این عبارتی است که سالهاست رئیس جمهوری آمریکا آن را استفاده میکند.
در هفتههای اخیر، موجی از نارضایتی و انتقاد و درخواست تغییر شرایط در عراق، سراسر واشنگتن را فرا گرفته است.
جان وارنر رئیس کمیته نیروهای مسلح سنا اخیراً از عراق بازگشته تا با گفتن این که اگر سیاست آمریکا در عراق تغییر نکند باید به فکر گزینههای دیگر بود، دولت بوش را بترساند.
مضحکه کردن شعار بوش برای ایجاد دموکراسی در عراق، اکنون دیگر امری عادی است. مثلاً «دیوید ایگناتیوس» ستوننویس روزنامه واشنگتن پست، دو هفته پیش گزارش داد که در هر دو پایتخت یعنی واشنگتن و بغداد، شایعات گستردهای درباره احتمال کودتا در آینده در عراق شنیده میشود.
همه درباره احتمال تشکیل یک کمیته پنجنفره جدید برای حکومت در عراق صحبت میکنند که پارلمان را به حال تعلیق درآورد، حکومت نظامی اعلام کند و بعضی افسران سابق ارتش عراق را به خدمت دوباره فرا خواند. در این میان حتی نام ایاد علاوی نامزد مورد نظر سیا و در عین حال مخالف نومحافظهکاران هم شنیده میشود که به عنوان «رهبری قدرتمند» اداره کشور عراق را به دست بگیرد.
البته این آرزوی بوش پدر و مشاورانش بود که یک مرد قدرتمند سنی در عراق روی کار آید که هم با آمریکا کار کند و هم حکومت صدام را سرنگون کند. این رؤیای قدیمی هنوز هم زنده است و برای عملی کردن آن، چه کسی بهتر از وزیر خارجه سابق و مشاور خانواده بوش یعنی جیمزبیکر سوم؟ او هفتههای اخیر را علاوه بر معرفی کتابش، به رسیدگی به کار کمیته تحقیق پرداخت که برای بررسی اوضاع عراق تشکیل شده و او یکی از رؤسای این کمیته است.
هدف کمیته، پیشنهاد سیاستهای جدید درباره عراق به دولت بوش است. این کمیته اما گزینه مورد نظر و مطلوب بوش در عراق یعنی «پیروزی» را رد کرده است. یکی از گزینههایی که کمیته در حال بررسی آن است، صرف نظر از دموکراسی، به حداقل رساندن تلفات در آمریکا و تمرکز بر ثبات بخشیدن به بغداد و مشارکت سفارت آمریکا در معامله سیاسی با عاملان ناآرامیهاست.
به چینش این کلمات دقت کنید: «معامله سیاسی با عوامل ناآرامیها.» گاهی یک تغییر کوچک در عبارات و کلمات، پیامدهای طولانیمدتی دارد. یک روز بعد از اعلام هدف این کمیته، ژنرال جورج کیسی فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق، در یک کنفرانس خبری با دونالدرامسفلد در پنتاگون، فهرستی از گروههایی را ارائه کرد که به تخریب اوضاع در عراق کمک میکنند:
اول، تندروهای سنی، القاعده و عراقیهایی که از آنها حمایت میکنند؛ دوم، افراطیهای شیعه، جوخههای مرگ و شبهنظامیان؛ و سوم، گروه مقاومت و سنیهای این گروه که خود را مبارزان با اشغالگر میدانند.
این اظهارنظرها پیشنهادهای جدیدی را درباره عقبنشینی از عراق در رسانهها را دامن زد. از موضوعاتی که در دستور کار گروه تحقیق بیکر است، «عقبنشینی مرحله به مرحله» از عراق نیز هست. پیش از فکر کردن درباره احتمالات عقبنشینی از عراق باید به سخنان ژنرال پیتر شوماکی رئیس ستاد ارتش توجه کرد که اکنون برای حفظ تعداد نیروی کنونی در عراق (140 هزار نفر) تا سال 2010 تلاش میکند. «کیسی» حتی در کنفرانس خبریاش میخواست از رئیس جمهوری، اعزام نیروی بیشتر را درخواست کند.
