفته از واقعیتهای زندگی و دنیای معاصری که آتش کینه و نفرت از خود و دیگران، آن را به جهنمی به مراتب غیرقابل تحملتر تبدیل میکند.
در «یک مرد جدی» تلخی زندگی در این جهان، با شوخیهایی سنجیده همراه شده تا بار دیگر استادی کوئنها در ساخت کمدیهای سیاه نمایان شود.پس از موفقیت «جایی برای پیرمردها نیست»، کوئنها ترجیح دادند به جای ادامه پرسهزنی در جاده تلخ وتراژیک تقدیرگرایانه که چندین جایزه اسکار برایشان به ارمغان آورد، به سمت کمدیهای روشنفکرانه تغییر مسیر دهند. «پس از خواندن بسوزان» با چنین هدفی ساخته شد و حالا «یک مرد جدی» به دنیای کوئنها نزدیکتر به نظر میرسد.
کاویدن در دنیای خاطرات شخصی از روزگاری سپری شده (دهه1960 در مینهسوتا) چنان با نوعی خود افشاگری همراه شده که راهی به سوی گرایشهای نوستالژیک معمول این نوع آثار نمیگشاید؛ چیزی که شاید مهمترین دلیلش بدبینی ذاتی کوئنها باشد و اینکه آنها همچنان براین عقیده خویش استوارند که این دنیا جای چندان خوبی برای زندگیکردن نیست.