رویش نمک و فلفل میریزند و آن وقت ذره ذره آن را میل میکنند. البته بعضیها هم هستند که تلفن را یکهو توی دهانشان میگذارند. اینجور آدمها تندتر تلفن را میخورند و هی خرج میتراشند برای خانواده.
بعضیها هستند که تلفنهای شیرین را دوست دارند، روی تلفن شکر میریزند و بعد آن را میخورند!
بعضیها هم هستند که روزهاند، گفتهاند اصلاً دلشان نمیخواهند تلفن بخورند. این وسط یک عده هم هستند که گاهی تلفن را مزه و به جان گراهام بل دعا میکنند.
2- تلفن خوردن دردسر دارد، بعضیها بلدند آن را بخورند، بعضیها بلدند یواشکی آن را بخورند، اما بعضیها بلد نیستند. بعضیها هستند که به خوردن تلفن معتاد میشوند و خانوادههایشان خجالت میکشند و هی دنبال راه حل میگردند، هی دعوا راه میافتد و تلفنخوارها نمیدانند که حالا باید چه کار کنند؟! اما همگی به روح گراهامبل درود میفرستند؛ چرا که هیچکس باور نمیکرد که تلفنخوارها روزی بتوانند از این سر دنیا، یک تلفن خوار دیگر را آن سر دنیا پیدا کنند.
3- تلفن خوارها عذاب میکشند چون هیچکس آنها را درک نمیکند. اما این قضیه همیشگی هم نیست. مینا شیرازی مادر یک پسر تلفنخوار است. میگوید: «من درک میکنم که تلفن چهقدر برای پسر من جالب است و وقتی دوستانش دور هستند نمیتواند با آنها بیرون برود و قاعدتاً از تلفن استفاده میکند.
اما دیگر نه آنقدر که 140 هزار تومان قبض تلفن بیاید! نه اینکه بدون در آوردن لباس مدرسه بنشیند پای تلفن و مدام در باره مدرسه حرف بزند، نه یک ساعت، نه دو ساعت، نه سه ساعت. او حتی به غذایش هم نمیرسد.»
بعد اعتراف میکند که خودش هم تلفن را دوست داشته، مخصوصاً یواشکی زیر پتو حرف زدن را! اما نه اینقدر که نوجوانهای امروزی از تلفن استفاده میکنند. آخر سر هم اضافه میکند که صد البته که تلفن نیاز نوجوان است و صد البته این همه پول خرج تلفن کردن واقعاً اسراف محسوب میشود.
4- بعد با نگار حرف میزنم. دختر فامیلمان است. میگویم: تو عجیبی! میگویم: چرا اهل تلفن زدن به دوستانت نیستی؟
میگوید: «نصف حرفها در باره مدرسه است، خب ما، توی مدرسه با هم هستیم، شاید حرف زدن تلفنی جذاب باشد ولی همکلاسیهای من پشت تلفن فقط خالی میبندند!»
با تعجب نگاهش میکنم و دور میشوم و یاد کسی میافتم که همیشه با دوستانش تماس میگرفت و بعد از یک سال فهمید که همه هزینههای تلفن را او میدهد در حالی که دوستانش حرف میزنند و از خودم می پرسم در چه شرایطی تلفن میشود همدم آدم.
5- تلفن دوست خیلیهاست. تنهایی آدمها را پر میکند. راه اتصال آدمها به هم است. خبرها را زود منتقل میکند و تازه شکل و قیافههای مختلف هم دارد. بعضیها هستند که توی اتاقهایشان گوشی دارند. بعضیها هستند که جلوی چشم مامان و بابایشان با تلفن حرف میزنند. بعضیها هم مثل نگار میگویند: ارتباط رو در رو یک چیز دیگر است.
وابستگی به تلفن یک عادت است، یک عادت بد. مریضی نیست، تأثیرات منفی امواج تلفنهای همراه را هم ندارد. خطرناکیاش فقط در مدت استفاده از آن است که یک دعوای درست و حسابی را در خانه راه میاندازد و نگاههای کنجکاو مادر را به خود میکشد.
تلفن در نوع خودش یک معجزه است. تو را به خانه دوستت وصل میکند در این دنیایی که همه از هم دور و دورتر میشوند.
