پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۳:۴۹
۰ نفر

شیوا حریری: درینگ... درینگ... این صدای زنگ تلفن دوچرخه است.

«سلام... خیلی هیجان‌زده‌ام. امروز کارت خبرنگاری به دستم رسید. یعنی از مدرسه که‌ آمدم، مامانم گفت نامه دارم از دوچرخه. باورم نمی‌شد که کارت خبرنگاری باشد. خیلی ممنون... خیلی خوشحالم...»

همه دوچرخه‌ای‌ها نگاهی به هم کردند و لبخندی زدند و نفس راحتی کشیدند.

«‌آخیش... بالاخره تمام شد.»

چند لحظه گذشت. بخش نوجوانی‌ها با تعجب به بقیه نگاه کردند.

«تمام شد؟ چی تمام شد؟ تازه همه‌چیز شروع شده!»

و من انگار صدای آه‌هایی شنیدم!

نه، این‌جوری نمی‌شود. باید از اول ِ اولش تعریف کنم.

آماده باش اول:کسی از جایش تکان نخورد

بله، چاپ فرم خبرنگار افتخاری در دوچرخه واقعاً مثل اعلام آماده‌باش است!

«کسی از جایش تکان نخورد. حواستان را جمع کنید. خونسردی‌تان را حفظ کنید. آب دستتان است زود سر بکشید... شماره بعد می‌خواهیم فرم خبرنگاری چاپ کنیم!»

و این اتفاق امسال درست در روز 25‌تیرماه یعنی شماره 514 دوچرخه رخ داد.از چاپ فرم تا اعلام اسامی خبرنگاران افتخاری راهی طولانی است به اندازه 4‌ماه. و این میان اتفاق‌های زیادی افتاده.

از کوه نامه‌ها که گاهی مسئول بخش نوجوان زیر آن دفن می‌شود، تا ثبت اسامی و اطلاعات فرم‌ها و طبقه‌بندی عکس‌ها، بایگانی کپی‌های شناسنامه‌ و ثبت آثار رسیده. حتماً با خودتان می‌گویید: «با این همه علاقه به ثبت و طبقه‌بندی و بایگانی، اینها چرا نرفتند اداره ثبت‌ احوال کار کنند؟!»

خوش به حالتان که آن روزها این‌جا نبودید و این صداهای یکنواخت را هی نشنیدید:

«اوف، این... عکس نفرستاده.»، «ای بابا، این نامه چرا اسم ندارد.»، «اوه، بدون کپی‌شناسنامه.»، «ای داد...»...

آماده باش دوم: این منطقه حفاظت‌شده است

از من به همه بقیه دوچرخه‌ای‌ها نصیحت. همیشه بهتر است اخطارها را جدی بگیرید!
«کسی به این‌جا نزدیک نشود. این منطقه حفاظت‌شده است. این‌جا ننشینید. رنگی می‌شوید. چه خبر شده؟ واقعاً نمی‌دانید چه خبر شده؟ شماره بعد می‌خواهیم اسامی خبرنگاران افتخاری را اعلام کنیم.»

این اتفاقی است که درست در روز 30‌مهرماه، یعنی شماره 528 دوچرخه افتاد.

اما برای این‌که این اتفاق بیفتد، یعنی اسامی شما خبرنگارهای افتخاری عزیز اعلام شود، ما را خیلی تحمل کردیم. چرا؟ چون باید سکوت می‌کردیم، حرف نمی‌زدیم، تکان نمی‌خوردیم، نفس نمی‌کشیدیم تا مسئول بخش نوجوان با تمرکز ساعت‌ها به اسامی داوطلب‌ها خیره شود، آثار رسیده را بررسی کند، ببیند طبق قرار و مداری که با شما گذاشته بودند، آثار خوب و کافی و خلاق و به‌درد بخور و جالب فرستاده‌اید یا نه. بعد، هر از چند گاهی فریاد بکشد: «این مارکر آبی من کجاست؟» تا بالاخره روی اسم‌های انتخاب شده خط بکشد. از آن بدتر گاهی هم باید دلداری‌اش می‌دادیم که چرا بعضی از نوجوان‌ها کم کار فرستادند و نمی‌توانند انتخاب شوند. فقط برای این‌که از دستش راحت شویم پیشنهاد کردیم گروهی را با عنوان«بیشتر کار کنید» معرفی کند تا بیشتر کار کنند، بلکه آنها هم بتوانند به عنوان خبرنگار افتخاری انتخاب شوند.

این هم یکی از لوح‌های تقدیر خبرنگار ماه. شکل‌های دیگری هم دارد؛
برای آنهایی که دو بار یا سه بار خبرنگار ماه شدند

خلاصه‌اش یکی، دو جمله است. با اعلام این« بیشتر کار کنید»ها در 12 آذر ماه، یعنی شماره 534 دوچرخه، ما برای این‌که حالا 84 خبرنگار تهرانی‌و 80 خبرنگار شهرستانی داریم که 23 نفر آنها خبرنگار جوان هستند، جشن گرفتیم و شیرینی خوردیم و فکر کردیم همه چیز تمام شده. اما هیچ‌چیز تمام نشده بود!

آماده باش سوم: مگر این‌جا سربازخانه است

این شیوا حریری جداً فکر می‌کند دوچرخه سربازخانه است!

