و به دلیل معماری و طراحی خاص آن دوران، سرشار از جنبههای نمایشی و زیباییشناختی فراوانی است که به دلیل پیوند این عناصر با آیینها و اسطورههای متعدد و رایج در این فرهنگ رویدادهای جذابی را رقم زدهاند تا تنها ذکر و بیان آن هم، سرشار از جذابیتهای روایی و داستانی خاص باشد. دنیای وهمآلود و پر رمز و راز این رویدادها و آیینها و نمادپردازی و نشانهگذاریهای پر رمز و راز همین رویدادها در کنار عناصر ناشناخته مانده و رمزگشایی نشده آنها، سبب شده تا همچنان علاقهمندیهای فراوانی نسبت به این رویدادها و داستانهای کهن وجود داشته باشد.
نمایش «کا» نوشته سیاوش پاکراه به کارگردانی رحمت امینی بر پایه و اساس همین داشتهها و با اتکا به فرهنگ مصر باستان و وامداری از اهرام ثلاثه مصر و آیینها و داستانهای حاکم بر آن شکل گرفته است که در نوع خود تجربه جدیدی محسوب شده و ذکاوت و هوشمندی سیاوش پاکراه در مقام نویسنده در انتخاب سوژه و موضوع را میرساند.
پاکراه با انتخاب یک سوژه و داستان یک خطی از مصر باستان پا در این وادی نهاده است و با بسط و گسترش داستان و تبدیل آن به درام و خلق موقعیتهای مختلف دراماتیک، در بستری منبعث از این فرهنگ و آیین، تجربه جدیدی رقم زده است که به دلیل خصوصیات و ویژگیهای عنوانشده، از این حیث میتواند حائز اهمیت بوده و مورد توجه مخاطبان هم قرار بگیرد.
ناشناختهبودن برخی از عناصر و رویدادهای مطرح شده در نمایش کا از مؤلفههایی است که سبب دورماندن تماشاگر از اجرا میشود و این ضعف پاکراه به عنوان نویسنده محسوب میشود که نتوانسته راهکاری برای طرح این عناصر و شناساندن آن به تماشاگر به منظور برقراری ارتباط بهتر با نمایش پیدا بکند و بر همین اساس تماشاگر طی روند داستان نمایش بر مبنای آگاهیهای اندک و حدس و گمانهای خویش، پیش میرود و از همین رو است که لایههای زیرین نمایش که قرار است نقش محوری و تعیینکننده را ایفا کند تا حد زیادی عقیم میماند و تماشاگر هم نمیتواند بهراحتی به این لایههای زیرین موجود در متن دست پیدا کند و به دلیل وقوع همین رخداد است که نمایش در حد داستان روابط حاکم و نوکری باقی میماند.
در حالی که ارائه اطلاعات بیشتر در مورد فرایند شکلگیری روابط و شخصیتها و هویداسازی علائم و نشانهها که اتفاقا هم از جنبه دراماتیکی بالا و هم وجهه زیباییشناختی قوی برخوردار است، بر غنای داستانی- تاریخی نمایش میافزاید و فضاهای بیشتر و بهتری برای انتقال پیامها صورت میگیرد.امینی هم به عنوان کارگردان از این امر غافل مانده و نتوانسته فضاهای لازم برای صحنههای مختلف را تصویر کند و بسته به رویدادهای مختلف نمایش، اتمسفر لازم را برای انتقال اطلاعات پدیدار سازد تا تماشاگر با قرار گرفتن در فضاهای مختلف که سرشار از رمزگونگی و نمادپردازیهای مختلف و ناآشنا برای مخاطب است، به نوعی حس همذاتپنداری برای درک مفاهیم بپردازد.
طراحی صحنه نمایش کا یکی از ارکان و مؤلفههای اصلی و اساسی تأثیرگذاری نمایش است که تا حد کمی این خلأ و کمبود فضا را جبران میکند و با نوع طراحی اهرام ثلاثه که از غنای بصری زیادی برخوردار است و استفاده از نقاشیهای دیواری، هیروگلیفها و... نوعی آشناییزدایی را برای مخاطب پدیدار میسازد و جذابیتهای ظاهریاش تماشاگر را در فضا و دنیای جدیدی قرار میدهد که البته این مسئله به دلیل خاص بودن اطراف صحنه و استفاده نکردن از عنصر همرنگسازی باعث شده تا دکور نتواند تماشاگر را به طور کامل در فضای مدنظرش قرار دهد.