اخیراً نیویورک تایمز نوشت که ارتش آمریکا و تفنگداران دریایی قرار بود شرایط جنگ را در عراق تغییر دهند. این دو بخش، در حال کارکردن روی نظریه جدیدی برای مقابله با ناآرامیها بودند که به گفته بعضی ژنرالهای بازنشسته، میتوانست فرهنگ کل ارتش را و قوانین جنگ نامنظم را تغییر دهد.
چنین اتفاقی از زمان حمله دولت بوش به عراق در ماه مارس 2003 پیشبینی میشد و همه منتظرش بودند. اما پوشش خبری آن در رسانهها طی مدت کوتاهی کمرنگ شد و مثل موضوعات دیگر به تاریخ پیوست.
اتفاقات دیگری هم در گذشته روی داده که هر یک قرار بوده است مسیر جنگ را عوض کند، اما بعد از مدتی معلوم شده که چنین نیست. از جمله این اتفاقات، حمله ماه نوامبر 2004 به فلوجه، انتخاباتهای پی در پی، احیای ارتش عراق و برنامهریزی برای حفر خندق اطراف شهر بغداد بوده است.
کارشناسان اکنون به 9 تضاد قابل توجه درباره عراق اشاره میکنند که در هر یک از آنها انتقادی از استراتژی آمریکا در عراق نهفته است. نگاهی به این تضادها نشان میدهد که چرا حضور آمریکا در عراق به چنین فاجعهای منجر شده و استراتژیهای پی در پی، نتیجهای به دنبال نداشته است.
تضاد اول: «هر چه بیشتر از نیروها محافظت میکنید، امنیت آنها کمتر میشود.»
کارشناسان نظامی معتقدند که فعالیتهای ضد ناآرامیها در عراق از طریق حفاظت از مردم و نه نیروها، موفقیت کامل به دست آورده است. اما نباید گمراه شد. یکی از نقاط ضعف بزرگ حضور آمریکا در عراق، این است که آنها اول تیراندازی میکنند و بعد عذرخواهی. هر خودرویی که عبور میکند، برای آمریکاییها خودرو بمبگذار است و کوچکترین خطایی از سوی رانندة خودرو، به مرگ او و سرنشینان دیگر منجر میشود.
این سیاست «شلیک اول»، باعث مرگ بسیاری از غیرنظامیان بیگناه و حتی کودکان شده است. کشتار این تعداد غیرنظامی بیگناه، برای کنار گذاشتن این سیاست کافی است. همین سیاست، باعث دشواری ارتباط نظامیان آمریکایی با مردم محلی و کسب اطلاعات مفید از آنها شده است.
تضاد دوم: «هر چه از نیروی بیشتری استفاده کنید، تأثیر کار، کمتر است.»
نویسنده روزنامه نیویورک تایمز، این نکته را اینگونه توضیح داده که: «تعداد زیاد نیرو، باعث افزایش تلفات و خسارت میشود و شانس تبلیغات مهاجمان را هم بیشتر میکند. مثلاً میزان تخریب و تلفات در شهر فلوجه را در نظر بگیرید.
در این شهر در اثر حملات آمریکا 70 درصد از ساختار و سامانههای شهر تخریب شد. حتی به شهر نجف هم در سال 2004 تخریب زیادی وارد شد. این شرایط، فرصت تبلیغات را برای نیروهای ضداشغال فراهم میکند. شاید اصلاً نیازی به تبلیغ نباشد چون همین میزان خسارت، کافی است تا گروههای مبارزه با اشغال، هر روز بزرگتر شوند.»
تضاد سوم: «هر چه عملیات ضد ناآرامیها موفقیتآمیزتر شود، نیروی کمتری قابل استفاده است و خطر بیشتری به وجود میآید.»