«فردا، رأس ساعت 8 صبح همه در دوچرخه. هیچ‌کس دیر نکند. خیلی کار داریم. خیلی عقب هستیم. خیلی دیر شده. خیلی... یکی باید اطلاعات ثبت شده را با فرم‌ها مطابقت بدهد. یکی باید عکس‌ها را پیدا کند، یکی باید غصه بخورد که چرا بعضی‌ها عکس ندارند! یکی باید کارت‌ها را بنویسد. علی مولوی، تو چرا ایستاده‌ای؟ یکی باید کارت‌های
نوشته شده را با اطلاعات فرم‌ها تطبیق بدهد. تو امروز خیلی حرف می‌زنی. کار عقب است‌ها! یکی باید نشانی‌ها را تایپ کند. یکی باید نشانی‌های تایپ‌ شده را کنترل کند. یکی باید عکس‌ها را بچسباند. سردبیر کجاست؟ از دفتر رفته بیرون؟! سردبیر باید کارت‌ها را امضا کند. یکی باید کارت‌ها را ببرد پرس. یکی باید کارت‌های پرس شده را کنترل کند که اشکالی نداشته باشد. تو چرا این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کنی؟ یکی باید نشانی‌ها را روی پاکت بچسباند، یکی باید نامه‌های خبرنگار‌ها را بنویسد. یکی باید آنها را با کارت‌ها بگذارد توی پاکت و درش را چسب بزند.» سرگیجه نگرفته‌اید؟ هنوز مانده.

«یکی باید کارت‌های برگشت‌خورده را تحویل بگیرد. یکی باید بفهمد اشکال از پست است یا بچه‌ها نشانی‌هایشان را درست نمی‌نویسند. یکی باید... آهای تو... تویی که اینها را می‌نویسی. فکر می‌کنی ما چند نفریم؟ یک گروهان؟»

سرگیجه؟ بله گرفته‌ام. خیلی هم گرفته‌ام. آخر دوباره صدای علی مولوی و تهمینه حدادی بلند شده که دوباره از اول دارند نشانی‌ها را با هم کنترل می‌کنند. یکی می‌خواند، یکی نگاه می‌کند. آن یکی می‌خواند، یکی دیگر نگاه می‌کند. کدپستی: ...139595. من اصلاً از هر چی کدپستی است بدم می‌آید!

آماده باش تمام شده

تا جایی که یادم می‌آید، سال گذشته تقریباً آخر هر ماه بخش نوجوان دوچرخه یک جورهایی بود، نوعی سکوت عجیب، نوعی خیره شدن به سقف و صندلی و دیوار، نوعی پچ‌پچ، نوعی خش‌خش (حاصل از ورق زدن دوچرخه و نامه‌ها و آثار و...) و... خلاصه یک‌جورهایی بود. مسئول تیم شعر از یک طرف مشغول حساب و کتاب بود، مسئول بخش نوجوان  از یک طرف دیگر مشغول تفکر و محاسبه. که چی؟ می‌خواستند خبرنگار ماه معرفی کنند. حالا که می‌گویند باغچه داستان هم حسابی فعال شده، حدس می‌زنم مسئول باغچه داستان هم از این به بعد از یک‌طرف جدید مشغول دودو تا چهار تا شود.

دوچرخه‌ ای ها خیلی هم باافتخار، خیلی خیلی هم با افتخار می‌گویند: «در دورة پنجم خبرنگار افتخاری توانستیم 10 دوره خبرنگار ماه برگزار و 31 نفر را به عنوان خبرنگار ماه اعلام کنیم. این نوجوان‌ها بر اساس پرکاری، خلاقیت و پیشرفت در کار انتخاب می‌شدند. کسانی که به عنوان خبرنگار ماه انتخاب شدند، از دوچرخه لوح تقدیر دریافت کردند. در پایان دوره پنجم، پنج نفر که سه بار خبرنگار ماه شده بودند، به عنوان خبرنگار برتر معرفی شدند. آنها از دوچرخه «نشان خبرنگار برتر» دریافت کردند. سه نفرشان که در تهران زندگی می‌کردند در میزگردی همراه با دو نفری که در شهرستان بودند، گفت‌وگویی انجام دادند. این گفت‌وگو همراه عکس این پنج‌نفر در روی جلد، در شماره 514 دوچرخه چاپ شد.»

شما باشید حالتان گرفته نمی‌شود یکی به شما این همه پز بدهد؟ این همه ما این کار را کردیم، ما آن کار را کردیم بکند؟ این همه نوجوان‌های پرکار، نوجوان‌های علاقه‌مند، نوجوان‌های خلاق بگوید؟ حالتان گرفته می‌شود دیگر. می‌خواهید با هم حالشان را بگیریم؟ اصلاً‌ تحویلشان نگیرید. ول کنید این خبرنگار ماه، خبرنگار برتر بازی را! که چی؟ هی کار بفرستید، هی کار بفرستید که چی؟ اسمتان را توی دوچرخه بنویسند؟ که لوح بگیرید؟ لوح به این قشنــ... نخیر، لوحشان هیچ هم قشنگ نیست. بعدش چی بشود؟ حالا سه بار هم شدید خبرنگار ماه. خب که چی؟ که نشان خبرنگار برتر بگیرید؟ خب که چی؟ که باهاتان گفت‌و‌گو بکنند؟ واقعاً به نظرتان جالب است؟ کجایش جالب است؟ که عکستان برود روی جلد دوچرخه؟ این هم شد آرزو؟

این همه کار کنید که باز اینها بیایند پز بدهند که ما چنین و چنان؟ که خبرنگارهای افتخاری دوچرخه چنین و چنان... که دوچرخه چنین و چنان... من دارم کجا می‌روم؟ این سردبیر است که پشت سرم ایستاده؟ من را با صندلی‌ام کجا می‌برید؟ آهای...!

کد خبر 101421

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز