در آن زمان، گلستان کتاب درسی حتی برای دبستانیها بود- اگر هم نبود کتاب بچهها بود- و من دانشآموز دبستان فردوسی تهران بودم. همزمان، یکی از بستگان پدرم از شهرستان آمده و پسرش- کیوان- که چند سالی از من بزرگتر بود همبازیام شده بود. یادم هست، پدران ما میخواستند به مجلس ختمی بروند و ما را هم که ذوق و شوقی فراوان برای ماشینسواری در خیابانهای خلوت تهران داشتیم با خود بردند.
اتومبیل ما جلوی در مسجد توقف کرد و پدرها به درون رفتند. من و کیوان در خودرو ماندیم که ضمنا آن را بپاییم. ناگهان کیوان شروع کرد و گفت: منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت... و الی آخر. این نخستین باری بود که دیباچه همایون گلستان را میشنیدم. وزن و قافیه آن و آهنگ اجرای کیوان فورا مرا مثل برق گرفت. اما از معانی آن چندان چیزی دستگیرم نشد جز واژههای منت، خدا، شکر و نعمت.
«منت» را هم به خاطر اینکه وقتی بچههای کوچه با هم «قهر» بودند و یکی میخواست آشتی کند، به او میگفتند: «منتکش»، خدا برایم روشن بود، «شکر و نعمت» را هم شنیده بودم.
بعدها در دبیرستان برایم جا افتاد که خدای سعدی خدایی است بزرگ و با عزت و جلال که اطاعت از وی سبب نزدیکی به درگاه و بارگاهش میشود و چنانچه شکرش را به جای آوری و با او باشی، وی هم به تو توجه میکند و با توست و سفرهات را پر از نعمت میکند و الی آخر.
سیاه و سفید دوست دارید یا رنگین؟
حال در ادبیات انگلیسی، شعر و نثر روی کاغذ را آثار سیاه و سفید میخوانند. چون همیشه کاغذ، سفید و حروف چاپی، سیاه بوده است. آخرین آثار بزرگ سیاه و سفید قرن بیستم در زبان انگلیسی اشعار سرودهشده «تی اس الیوت» انگلیسی آمریکاییتبار و متون ویرایششده آنها به دست دوست ادبیاش «رازرا پاوند» آمریکایی است.
خدای آنها همان خدای به قول خودشان به زمین آمده؛ یعنی حضرت عیسای مسیح بود. الیوت خیلی میل داشت خدایش دوباره به زمین بیاید و صحنه را اداره کند؛ اما خیلی دیر شده بود چون طی سدههای رنسانس و قرون روشنگری چنان وی را تکهتکه کرده یا چنان بارها مصلوبش ساخته بودند که تجدید حیاتش ناممکن مینمود.
الیوت و پاوند آخرین ناخدایان کشتی درهم شکسته مسیحیت بودند که مانند تایتانیک میخواست به قعر اقیانوس بیدینی قرن بیستم فرو رود.
در سالهای میانی آن قرن، میراث آنان به ناخدایان نوعی دیگر رسید که سکانداران این کشتی توفان زده شدند. با پیدایش فناوری گرامافون، ضبط صوت، بلندگو و غیره خوانندگانی پیدا شدند که درونمایه ادبیات غربی را همراه با آهنگ و موسیقی برای مردمانشان به ارمغان آوردند. آنان عبارت بودند از: رابرت زیمرمن آمریکایی متخلص به باب دیلن، جان لنون و پال مک کارتنی انگلیسی؛ و لنارد کوهن کانادایی. لنون و مک کارتنی مسیحی و دیلن و کوهن هر دو جوانان یهودی بودند.
در غرب، اینگونه ادبیات همراه با خوانندگی و موسیقی را ادبیات رنگین میدانند. با ظهور الویس پرسلی خواننده قهار، مردمی و خوشصدای آمریکایی و سپس باب دیلن در آمریکا و همزمان گروه موسیقایی بیتلز به سرگروهی جان لنون و پال مککارتنی در انگلیس، ادبیات سیاه و سفید در درجه دوم اهمیت قرار گرفت و جز دیلن تامس انگلیسی که باب دیلن نام خانوادگی هنریاش را از اسم کوچک وی به خاطر آهنگ خوش آن گرفته بود، فرد مهم دیگری ظهور نکرد.
باب دیلن مجموعه ترانهها و آثارش را در سال 1974 انتشار داد که عنوانهای آن با حروف رنگین به چاپ رسید. لنون و مککارتنی صفحههای33 دور گرامافونی خود را با جلدهای مقوایی رنگین بیرون دادند تا واژگان ترانههایشان روی کاغذ رنگین چاپ شود و سرانجام کوهن کانادایی هم اشعارش را با اجرای خودش پشت جلد همان صفحههای جلد مقوایی رنگین روانه بازار کرد. امروزه بررسی ادبیات غربی بدون درنظر گرفتن این ادبیات رنگین ممکن نیست و راه به جایی نخواهد برد.