در عین حال نور میتوانست نقش تأثیرگذارتری در ایجاد و خلق این فضا داشته باشد که به دلیل تخت و ثابتبودن اغلب نورها این عنصر هم کارکردش را از دست داده است و بیش از آنکه صحنه روبهروی تماشاگر «گور» باشد، نشان از یک صحنه نمایش برای روایت داستان دارد و تا حدی هم نمایشهای تخت حوضی را یادآوری میکند.
علاوه بر پر رمز و رازبودن جهان نمایش، ترس و دلهره هم از جمله حسهای تأثیرگذار این اثر است که باید عنصر غالب در فصلهای متفاوت آن باشد که امینی به عنوان کارگردان نتوانسته این فضا را پدیدار سازد و تمامی اتمسفر و فضای مدنظر برای این اجرا را به بازیگران واگذار کرده است که آنان هم تمام تلاششان برای خلق صحنه به تمرکز بر کلام و دیالوگ محدود و معطوف شده است، درحالیکه با توجه به عناصر داستانی و تصویری موجود در صحنه و خلاقیتهای فردی بازیگران و توجه به نوع رویدادها، امینی میتوانست صحنههای درخور توجهی خلق و بستری فراهم کند که روایت و اجرا برای مخاطب ملموستر و قابلپذیرشتر باشد.
با رویکردی عمیقتر به نمایش کا و فارغ از داستان و سطح نخستین نمایش، میتوان به لایههای عمیقتری پی برد ،البته همانطور که عنوان شد، آنطور که باید به آنها پرداخته نشده است اما این لایههای زیرین نمایش ذهنیت و نگاه شخصی و رویکرد درونی نویسنده را آشکار میکند.
پاکراه با انتخاب رابطه حاکم و نوکری و سرسپردگی نوکر به حاکم بدون چون و چرا و گذر او از خواستههای فردی و شخصیاش با بهنمایش گذاشتن ویژگیهای رفتاری نوکر و سوءاستفاده حاکم از این سرسپردگی و گرفتن قدرت تعقل و تفکر او، در حقیقت نوعی فساد را بهعنوان درونمایه اصلی نمایش مدنظر دارد و تمام تلاش او آشکارساختن این مسئله است که البته تا حد زیادی کجدار و مریز با این مقوله رفتار میکند و نمیتواند ذهنیت و دیدگاه واقعیاش را در نمایش حاکم کند.
در حقیقت تنها برداشت ممکن از این ذهنیت را با عنایت به نمادها و نشانههای موجود در نمایش میتوان به کهنه بودن این نوع سرسپردگی حاکم در رابطه نوکر و حاکمی برشمرد که البته با نظر به فضای طرح این مسئله، پاکراه مهر تائیدی بر مدفون بودن این نوع روابط و این دست تفکرات زده است و تأکید زیادی بر مردهبودن این نوع شخصیتها دارد که البته در رگههایی کاملا مکتوم تلاش کرده تا بگوید این نوع رفتار و این دست شخصیتها در جوامع امروزی هم همچنان وجود دارند.
پاکراه اگر در کنار تمام این تمرکزی ک
بر روند داستان نمایش و طراحی شخصیتها انجام داده و با این حساسیت و دقتی که به آنها پرداخته است، نیمنگاهی هم به رویکردهای اجتماعی و سیاسی مدنظرش در نمایش داشت و آنها را در رگههایی پیدا و نهان در نمایش میگنجاند، بهطور قطع، سمت و سوی نمایش تغییر عمدهای پیدا میکرد و وجههای ازلی- ابدی به نمایش کا میبخشید و اثری جهانشمولتر از آنچه هماینک بر صحنه دیده میشود، خلق میکرد.
رحمت امینی در مقام کارگردان بهخوبی توانسته عناصر و مؤلفهها را از نمایش استخراج و اتفاقا با وفاداری کامل و شناخت نسبی از آنها، طرح کارگردانیاش را ترسیم کند و در راستای موجودیات نمایشنامه پیش رفته و در هدایت بازیگران هم بهطور نسبی موفق عمل کرده است اما بزرگترین ایراد وارد به کارگردانی او را باید در فضاسازی نمایش و فقدان میزانسنها و فضاهای منحصربه این نمایش ببینیم. در مجموع نمایش کا سرشار از نقاط مثبت زیادی است که به همین میزان هم پتانسیل زیادی در این اثر نهفته است که اتفاقا قدرت بالفعلشدن زیادی دارد اما دستنخورده باقی مانده و توجهی به آنها صورت نگرفته است.