زنگهای تغییر را میگویم؛ تغییر از آنچه هست و باید، به آنچه نمیدانیم به کجا میانجامد. به مهلکهای که شاید بتوان با نگاهی جامعهشناسانه از آن به عنوان چالش مادری یاد کرد؛ چالشی که زنگ انعدام را ناقوسوار مینوازد؛ انعدام یک فرد، یک جامعه، یک هویت و شاید یک... .
یکی از آوردگاههای چالشبرانگیز موج سوم فمینیسم و جریانهای رادیکال فمینیستی و ظهور آن در میان جوامع مبدأ و مقصد بحران مادری است.
با کند و کاو در سیر تطور جنبش فمینیسم میتوانیم سه دوره تاریخی را لحاظ کنیم. دوره اول که آغاز آن را باید از حدود سالهای دهه پایانی قرن هجدهم و با انتشار مقالهای با عنوان «دادخواستی برای زنان» درنظر گرفت. آغاز جنبشی است که تا به امروز به رغم فراز و فرودهای بسیار باید آن را یکی از تأثیرگذارترین جنبشهای اجتماعی قلمداد کرد.
در دهه پایانی قرن هجدهم با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه، مفاهیم نوینی مانند حقوق فردی و شهروندی، حق حاکمیت مردم و مهمتر از همه قانونگرایی به مثابه اشعههای دلپذیر خورشید در شبی به غایت طولانی و تاریک تجربهای بسیار ویژه برای مردمان اروپای قرن هجدهم بود؛ مردمانی که خود را آماده میکردند تا بنای تجدد را خشتخشت با تجربههای خود بسازند.
اما نکته دردناک این بود که گویی همه این تلاشها همچنان برای مردمانی بود که مرد بودند و زنان جنس دوم انگاشتهشده همچنان محرومترین قشر اجتماعی محسوب میشدند. مطالعه عمیق در آن تحولات اما حکایت دیگری از حضور اجتماعی و نقش سیاسی و فرهنگی ایشان در انقلاب کبیر فرانسه و تبعات اجتماعی بعد از آن داشت و همین جایگاه بود که توانست تکیهگاهی باشد برای اولین تلاشها بر ضد ناروا داری فرهنگی اروپای کلاسیک علیه زنان.
اینگونه ما میتوانیم اولین پایه فمینیسم را باتلاشهای قلمی و فعالیتهای اجتماعی کسانی مثل «مری ولستون کرافت» و «المپ دوگوژ» به تماشا بنشینیم. این حرکت آغازین در فرانسه در ابتدا تنها برای اثبات این که زنان نیز انسان هستند و میتوانند حقوق انسانی داشته باشند پایهگذاری شد در ژانویه 1789 زنان طبقه متوسط فرانسوی دلمشغولیهای خود را این چنین اعلام میکردند که خواستار حق تحصیل و اشتغال هستند. آنها همچنین به بعضی موارد مثل وادارشدن به فحشا و ورود مردان در امور مامایی که موجب وهن و بیحرمتی به نجابت زنانه میشد اعتراض کردند.
این دست اعتراضات نهایتا با برانگیختن تحرکات اجتماعی در دیگر کشورها به امضای نخستین بیانیه در دفاع از حقوق زنان در سال1825 میلادی در انگلستان منجر شد. و نهایتا نیز در سال1918 ابتدا انگلستان و در سال1920 آمریکا حق رأی زنان را به رسمیت شناختند.
درنگ در سیر تاریخی جنبش فمینیسم رکودی چند ده ساله را بعد از این پیروزیها برای جنبش اجتماعی زنان نشان میدهد؛ فترتی که البته، آرامشی پیش از توفان بود. پیش از توفان به این خاطر که اگرچه موج اول فمینیسم اثبات و اعاده حیثیت انسانی برای زنان بود، آن هم زن تحقیرشده در الهیات یهودی- مسیحی قرون وسطی و میانه، زنی که نه فرهنگ و اجتماعاش به او حق انسانی میداد و نه مذهب و عرفش، اما با پدیدارشدن موج دوم فمینیسم در اواسط قرن بیستم انگار همه چیز دگرگون شد و این مرتبه گفتمان غالب فمینیسمها نه اثبات حیثیت انسانی برای زنان بلکه نادیده گرفتن هرگونه تفاوت میان زن و مرد بود.