از آمریکاییان شنیدهام که میگفتند: اگر میخواهید ملتی را بشناسید ابتدا باید ببینید خدایانشان کدامند؟
حال بیایید ما هم ملتهای غربی را با شناخت خدایانشان بهتر درک کنیم. هیچ شکی به خود راه ندهید و فراموش نکنید که تمام غربیان پیرو همین خدایانند. به نظر میرسد کلیمیها و نژاد آنگلوساکسون در این زمینه پیشرو تمام غربیها باشند.
باب دیلن کیست؟ و خدایش کدام است؟
همانگونه که اشاره شد، دیلن نام هنریاش را از دیلن تامس- شاعر دائمالخمر و جوانمرگ انگلیسی در سالهای 1950گرفته است. در زبان انگلیسی مخفف نام رابرت هم باب است.
باب دیلن ترانهسرایی بلندآوازه، آهنگسازی بزرگ، نوازنده گیتاری چیرهدست، نویسندهای سنتشکن و نوآور و خوانندهای نسبتا ضعیف است که اکنون حدود 70سال دارد. وی در قرن گذشته میلادی الگوی بسیاری از جوانان غربی و بعضا شرقی بود. او در شهر کوچک دولوث ایالت مینهسوتای آمریکا به دنیا آمد. در نوجوانی فردی سرکش و بسیار ناآرام بود، به گونهای که چندین بار خانه و کاشانهاش را ترک کرد. خودش میگوید: چندین بار از خانه فرار کردم و هر بار پلیس مرا باز پس آورد مگر آخرین بار که در سن و سال کم موفق شدم فرار کنم.
سپس وی خود را به نیویورک رساند و در محله «دهکده گرینویچ» که پاتوق هنرمندان جوان، هیپیهای آن دوره و برخی افراد ناباب بود ساکن شد. در آغاز سالهای 1960، دیلن به ساخت ترانهها و آهنگهایی پرداخت که به زودی یکی پس از دیگری زبانزد خاص و عام شد؛ در نتیجه وی در ردیف ترانهسرایان بزرگ آمریکایی قرار گرفت و شهرتش به اوج رسید. اجرای این ترانهها در «دیسکوهای» محله گرینویچ مثل بمب صدا کرد و به سرعت به استودیوهای ضبط شبکه ملی رادیو و تلویزیون آمریکا رسید. شرکتهای خصوصی بزرگ صوتی و تصویری آمریکا هم به زودی در آن سرمایهگذاری کردند.
«مرد دایرهزن» یکی از این ترانهها و آهنگهاست که در سال1964 سروده و ثبت و ضبط شد. اهمیت این ترانه در این است که باب دیلن آن را «عرفانی» خوانده؛ یعنی در آن خدای خود را معرفی میکند.
در ادبیات سیاه و سفید انگلیسی هرگاه بخواهند خدایان خود را معرفی کنند حرف اول آن واژه را بزرگ مینویسند؛ در اساطیر یونان هم همینگونه است. برای مثال «هیلیوز» خدای خورشید و «زئوس» خدای خدایان است که حروف اول آنها را بزرگ مینویسند. «مستر تمبورینمن»که به نظر این مترجم به سادهترین وجه آن را به «مرد دایره زن» میتوان ترجمه کرد هر سه حرف اول 3 واژهاش در کتاب دیلن با حروف بزرگ نوشته شده است.
پس خدای باب دیلن همان «مرد دایره زن» است و لاغیر. ترجمه ترجیعبند آن به شرح زیر است:
هان! ای مرد دایره زن/ بزن آهنگی برای من/
که نیستم خوابآلوده/ و ندارم جایی را برای رفتن
هان! ای مرد دایرهزن/ بزن آهنگی برای من
که در هیاهوی صبحگاهی/ به دنبال تو خواهم آمد من
در تایید این استدلال، دیلن در جایجای مجموعه ترانههایش و در کتاب سنتشکنانه خود به نام «ترنچولا» به معنای (رطیل) که در سال1966 یعنی 44سال پیش انتشار یافت، میگوید: اگر به اطراف خود بنگریم درمییابیم که چیزهای مقدس زیادی باقی نمانده است. حال مقایسه کنید خدای شیخ اجل سعدی را که خدای قرآن است با خدای باب دیلن که مردی است دایره زن. حال بیایید خدای کوهن را بررسی کنیم.
و اما خدای لنارد کوهن
لنارد کوهن: شاعر، نویسنده، ترانهسرا، مجری و نوازنده گیتار کانادایی از معدود اعجوبههای نسل باب دیلن است. وی هماکنون حدودا 70ساله است.
یکی از اشعار مهم وی به نام (Suzanne) یا به فارسی «سوزن» است که نام زنی غربی است.
همانگونه که میدانید اسامی خاص در زبان انگلیسی با حرف اول بزرگ نوشته میشود. از آنجا که غربیها نام خدایانشان را هم با حرف اول بزرگ مینویسند این یک تصادف و به اصطلاح «فرهنگ لغت» یک «همرویداد» است.