این تضاد در واقع، حاوی انتقادی مستقیم از استراتژی نظامی آمریکا در ماههای بعد از سقوط رژیم صدام در سال 2003 است.
در آن روزها مقاومت در برابر اشغال چندان زیاد نبود. در هر روز فقط 6 حمله یا درگیری صورت میگرفت که اکنون این تعداد به 90 مورد در هر روز رسیده است. اما سیاست نظامی آمریکا در عراق، همچنان مبتنی بر نیروی فراوان بود. فرماندهان آمریکایی با سرکوب هر نشانهای از مقاومت، در پی جلوگیری از گسترش ناآرامیها بودند.
این استراتژی، شامل جستجوی خانه به خانه بود که صدها بار در روز در سرتاسر عراق روی میداد. خانههای افراد مشکوک و مظنون مورد هجوم واقع میشد. با خانوادههای آنها بدرفتاری میکردند و اموالشان توقیف میشد. این در حالی بود که در اکثر موارد، نظامیان آمریکایی میدانستند اطلاعاتشان قابل اتکا نیست.
همچنین تظاهراتهای مسالمتآمیز و آرام هم سرکوب میشدند. در آوریل 2003 نیروهای آمریکا 13 تظاهراتکننده را در فلوجه کشتند. همین اتفاقات باعث شد که فلوجه در کانون مبارزات ضداشغالگری قرار گیرد.
تضاد چهارم: «هیچ کاری انجام ندادن، گاهی بهترین واکنش است.»
این تضاد، حاوی انتقادی از یکی از رفتارهای دیگر اشغالگران است. این رفتار، استفاده از نیروی بیشتر برای درس دادن به عوامل ناآرامیها و فهماندن این نکته است که کوچکترین مخالفتی تحمل نمیشود.
نمونة آن نیز گزارش نظامی ژانویه 2006 آمریکا است که در آن آمده است: «هواپیماهای جاسوسی بدون سرنشین آمریکا سه مرد را در حال کندن حفرهای در کنار جاده شناسایی کردند. عوامل ناآرامیها بهطور مرتب بمبها را کنار جاده و در مناطقی کار میگذارند که کاروانهای نظامی آمریکایی و عراقی عبور میکنند. آن سه مرد وارد ساختمانی شدند و نیروهای آمریکایی، آن ساختمان را هدف قرار دادند و نابود کردند.»
در این حمله، 12 عضو یک خانواده که در آن ساختمان زندگی میکردند، کشته شدند و کل منطقه و محله آسیب جدی دید. بنابر این مردم کل این منطقه از آن روز به بعد ضدآمریکایی شدند. این نمونه و نمونههای دیگر نشان میدهد که چرا در بسیاری مواقع، کاری انجام ندادن، بهترین واکنش است؛ چون حداقل به تعداد «دشمنان» اضافه نمیشود. البته گاهی هم این عملیاتها نتیجه مثبت دارد، مانند کشتن ابومصعب زرقاوی.
تضاد پنجم: «بهترین سلاح در مقابل عوامل ناآرامی، شلیک کردن نیست.»
توضیح این عبارت، آن است که گاهی دلار و رأی، تأثیر بهتر و بیشتری نسبت به بمب و گلوله دارد. با توجه به بودجه 18 میلیارد دلاری آمریکا برای بازسازی عراق و سه انتخاباتی که از ژانویه 2005 در این کشور برگزار شده، میتوان گفت دولت بوش حداقل در این مورد، دکترین جدید ضدناآرامی را پیشبینی کرده بوده است.
اما واقعیت، آن است که سیاست بازسازی آمریکا در عراق، آنطور که به نظر میرسد دقیق نیست. پول و انتخابات به تنهایی کافی نیست. پیروزی پایدار، از یک اقتصاد موفق، مشارکت سیاسی و احیای امید ناشی میشود. مقامات آمریکایی فقط به دنبال ایجاد موفقیت در اقتصاد بودهاند.