واقعیت این است که برخی از مداقهگران جنبشهای اجتماعی دقیقا همین نقطه و مسلطشدن این گفتمان را انحراف جنبش اجتماعی زنان میدانند. تسلط گفتمان اینکه پذیرش هر نوع تفاوتی میان زن و مرد ظلم و ستم به زنان است، آغاز انجماد فکری و سنتی رادیکال در فمینیسم به حساب میآید.
دوره دوم جنبش فمینیسم اما مقدمهای شد برای ظهور موج سوم فمینیسم از نیمه دهه آخر قرن بیستم تا اکنون که دهه اول قرن بیستویک را تجربه میکنیم با تجربهکردن گرایشهای بسیار متنوع نظری و عملی در حوزههای متنوع علوم.در موج سوم ما دیگر شاهد گسترش زیرشاخههای تئوریک فمینیسم هستیم که دیگر در صورتبندی رادیکال و پستفمینیسم نه بر موضع تساوی محض بلکه در بسیاری اوقات بر طبل برتریجویی افراطی میکوبند. در نگاهی کلی آنچه امروز فمینیسم به عنوان پایههای اصلی اندیشه خود تلقی میکند را میتوان شاخصهای اصلی انحراف آن نیز تلقی کرد. فردگرایی مفرط فمینیستی که تقبیح هرگونه فداکاری زنانه و هویتجویی خاص عنصر لطیف را شامل میشد یکی از این شاخصهاست.
تجربهگرایی فمینیستی که نوعی تابوشکنی پرافتخار زنان! را در دوره مدرن، رقم زده است و همینطور آزادیخواهی و برابریطلبی صرفی که هدف آنها تنها و تنها نفی تفاوتهاست از دیگر شاخصهای این انحراف شمرده میشود. در این میان یکی از چالشهای مهمی که این شاخصها چه از منظر وجودشناختی و چه معرفتیشناختی با آن دست به گریبانند مسئله مادری و تقابل نقش مادری با هویت زنانه است.مادری به عنوان یکی از مهمترین نقشهای زنانه که دقیقا میتوان آن را قوامدهنده هویت زنانه نیز دانست در طول تاریخ بشر تا پیش از این چالش مورد توجه بوده است.
واقعیت دارد که سیر نگرش مردمان (اعم از مردان و حتی خود زنان) از سپیدهدمان تاریخ تا به امروز نسبت به نقش زنانه و هویت زن بسیار تأسفبار است. توصیف این تأسف اما تا به حال موضوع مورد توجه پژوهشگران داخلی و خارجی بسیاری بوده است و تنها برگهای درخشان و پاکیزه این دفتر سراسر تاریک نیز به دورههای کوتاه (مانند زمان پیامبر اکرم(ص) و سیره اهلبیت(ع) و گاه سیره معدود پیروان ایشان) محدود بوده است. فرازهایی آنقدر محدود که بهسان فروزانی شمعی در دقایق تاریکی کشوری است.
یکی از دقایق این فروزندگی اما در اوقاتی از تاریخ است که زن به مثابه الهگان با قدرت باروری خود به مانند زمین زایا مورد تقدیس قرار میگیرد. زن از آن جهت که مادر است در برخی بزنگاههای تاریخ توانسته حتی موقعیتهای اجتماعی برتری نسبت به مردان پیدا کند و در تدقیقی جامعهشناختی ما یکی از عوامل سامان گرفتن نظامهای خانوادگی مادرسالارانه را در موقعیت و برتری نقش مادری زن جستوجو میکنیم. در نظامهای مادرشاهی زنان به واسطه مادری فرزندان و نقش اصلی در رشد مادی و معنویشان حتی متصدی اموری چون فرماندهی سیاسی و نظامی و گاه انتقال موروثی پادشاهی نیز میشوند.