6- تلفن دوای درد و غم و مشکلات ماست. آدم میتواند غمها و شادیهایش را با آن منتقل کند. تلفن همدم ماست در این روزگار که فاصله نسلها زیاد شده و مامان و بابا درکمان نمیکنند. اما یک نگاهی به مامان و بابا بینداز، گیر دادنهای آنها فقط برای این است که میترسند. آنها دوست تو را که آن ور خط است نمیشناسند، آنها نمیدانند تو داری در باره چه چیزی با دوستت مشورت میکنی، آنها میدانند که شاید دوست تو مشاور خوبی نباشد. لطفاً کلهشق نباش و به دغدغههای مامان و بابا هم فکر کن. باور کن همه آنها در جواب سؤال من که چرا اینقدر به تو و تلفن نگاه میکنند همینها را گفتند.
آنها معتقدند مشکلات آدم اصلاً از طریق تلفن حل نمیشود. هر چه میگویم خب اجازه بدهید ما با دوستهایمان بیرون برویم تا این اتفاق نیفتد، خودم هم نمیتوانم خودم را قانع کنم که هر روز آدم ها را ببینم. اما آدم میماند که ای بابا، پس حرفهایم را به کی بزنم؟
7- تلفن زدن هم برای خودش قاعده و قانون دارد. یک معادله دو طرفه است. یک بار تو زنگ میزنی، یک بار دوستت. اگر زنگ زدنهای تو زیادتر باشد یک جای کار میلنگد! دوست تو واقعاً زرنگ است، پول تلفن برای تو میافتد!
تلفن زدن قاعده و قانون دارد. باید حواست باشد که توی خانه، بقیه هم میخواهند تلفن بزنند...
اصلاً یک ذره بیشتر فکر کن.
تعریف کردن اتفاق امروز صبح برای ده نفر تا کی؟ راستی این همه مشورت کردن یعنی چه وقتی تو آخر سر خودت برای مشکلت تصمیم میگیری؟ حیف پول نیست! اصلاً یک ذره به گوش و کمرت رحم کن... میدانی نگهداشتن چند ساعته گوشی تلفن توی دست و کنار گوش چه صدمهای به جسم تو میزند. اصلاً یک فکری، حالا که تلفنخوار هستی و بدون تلفن دیوانه میشوی، لطفاً روزی 5 دقیقه از مکالمهات کم کن... باور کن یک ماه دیگر میبینی که به جای یک ساعت، یک ربع پای تلفن بودهای و تازه درد دلهایت را هم کردهای. باور کن اگرنجنبی به زودی از تلفن کردن محروم میشوی و تلفن قطع میشود و اینترنت هم بیاینترنت.
8- دهم مارس 1876 میلادی گراهام بل از اتاق خود به وسیله تلفن به دستیارش که توی یک اتاق دیگر بود گفت: «آقای واتسن بیایید با شما کار دارم.»
گراهام بل نمیدانست دارد چه کار زشتی میکند، میتوانست با پاهایش برود اتاق بغل و دستیارش را صدا کند... او عادت خودش را به ما داده است... انگار ما داریم تنبل میشویم، انگار داریم از هم دور میشویم، انگار ارتباطها فقط تلفنی شدهاند. اصلاً یک کار دیگر: ساعت 5 تا 6 را بگذار برای تلفن کردن. ساعت 4 تا 5 را درس بخوان. بگذار تلفن زدنهایت قانون داشته باشند. بگذار هم تو به خواستهات برسی، هم مامان و بابا.
9- من چند تلفنخوار را میشناسم. آنها هر روز توی خانه دعوا میکنند. آنها تلفنهای خوشمزه میخورند اما آخر سر تلفن به کامشان تلخ میشود.
من سجاد را هم میشناسم که میگوید: «تلفنخوار بودن مقطعی است. حالا که 18 سالهام و دارم برای کنکور میخوانم میبینم که همه آدمها رفتهاند دنبال زندگی خودشان، حالا هیچ کدامشان نیستند که تنهاییام را پر کنند.»
من فاطمه را هم میشناسم که یواشکی میرود سر وقت تلفن از ترس مادرش، که آن قدر پای تلفن نشسته که از آن محروم شده و حالا حتی نمیتواند برای کارهای ضروریاش تلفن بزند. من یک پدر را میشناسم که کارگر است، که زحمت میکشد، که عرق میریزد، اما بخشی از پولهایش صرف تلفن زدنهای غیرضروری فرزندانش میشود.
من آدمهای زیادی را میشناسم که هر روز تلفن را میخورند و چون آن را نمیجوند تلفنها هضم نمیشوند. میدانم که تمام آنها به زودی راهی بیمارستان میشوند و سالها بعد که یک پرس، فقط یک پرس تلفن به آنها تعارف کنی دل دردهایشان دوباره شروع میشود.