کارتونی که جواب میدهد. کارتونی که بهاش مدیونام. هر وقت همة تلاشم را به خرج میدهم، هر وقت تا میتوانم زور میزنم، هر وقت استعدادِ داشته و نداشتهام را برای رسیدن به هدفی رو میکنم و به سویش حمله میبرم، و بعد از همة این حرفها، با تمام وجود خیط میکارم، آن وقت یکبار دیگر به چشمهای کایوتی چشم میدوزم که برای بار nام از دره پرت شده پایین و یک تخته سنگ هم رویش. کایوت بیچاره پرندة سریع را نگرفته که هیچ، گشنه مانده که هیچ، یک بار دیگر خفیف و خوار و بیمقدار شده. تازه این هم مهم نیست. آدم زمین خوردن خودش را میبیند زیاد بد نیست، نکتة خیلی ناجور دربارة کایوت اما این است که با یک شکست دیگر، به بیدفاع ماندن خودش درمقابل دست تقدیر پی میبرد. یکجور سرنوشت محتوم. کاری نمیشود کرد و همین است که هست.
اگر کایوت، گرسنه و بیکلاس و نفهم بود، اگر امکانات کافی در اختیارش نبود، اگر مریض بود، اگر حریفش باهوشتر بود، باز خیالی نبود. چون در این شرایط، خودمان را ازش جدا میکردیم. با خودمان میگفتیم همة این شکستهای بیپایان، حق حیوان نفهمی است که سرش به تنش نمیارزد. که احمق است. که استعداد و قدرت و امکاناتش را ندارد. اما دیدهایم که همة این چیزها را دارد و فهمیدهایم که قبل از هر شکست، همة جوانب کار را سنجیده است.
اما ماجراهای کایوت بینوا و پرندة سریعی که دنبالش است، از همینجا رنگ تراژدی پیدا میکند. او همة تلاش و قدرت و امکاناتش را وسط گذاشته و باز کاری از دستش ساخته نیست. پس نمیشود از این شکست فرار کرد. حتی اگر باهوشتر باشیم، سریعتر باشیم و قویتر باشیم، آخرش باز ته درهایم. اینجا قوانین فیزیک و شیمی، نقض میشوند. حتی به چیزی که با چشم خودمان دیدهایم نمیتوانیم اعتماد کنیم. این شکست لعنتی باید اتفاق بیفتد که میافتد.
شخصیتپردازی کایوت، با دیگر نمونههای عالم کارتون فرق میکند. او برای انتقام، مشغول متوقف کردن پرندة سریع نیست. اهل مبارزهجویی هم نیست. تفریحش هم این نیست. او میخواهد پرندة سریع را بگیرد، چون گرسنه است. به گوشت پرنده احتیاج دارد. چاک جونز بزرگ، خالق این سری کارتونها، زمانی گفته بود آرنجهای کایوت را اینطوری آویزان طراحی کرده، چون دیده آرنج آدمهای گرسنه، بیرونزده و این شکلی است. در آغاز چند قسمت از این سری کارتونها هم، وقتی میخواهند انگیزههای این شخصیتها را روکنند، هر بار با گرسنگی دهشتناکی روبهرو میشویم که یارو کایوته دچارش است.
از این به بعد است که نقشههای کایوت شروع میشود که پرندة سریع را بگیرد. این سریع بودن پرنده هم خودش داستانی است. ما همه چیز را در زمان از دست میدهیم. چیزها میآیند و قبل از این که حواسمان باشد، از پیشمان میروند. زمان میتواند بزرگترین دشمن آدمی باشد و اینجا بزرگترین دشمن کایوت است. کایوت بیچارة گرسنه هم برای رفع مشکل، باید قبل از هر چیز، زمان را نگه دارد و پرندة سریع را حفظ کند. پرندهای که سریع از برابر چشمهای کایوت رد میشود و چیزی ازش باقی نمیماند.