دولت جدید عراق، قرار بود متحد آمریکا و دشمن محور شرارت و حامی سیاستهای اقتصادی آمریکا باشد. با توجه به واقعیات موجود در عراق و فهرست طولانی اولویتها، تعجبی ندارد که اقتصاد عراق، بیشتر وارد رکود شود و مقامات منتخب، نه قدرت و نه تمایلی برای عمل به وعدههایشان داشته باشند.
تضاد ششم: «کاری که کشور میزبان با مدارا انجام میدهد گاهی بهتر است از کاری که ما خوب انجام دهیم.»
این، اصل متضادی است که اشغالگران بهطور کامل به دنبال آن بودهاند. شعار بوش همواره این بوده است که: «وقتی عراقیها روی پای خود بایستند، ما رفته رفته از صحنه خارج میشویم.»
این نشانهای از عزم دولت بوش است برای این که کار نبرد با عوامل ناآرامیها و جستجو و نبرد خانه به خانه را به واحدهای ارتش عراق منتقل کند؛ حتی اگر عراقیها این کار را به کندی و با نقص بسیار انجام دهند.
اما ناکامی دولت بوش دقیقاً در همین جا بوده است. در کشوری که 80 درصد مردم آن خواستار خروج آمریکاییها از عراق هستند، به سختی میتوان سرباز ارتش برای جنگ با عوامل ناآرامیها پیدا کرد. وقتی اولین گروه از سربازان و نیروی پلیس آموزش دیدة آمریکا در نبرد فلوجه، نجف، موصل و تلعفر، صحنه جنگ را ترک کردند، این حقیقت آشکار شد.
به همین دلیل، استراتژی کنونی آمریکا این شد که از سربازان شیعه علیه سنیها استفاده شود و کردها در برابر شیعیان و سنیها قرار بگیرند. این سیاست اما به خشونتهای قومی در درون عراق منجر شد. حتی امروز هم بعد از تزریق میلیونها دلار پول و چندین سال تلاش و اعزام نیروی تازهنفس، شرایط جنگ با عوامل ناآرامیها مساعد نیست.
در استان انبار، جایی که شاهد سنگینترین درگیریها بوده است، نیمی از سربازان عراقی فرار کردهاند و بسیاری بعد از مرخصی به محل کارشان بازنگشتهاند. در ماه سپتامبر، سه چهارم نیروهای چهار هزار نفری ارتش عراق از استقرار در صحنههای جنگ خودداری کردهاند. برای متقاعد کردن عراقیها جهت مشارکت در درگیریها، باید دلیل قانع کنندهای برای آنها آورد.
تضاد هفتم: «اگر یک تاکتیک، این هفته جواب بدهد و چارهساز باشد، لزوماً هفته آینده هم مفید نیست. اگر تاکتیکی در یک استان مفید باشد، در استان بعدی مفید و کارساز نخواهد بود.»
نمونه این اصل، قطعات انفجاری و تسلیحاتی است که در میان مبارزان عراقی استفاده شده و دیده میشود. در طول جنگ، نظامیان اشغالگر در هر هفته صدها مأموریت نگهبانی نظامی انجام میدهند که هدف آن، دستگیری مظنونان و عوامل ناآرامیها از طریق جستجوی خانه به خانه است.
عوامل ناآرامیها هم بر ناکام گذاشتن این مأموریتها متمرکز شدند. در ابتدا عوامل ناآرامیها به تکتیراندازی متوسل شدند و جواب آمریکاییها شلیک خمپاره و حمله هوایی بود. اما مبارزان عراقی برای مقابله با این شیوه حمله آمریکاییها سلاحی دیگر تهیه کردند.
این اتفاقات در جنبههای دیگر جنگ هم تکرار شد. هر تحرکی از سوی یک طرف با پاسخ تغییر یافتة طرف دیگر روبرو میشد. کارشناسان نظامی، این معضل را میشناسند، اما راهحلی برای آن ندارند. یک راه حلِ نهچندان کارساز، این است که گشتهای بازرسی متوقف شود. اما این تاکتیک، خود مستلزم ترک عراق توسط آمریکاست.