نقش مادری در هویت زنانه در فرهنگ جهانی نقشی به غایت پیچیده و رازواره است، آنقدر که برخی رابطه مادر- فرزندی را از رابطه زن و شوهری و حتی پدر و فرزندی اساسیتر و تأثیرگذارتر میپندارند. به نظر میرسد در تاریکی فهم جایگاه هویت زنانه، این نقش مادری است که زن را حفظ کرده. زنی که از بسیاری از حقوق انسانی و حقیقی خود محروم است تمام توان خود را در این نقش به تماشا، بلکه به فروزندگی میگذارد. زن (مادر) همه وجود و هویت خویش را در پرورش فرزندی میگذارد که به واسطه آن هویت مییابد. و این فرزندآوری
(به خصوص در جوامع مردسالار که پسرآوری بسیار مهم تلقی میشود) است که جایگاه زن را نزد همسر و خانوادهاش تثبیت میکرد.
نگاه روانشناسانه به جوامع گذشته ضمن تایید این حرف این مسئله را نیز گوشزد میکند که وقتی مرد در گذشتن از نظامهای کوچگردی به یکجانشینی و نهایتا زندگی شهری، وظایف بیرون از خانه را به عهده میگیرد این مادر (زن) است که با حضور دائمی خود در خانه نوعی مفهوم جاودانه محبت، ماندگاری و به تعبیر استاد جلال ستاری «همسازی و همراهی و قرب و یکرنگی» را یادآور میشود؛ درست در مقابل «تصویر پدر که مفهوم کشمکش، نزاع،دوری و جدایی» را یادآور میشود.
در زمان تمدنسازی دینی ادیان غربی (ابراهیمی) نیز این توجه به شأن مادری را در نسبت با هویت زنانه میبینیم. در بعضی از فرقههای مسیحی پرستش مریم مقدس را بهعنوان مادر مسیح داریم هرچند با این استدلال که اگر حوا انسان را به سقوط کشانید مریم با تولد مسیح او را نجات داد. یا در نگاه جامعه جاهلی عرب به نقش مادری نیز که البته پیامبر(ص) تلاشی تام داشت در دیگرگون کردن اصل توجه به مفهوم زن و زنانگی و توجهدادن به حیثیت انسانی زن، میتوانیم استعلای نقش مادری را به نسبت دیگر نقشهای زنانه دریابیم.تا جایی که در شریعت و مجموعه قوانین فقهی و حتی وجوه معرفتشناختی و حکمی اسلام نیز این تمایز بسیار برجسته مینماید.
با این اوصاف (بهنظر بینیاز از تفسیر) است که میتوان عمق تیشهای را که رویکردهای رادیکال فمینیسم جدید به هویت زنانه از منظر تضعیف نقش مادری میزنند، بازشناخت. در منظری جامعهشناختی مادری بهمعنای توجه و مراقبت از فرزندان با ارضای نیازهای جسمی، عاطفی و روانی آنهاست، با برقراری ارتباطاتی که نیازهای کودک را برآورده میکند. در ساختاری دیگر «مادر به یک نوع از بودن انسانی با الزامات بیولوژیکی یا زنانگی» اطلاق میشود. در این تعریف مشخص است که مادری جزئی از غریزه طبیعی زنان تلقی میشود و به تبع نفی آن نفی جزئی وجودی و واقعی است.
فارغ از نقش بیولوژیکی مادری یا عرضاندام روانشناختی و جامعهشناختی مفهوم مادری در روزگار معاصر با تلاش برخی فمینیسمهای موج سوم بهطور کلی نقش مادری و اهمیت آن مورد شک یا گاه انکار قرار گرفته است.دختران روزگار نوشده انسان معاصر دیگر به مسئله ازدواج یا تجرد، بارداری یا عدم آن و نهایتا نقش مادری به گونهای بسیار ارادی نگریسته که میتوان به راحتی آن را انکار یا دیگرگون معرفی کرد.