از اینجا به بعد، چیزی که ماجرا را بامزهتر جلوه میدهد، تکرار است. کایوت همة تلاشش را به خرج میدهد، و معمولا به یک دلیل ساده کاری از پیش نمیبرد و همة بلاها سر خودش میآید و آنوقت بلا پشت بلا. اینطوری میرسیم به درهای که دهانش را برای فروکشیدن کایوت باز کرده است. کایوت همة تلاشش را کرده و باز قسمتش ته دره است. بعضی وقتها ماجرا سوررئال میشود. مثلا کایوت برمیدارد جلوی یک دره، نقاشی جاده میکشد تا پرندة سریع، گول بخورد و از نقاشی عبور کند و بیفتد ته دره.
اما جاده توی نقاشی واقعا «کار» میکند و پرنده وارد نقاشی میشود و راهش را میگیرد و میرود. بعد که کایوت مثل همیشه با چشمهای فلکزده و ناچارش به درون نقاشی نگاه میکند، یک کامیون سنگین از پیچ همان جادهای که خودش نقاشی کرده، پیدا میشود و زیرش میگیرد. این تازه به جز مواردی است که دلیل شکست کایوت معلوم است. مثلا کش پرتابش را طولانیتر میگیرد و با مخ میرود توی دیوار، یا مواد آتشزا بیش از حد معمول کار میگذارد و خودش خاکستر میشود.
به هر حال، چیزی که همة این شکستهای منطقی و غیرمنطقی را قابل قبول جلوه میدهد، حقیقت غیرقابل کتمان و حضور همیشگی شکست است. این حقیقیترین چیزی است که در این کارتون وجود دارد و هیچ کاریاش هم نمیشود کرد. نکتة اصلی اینجاست که انگار کایوت بدبخت، پیش از هر حرکتی، انتظار شکست محتوم پایانی را دارد و همین باعث میشود که وقتی میفهمد زیر پایش خالی شده و باید به یک سقوط محتوم دیگر تن در دهد، یا این که دینامیت درست زیر دماغش فتیلهاش تمام خواهد شد، کاری انجام ندهد. فقط در کمال استیصال به دوربین نگاه کند تا بلا کاملا بهسرش بیاید. حقیقت شکست، چیزی است که کارتون را اینقدر واقعی و تأثیرگذار میکند. هر بار که یکی از فعالیتهای کایوت را میبینیم، تهاش را میدانیم: شکست. فقط نمیدانیم چطور اتفاق میافتد.
این نکته را هم اضافه کنیم که شخصیت اصلی همة این ماجراها فقط کایوت گرسنه است و بس. پرندة سریع فقط کاتالیزور است، بهانه است، مکگافین است. این پرنده هر چیزی میتواند باشد. هر چیزی که شما دوستش دارید و با سرعت دارد از برابر چشمانتان میگذرد و میدانید که هر تلاشی برای دوباره به دستآوردناش، فقط یک بلا و مشکل و معضل دیگر درست میکند و دیگر هیچ. پرنده، همة دنیای کایوت است. دلیلِ بودنش.
اسم یکی از قسمتهای مجموعه هست: (To Beeb or Not To Beeb )هBeeb ، همان صدایی است که پرنده موقع رد شدن از برابر چشمهای کایوت از خودش در میکند)؛ عوض
To Be or Not To Be/ بودن یا نبودن. در دنیای سینما، همپایة کایوت، لورل و هاردی را داریم. لورل و هاردی دنبال یک دنیای کامل میگردند (همانطور که گرفتن و خوردن پرنده، دنیای کامل کایوت را میسازد). ولی هر کدام از قسمتهای مجموعة لورل و هاردی، طوری پیش میرود که این دنیای کامل به باد رود.
وقتی دارند خانهای را تمیز میکنند، آخرش با یک مخروبه روبهرو هستیم. وقتی همة زورشان را میزنند تا پیانویی را از پلهها بالا ببرند، آخر داستان با یک پیانوی خرد شده طرفایم. میگویند ساموئل بکت، عاشق لورل و هاردی بود. کاش کارتون کایوت و پرندة سریع را هم دیده باشد.