دلم میخواهد توی حیاط خانهام یک استخر بزرگ باشد برای استفاده در روزهای گرم تابستان، با یک باغچه پر از گل و یک گلخانه بزرگ هم ته حیاط باشد. دلم میخواهد یک اتومبیل لوکس داشته باشم که رنگش زیر نور آفتاب برق بزند. دلم میخواهد یک عالمه پول داشته باشم و بروم مسافرت و همه جای دنیا را بگردم. شاید، اگر یادم بود کمی هم برای تفریح و وقتگذرانی به امور خیریه کمک میکنم. دلم میخواهد... . همه آنچه از زندگی میخواهیم همین نیست ولی شاید با یک بلیت لاتاری بتوانیم به همه آرزوهای خود برسیم و حسرت به دل نمیریم!
همه آنچه در زندگی میخواهیم به گستردگی رویاهایمان بستگی دارد. خیلی هم تلاش میکنیم که خانه فوق را در باورمان متجلی کنیم اما اگر خیلی زرنگ باشیم در یک آپارتمان50متری زندگی میکنیم که تا پایان بازنشستگی باید اقساط وامش را آن هم از نوع پلکانی! بدهیم. اگر با فروش طلاها و فرش ماشینی زیر پا و هزار جور قرض گرفتن از دیگران صاحب یک اتومبیل معمولی بشویم که دیگر نور علی نور میشود.
وقتی میخواهیم برویم سفر هم، سعی میکنیم به شهرهایی برویم که در آنجا فامیل یا دوست داریم که نخواهیم مهمان هتل و مسافرخانه بشویم یا توی چادر صحرایی، شب را صبح میکنیم. بعد هم که عکسهایمان را به همدیگر نشان میدهیم با کلی خوشحالی یا دلخوری میگوییم فلان شهر را هم گشتیم اما یادمان نمیآید به غیر از بازارش برای خرید سوغاتی، کجایش را گشتهایم! این فقط تصویری معمولی از یک زندگی معمولی است. اما هر آدمی با رویایی زندگی میکند یا به آن دلخوش دارد. چگونه میتوانم آرزوهایم را برآورده کنم؟
با کار و تلاش یا شانس و اقبال؟ بانکهای دولتی و خصوصی، در رقابت با یکدیگر در جهت جمعآوری سرمایههای کوچک یا بزرگ مردم به رقابتی نفسگیر افتادهاند؛ هر کدام با آگهیهای تلویزیونی یا خیابانی پشت سر هم و به تکرار، مردم را دعوت میکنند که با علاقه و هیجان در «لاتاری بزرگ» شرکت کنند و بخت خود را بیازمایند که شاید صاحب یک آپارتمان با کلید طلایی، آنهم با اثاثیه شوند و این تکرار مدام به شما میگوید که بشتابید، شاید برنده خوششانس این دوره شما باشید یا شاید یکی از هزاران برندهای که جایزههای کوچکتر نصیبشان میشود. بالاخره قبول میکنید که «کم» از «هیچی» بهتر است.
تازه اصل پول شما هم سر جایش است و بهخودتان دلداری میدهید که شاید دفعه دیگر برنده بشوم!در حال حاضر، بیشترین آگهیهای تلویزیونی مربوط به همین نوع است. در بین تمام برنامههای تلویزیونی، دیگر تبلیغات چیپس، پفک و روغن نباتی، جذابیتی ندارد. آنها را میتوان از بقالی سرکوچه خرید اما خانه، ماشین، سفرهای زیارتی و وسایل منزل را که به این راحتیها نمیشود خرید!
حالا سؤال این است که این بانکهای آگهیدهنده، چه میزان از همین پول مردم را صرف تهیه همین آگهیهای تبلیغاتی میکنند؟ قطعا رقم بالاتر از جایزههایی است که به شما برنده خوشبخت میدهند! اگر بانکها سود پول مردم را به شکل جایزه آن هم دودستی با تبلیغات فراوان میخواهند به عده کمی بدهند چرا این پول را در جهت سودآور دیگری مثل کارهای تولیدی، راهاندازی کارخانهها و ایجاد اشتغال برای مردم صرف نمیکنند تا لااقل مردم در سود کاری، شریک بانکها باشند نه جایزه بگیر آنها؟