این لحظة خوش
در خالیِ گلو
بغضی نشسته بود
قلب مرا، غم و-
غصه، شکسته بود
باور نمیکنم
یکباره آمدی
بر لحظههای من
رنگ خوشی زدی
هرگز نمیدهم
این لحظه را ز دست
زیبا و دیدنی
خوب است، هرچه هست
از من که با توام
این لحظه را نگیر
میخواهمت چه زود
میخواهمت چه دیر!
افسانه علیرضایی از رباط کریم
تصویرگری: فهیمه اصغری، تهران
آنها که مرا میشناسند
مرا دریاها میشناسند
مرا
آوازهای عاشقانه
سبزههای رها در باد
درخت پرشکوفۀ سیب
قامت بلند کاجها میشناسند
مرا
نسیمهای دلگرفته
کوههای مهاندود
مرا
لطافت پروانهها
ظرافت چشمهای منتظر
مرا باران...
مرا برف...
و هوای غمزدۀ پاییز میشناسند
که روزها
همدم بیقراریام بودهاند!
علی صوفی سلیم از اشنویه
تابستان
ابریشدن را
از یاد برده است
آسمان مرداد
فریبا دیندار، از تهران
تصویرگری: پردیس صحرائیان، تهران
آواز غمگین
وقتی یک فرشته میمیرد
یک ستاره خاموش می شود
یک گل می پژمرد
گنجشک ها
چه قدر غمگینتر
می خوانند!
زینب حاتم پور از شهرری
امید
سیاهی شب را میبینی؟
آه، چه امیدی به صبح؟
آیا نه این که تنها ماه
دلیل شادی ماهیهای حوض فیروزهای است؟
عاطفه باباشاه از اسلامشهر
تصویرگری: شقایق اعظمی، کرج
دل گرفته
نمیگذارند
یک لحظه
مثل خواب راحت روز جمعه
مثل یک تکه سنگ تنها
از همۀ دنیا بیخبر باشم
نمیگذارند غرق شوم
و بیقایق
در اعماق رؤیا
مثل پریان دریایی رها باشم
دور من
چار دیوار بلند کشیدهاند
و محبوسم
مثل یک خودکار در دست
به بهانۀ نوشتن
بیکبوتر
روزها میگذرند
و لباسهای عادت هر روز
روی بند رخت آویزان
تنها گاهی
در سوراخ دکمههای لباسم
روزنۀ تفاوت را
پیدا میکنم!
سدرا محمدی از بوکان