دستت درد نکند دیگر! واقعاً خوشحالی؟ به قول شما شهریها بشکند این دست که نمک ندارد! این همه زحمت بکش و همه نامههایت را به یک نفر بده تا از آنها استفاده کند، آخرش هم این جوری میشود. میخواهی دیگر به شهر برنگردم و برای همیشه در جزیره خودمان بمانم؟ میخواهی ستون صندوقپستت خالی بماند؟ هان؟! نترس بابا! شوخی کردم!
الآن که این نامه را میخوانی من در جزیره هستم. تعطیلات نوروز را به زادگاهم سفر کردم. اگر دوست داشتی، میتوانی در تعطیلات سری هم به من بزنی. در جزیره ما همیشه همه از آمدنت استقبال میکنند. بالاخره تو اولین و تنها کسی هستی که با چاپ نامههای هفتگی من به برادرم ترقه، نام جزیره «پاسپارتورگی» را به سر زبانها انداختی و مردم جزیره را مشهورکردی. اما باید یادت باشد اگر خواستی به جزیره ما بیایی، باید همه ساختار شهریات را تغییر دهی و مثل مردم جزیره باشی.
اول اینکه مردم ما به زبالههای شهر شما احتیاجی ندارند، برای همین بهتر است چیزی با خودت نیاوری که بازیافت نشود یا سطح جزیره زیبای ما را آلوده کند. در ضمن اینجا اگر کسی در سطح جزیره زبالهای بریزد باید با بزرگترین تمساح جزیره کُشتی بگیرد!
دوم اینکه با قایق موتوری نباید به جزیره ما بیایی. اینجا ما از وسایل موتوری استفاده نمیکنیم.
سر و صدای این وسایل همه جزیره را به هم میریزد و همه مردم و حتی حیوانها هم اذیت میشوند. وسایل موتوری هم با خودت نیاور.
سوم اینکه جزیره ما بکر و دستنخورده است و وقتی آمدی نباید روی درختها یا دیوارهایمان یادگاری بنویسی که مثلاً اسمت در تاریخ ثبت شود.
بقیه شرطها را هم اگر آمدی حضوری برایت توضیح میدهم، نامهای نمیشود! حالا با همه این احوال اگر خواستی بیا، اگر هم نخواستی، پیش پیش، سال نو برایت میمون باشد!
قربانت، جرقه و اهالی جزیره