در ترجمه اگر میخواستیم این زن را سوزن بخوانیم با سوزن خیاطی به اصطلاح قاطی میشد! اگر سوسن میگفتیم یک زن ایرانی و شرقی میشد. اگر سوذن مینوشتیم ذن بودیسم را تداعی میکرد و تلفظش هم غلط بود. چنانچه نامش را سوضن میگذاشتیم بیمعنی بود. پس میماند سوظن که هم تلفظش درست است و هم سوءظن را تداعی میکند. الحق که باید به چنین زنی یا خدایی سوءظن داشت.
سوظن ترانهای بسیار دلنشین و لطیف است. کوهن آن را خود اجرا میکند و بسیار شنیدنی است. ترجمه بند اول آن به قرار زیر است:
سوظن ترا با خود میبرد به خانهاش/ در نزدیکی آن رودخانه/ میتوانی صدای قایقهای عبوری را بشنوی/ میتوانی شب را به سر بری/ و میدانی که وی نیمهدیوانه است/ اما برای همین است که میخواهی آنجا باشی/ وی برایت چای و نارنجهایی میآورد/ که تمامی راه را از چین و ماچین آمده است/ و میخواهی با وی سفر کنی/ و میخواهی کورکورانه سفر کنی/ زیرا وی ترا با ذهنش لمس کرده است.
بدینترتیب میبینیم که خدای کوهن کانادایی هم زن نیمهدیوانهای بیش نیست.
و اما برگردیم به خدای شیخ اجل سعدی:
در دبیرستان البرز تهران، دبیر ادبیاتی داشتیم که حدود 50سال پیش میگفت: «گلستان سعدی را بخوانید که میتوان آن را به جرأت قرآن فارسی دانست زیرا شیخ شیراز معانی عمیق قرآنی را در آن به نثر فارسی ساده بیان کرده است.
برای مثال میگفت: نگاه کنید به حکایت آن فقیه که به پدرش گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند. زیرا نمیبینم که آنان عملی موافق گفتار خود انجام دهند. سپس شعرها و آیه مربوطه را اینگونه برایمان میخواند: ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم وغله اندوزند/ عالمی را که گفت باشد و بس/ هرچه گوید نگیرد اندرکس/ عالم آن کس بود که بد نکند/ نه بگوید به خلق و خود نکند/ (اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم) به معنای [آیا مردم را به نیکوکاری دستور میدهید و خود را فراموش میکنید؟ قسمتی از آیه 44، سوره بقره(2)].
یادم میآید که ادامه میداد: بروید، بروید و مثالهایی از این قبیل را در گلستان بخوانید تا بتوانید به معناهای عمیق عرفانی برسید.
و اما درباره خود سعدی
سعدی علیهالرحمه شاعر، عارف و مصلح اجتماعی بزرگ قرن هفتم هجری در دیباچه گلستان، تاریخ تألیف آن را اینگونه میگوید:
در این مدت که ما را وقت خوش بود/ زهجرت ششصدوپنجاهوشش بود/ کلیات سعدی شامل: گلستان، بوستان، غزلیات، طیبات، هزلیات و... است.
سعدی طی عمر پربار و طولانی خود (حدود90سال) به سفرهای زیادی رفت و شهرها و اقلیمهای فراوانی را دید. وی نتیجه این سفرها و تجربیات را در آثار خود و عصارهاش را برای همیشه در گلستان به یادگار گذاشته است. در دیباچه چنین آمده است:
به چه کار آیدت زگل طبقی/ از گلستان من ببر ورقی/ گل همین پنج روز و شش باشد/ وین گلستان همیشه خوش باشد
و در جای دیگر دیباچه گلستان آورده است:
بماند سالها این نظم و ترتیب/ زما هر ذره خاک افتاده جایی/ غرض نقشی است کز ما بازماند/ که هستی را نمیبینم بقایی
از شهرها و اقلیمهای دوری که سعدی بازدید کرده میتوان به شرح زیر نام برد: بغداد، بصره، کوفه، حلب، جامع دمشق، خندق طرابلس، جامع بعلبک (لبنان)، مکه و خانه کعبه، مدینه، جامع کاشفر، اسکندریه(مصر)، یونان و جزیره کیش.
معروف است که میگویند شعر و گلستان سهل و ممتنع است؛ یعنی هم آسان و روان و هم غیرقابل تقلید است. اگر شک دارید سعی کنید یک بیت شعر یا یک سطر نثر مانند گلستان بگویید و بنویسید و اگر نتوانستید، شک نکنید که اینگونه توفیق دست نمیدهد مگر به فضل و لطف الهی؛ یا به گفته سعدی؛ جز به تایید آسمانی نیست
الحق والانصاف که خدای سعدی برترین خدایان است و با خدایان افرادی امثال باب دیلن، جان لنون و لنارد کوهن اصلا قابل مقایسه نیست؛ گرچه آنان هم آثار ماندگار و آموزندهای از خود به جای گذاشتهاند. به قول سعدی:
مراد ما نصیحت بود و گفتیم/ حوالت با خدا کردیم و رفتیم.