حق انتخابها و شیوههای متعدد زندگی که دنیای متجدد به دختران امروزه میدهد نوعاً مدلهای ارتباطی انسانی و خانوادگی ایشان را تحت تأثیر قرار داده تا جایی که جامعهشناسان و پژوهشگران حوزه مطالعات زنان الگوهای مادری متنوعی را معرفی و مورد مطالعه قرار دادهاند؛ مادر بیولوژیکی، مادر پرورشدهنده، مادری که از بچه صرفا نگهداری میکند، شبهمادر، مادرخوانده، مادر رضاعی و حتی دختر مادر (نوعی تبدیل نقش) از انواع این الگوهای مادری هستند. رویکرد فمینیستها در این میان، با انواع الگوهای مادری در دنیای جدید بنبستهای فکری و البته بحرانهای جدیای را پدید آورده و گاه این بنبستهای نظری خود باعث انشعاباتی در بین فمینیستها شده است.
این نکته در این نوشتار باید مورد توجه باشد که البته منظور از چالش جدی رویکرد فمینیستهای کلاسیک به بحث مادری و مطرحکردن مظلومیت زنان در دنیای مادری برای نبود زمینهای مناسب در پرورش کودکان نیست بلکه بحران اصلی تلاش فمینیستهای موج سوم و رادیکالی است که اصولا با ذات ایفای نقش مادری مخالفت جدی دارند. اینجاست که بحران بسیار بسیار جدیای شروع میشود.
خطر فمینیستهای رادیکال اینجا نمود پیدا میکند که آنها در تساویخواهی خود بدون درنظر گرفتن غایتهای بیولوژیکی و همینطور جنسیتی زحمتها و اهمیت معنوی زنان در دوران بارداری، زایمان، شیردهی و پرورش فرزندان را عملا به هیچ میانگارند و گاه آنقدر افراط میورزند که اصولا خاصیت جنسیتی تولیدمثل را که از منظر تمدن انسانی تا اکنون مهمترین عطف عظمت و احترام هویت زنانه تلقی میشده است موجب سرکوب زنان معرفی میکنند و آن را مانعی برای پیشروی به سوی غایات انسانی(!) زنانه معرفی میکنند.
فمینیسم رادیکال، موضع مادری را موضع ضعف و توانایی مادرشدن را که در اسلام بهعلت اختصاص به هویت زنانه بسیار مورد احترام و خاص تلقی میشود، جایگاهی میدانند که مردان با سوءاستفاده از آن تقسیم کار مبتنی بر جنسیت را ایجاد کردهاند. آنها با غایت تساویطلبانه خود توانایی بیولوژیکی و مادرشدن زنان را باعث عدم تساوی توزیع قدرت در خانواده معرفی میکنند و نهایتا مادرشدن را امری حاشیهای، غیرمهم و بازدارنده تلقی میکنند.
اما این مسئله درحالی است که منابع معرفتی و حکمی اسلام جدای از آنچه تااکنون گفته شد دقیقا از همین نقش مادری بهعنوان معتبرترین فصل در هویت زنانه یاد میکند و حتی در شریعت خود نیز امتیازات ویژه حقوقی برای آن قائل میشود. از طرف دیگر اسلام در بسیاری از اوقات پا را فراتر گذارده و نقش مادری را بر نقش پدری رجحان داده و تمام آنچه در این پروسه از بارداری تا پرورش کودک در جریان ایفای نقش مادری در جریان است را تقدیس کرده و بر نقش پدری رجحان بخشیده است.
اسلام هیچ کارکرد اجتماعی و اقتصادی و حضور زنان در عرصههای مختلف را با نقش مادریاش متضاد ندیده است. همینطور است نگاه عرفانیای که در سنت عرفان اسلامی نسبت به زنان و جایگاه مادری ایشان میشود که با تخلق به صفت خالقیت و اسم خالق و فاعل در برخی اوقات مرتبهای والاتر از مردان سالک را دارند و به همین خاطر نیز به تصریح کسی چون ابنعربی مجلای اتم و اکمل جلوه حضرت حق در مقام اسماء صفات هستند.