تضاد هشتم: «موفقیت تاکتیکی هیچ چیزی را تضمین نمیکند.»
این تضاد را اینگونه میتوان توضیح داد که اقدامات نظامی به تنهایی موفقیتی حاصل نمیکنند. اما این فقط بخشی از این تضاد است. عوامل ناآرامی در عراق، امیدوار و منتظرند که مردم آمریکا دولت این کشور را مجبور به عقبنشینی کنند و آنها به پیروزی سیاسی برسند، یا هزینههای جنگ از فواید آن بیشتر شود، و یا فشارهای جهانی از نظر دیپلماتیک، این جنگ را با مشکل روبرو کند.
اما نکته دیگری هم وجود دارد و آن این که مبارزان چریکی، انتظار برد در هیچ نبرد نظامی را با اشغالگران ندارند. در اینجا به یاد گفتوگویی میافتیم میان سرهنگ هری سامرز از فرماندهان نظامی آمریکا و همتای ویتنام شمالیاش بعد از عقبنشینی آمریکا از ویتنام.
سامرز در آن مکالمه گفت: «میدانید که هرگز ما را در صحنه جنگ شکست ندادهاید.» همتای ویتنامی او هم پاسخ داد: «ممکن است اینطور باشد، اما از این موضوع، هیچ نتیجهگیریای نمیتوان کرد.»
پیروزی تاکتیکی وقتی روی میدهد که دشمن کشته یا مجبور به عقبنشینی شود و صحنه جنگ را به طرف پیروز، واگذار کند. در جنگهای چریکی، چریکها هیچگاه پیروز نمیشوند، چون همواره ناپدید میشوند و صحنه را به دشمن واگذار میکنند.
اما در عراق مانند دیگر جنگهای چریکی موفق، ارتش اشغالگر نمیتواند در صحنة پیروزی تاکتیکی در هر شهر و روستایی که فتح میکند، باقی بماند. این ارتش میتواند شورش را عقب براند و به جاهای دیگر منتقل کند. وقتی این کار صورت گرفت و چریکها محو شدند، ارتش بار دیگر آن شهر یا روستا را تصرف میکند و به پیروزی استراتژیک دست مییابد، و تا شکست تاکتیکی بعدی در آن منطقه میماند. اگر تعداد این دفعات، بیشتر شود، ارتش در آن جنگ پیروز میشود؛ بدون آن که در نبردی پیروز شده باشد.
تضاد نهم: «اکثر تصمیمات مهم توسط ژنرالها اتخاذ نمیشود.»
چون جنگ چریکی تمرکزی ندارد و گروههای محلی هستند که تصمیم میگیرند به کجا و از کجا حمله کنند و چه وقت از کدام سلاح استفاده کنند، نبرد در جوامع، استانها و مناطق مختلف، شکلهای متفاوتی دارد.
بسیاری از عوامل ناآرامیها در فلوجه، تصمیم به مقاومت و ادامه مبارزه گرفتند، در حالی که چریکهای تلعفر در نزدیکی مرز سوریه، تصمیم گرفتند شهر را تخلیه کنند. در مناطق شیعهنشین، اعضای ارتش المهدی مقتدی صدر تصمیم گرفتند به پلیس محلی بپیوندند و از آن طریق، جنگ را دنبال کنند.
اما سنیها تلاش کردند پلیس محلی را خلع سلاح کرده و آن را منحل کنند. استراتژی مقاومت در هر شهر و روستا متفاوت است. استراتژیستهای نظامی آمریکا میگویند ماهیت موزائیکی ناآرامیها ضرورت اعطای خودمختاری به فرماندهان آمریکایی در مناطق مختلف را گوشزد میکند، تا این فرماندهان بتوانند به سرعت و در لحظه تصمیم بگیرند. اما این تمرکززدایی، کارایی نخواهد داشت اگر محلیها از مقاومت حمایت کنند.
منبع: Anti war، اکتبر 2006