به طوری که برخی منتقدان و کارشناسان سینمایی از آن به عنوان زیر گونه هم نام میبرند.
به هر حال به دلایل مختلف از جمله تضمین از پیش، برای جذب گروهی از مخاطبان (به خاطر سابقه ذهنی قبلی) و به دنبال این مهم، سبک شدن بخش تبلیغات به طوری که نیازی نیست ابتدا به ساکن و از «الف» شروع به زمینهسازی نموده که تنها اشاره به برخی از همان سوابق ذهنی، کفایت میکند، همه و همه در مجموع، بسیاری از تهیهکنندگان را به ساختن این نوع فیلم راغب کرده است و ابایی هم ندارند که موضوع بازسازی فیلمها و سریالهای نمایش داده شده را کتمان کنند، بلکه برای به کارگیری همان اذهان آشنا با فیلمها و سریالهای مربوط، تمسک به آنها از مهمترین بخشهای تبلیغات یاد شده به شمار میآید، حتی اگر اثر بازسازی شده کمتر نشانی از ماخذ اولیه داشته باشد!
به هر حال بازسازی در تاریخ سینما تقریبا از همان اوایل پیدایش آن وجود داشته است.
مثلا وقتی که دیوید وارک گریفیث در سال 1915 تجربه کارل تئودور درایر در پرداخت واقعه مصلوب شدن حضرت عیسی مسیح(ع) را در فیلم «تعصب» تکرار کرد و یا نسخههای متعددی که در زمانهای مختلف و توسط فیلمسازان گوناگون از رمانهایی مثل «بینوایان» و «جنگ و صلح» و «شاه لیر» و امثالهم ساخته شد.
اما به نظر میآید که منصفانه نیست چنین تکرارهایی را «بازسازی» آثار سینمایی گذشته، نام نهاد.
به این ترتیب شاید نخستین بازسازیهای تاریخ سینما را بتوان در دهه 50 و به طور مشخص در سینمای آلفرد هیچکاک جستوجو کرد که وی اولین بازسازی سینما را برای یکی از فیلمهای خودش انجام داد.
آنچه که در تاریخ سینما بیسابقه مینمایاند و هیچگاه هم هیچکاک بطور مشخص توضیح ندارد چرا فیلم «مردی که زیاد میدانست» (1934) را در سال 1956 مجددا جلوی دوربین برد. بازسازیهای «مارتین ریت» و «جان استرجس» از فیلمهای «راشومون» (تحت عنوان «محاکمه در آفتاب») و «هفت سامورایی» (به نام «هفت دلاور») در دهه 60 تقریبا مقارن بازسازی فیلم اسکاری فرانک لوید یعنی «شورش در کشتی بونتی» (1935) توسط لوییس مایلستون و با بازی مارلون براندو و ترور هاوارد به جای کلارک گیبل و چارلز لاوتون بود.
این بازسازیها هر یک در جای خود، آثار قابل تاملی بودند و بعضا حتی فراتر از نسخه اولی در تاریخ سینما مطرح شدند.
اما بازسازی آثار سینمایی به تدریج جنبهای تجاری و حتی توسعه آثار اولیه را یافت تا جایی که پای تلویزیون و سریالهای محبوب تلویزیونی هم به میان آمد و کمپانیهای بزرگ تصمیم گرفتند از علایق بینندههای این سریالها بهره بگیرند.
اولین تجربه این نوع دوبارهسازی سریالهای پرطرفدار تلویزیونی در قالب فیلم یا فیلمهای سینمایی، در سینمایی کردن مجموعه جذاب «سفر ستارهای» (در ایران: پیشتازان فضا) طی قسمتهای مختلف بود که توفیق چشمگیری هم داشت.
به دنبال این موفقیت، بازسازی سریالهای تلویزیونی که قبلا مخاطب خود را بر پرده شیشهای یافته بود و حالا با ذهنیت قبلی وی را دعوت به تماشای شخصیتهای محبوبش بر پرده عریض سینما میکرد، ادامه یافت.
فیلمهایی مانند: «گمشده در فضا» (در ایران: کهکشان) توسط استفن هاپکینز و با شرکت برخی بازیگران آن سریال به یادماندنی مانند: جون لاکهارت، مارک گادارد، آنجلا کارترایت در نقشهای جدید، «مرد شش میلیون دلاری»، «فلینستونها»(در ایران: «عصر حجر»)، «اسکوبی دو»، «فرشتگان چارلی»، «غرب وحشی وحشی»، «راکی و بولوینکل»، «ترافیک»، «افسونگر» و بالاخره اخیرا «فساد میامی»، که حتی در فضاهای تازه و با بازیگران و قصههای جدید، باز هم طیف وسیعی از مخاطبان قدیمی سریالهای مربوطه را به سالنهای سینما کشاندند.
چنین شد که وقتی این نوع بازسازیها به دهان هالیوودیها مزه کرد به سراغ آثار کلاسیک تاریخ سینما و سپس فیلمهای جدیدتر ولو متعلق به سالهای اخیر رفتند.
به طوری که حتی «ماجراهای جهنمی» هنگکنگی (2002) نیز در همین سال جاری توسط مارتین اسکورسیزی تحت عنوان «مردگان» دوباره سازی شد.
در میان این بازسازیها به کرات مشاهده گردید، آثار دوباره سازی شده، نسبت به نسخه اولیه قویتر و جذابتر بودند (مانند «لولیتا»ی آدرین لاین) یا حداقل از نگاه بسیار متفاوتی ماجرای فوق را در کادر دوربین قرار میدادند (مثل «سولاریس» استیون سودربرگ) و یا دغدغههای امروزین فیلمساز را در خود گنجانده بودند (همچون «تنگه وحشت» مارتین اسکورسیزی و «یازده یار اوشن» سودربرگ).
اما متاسفانه در طول تاریخ سینمای ایران، اگر بازسازی هم وجود داشته، اغلب یا پنهانکاری و یا سعی در مخفی کردن آثار اولیه و منابع اصلی همراه بوده است، به طوری که یکی از مقاصد تجاری قضیه که همان جذب مخاطب آشنا با توجه به ماخذ بازسازی بوده را منتفی ساخته است.
این نوع جعل در سینمای ایران از همان زمانی آغاز شد که تهیهکنندگانی مانند مهدی میثاقیه، برخی فیلمهای خارجی را خریده و از اکران داخلی آنها جلوگیری میکردند تا بعدا بتوانند از روی آنها فیلم خود را بسازند و به نام اثری اریژینال به خورد ملت دهند! فیلمی همچون «سلطان قلبها» از اینگونه بود.
فیلمی برگرفته از یک فیلم ترکی که میثاقیه از اکرانش جلوگیری نموده بود. در آن سالهای جولان فیلمفارسی، بسیاری از فیلمهای تولیدی، کپی آثار هندی و ترکی و مصری و یا آمریکایی و اروپایی بودند ولی همواره سازندگانشان سعی میکردند آنها را محصول فکر و عمل خود جلوه دهند.
حتی این موضوع در مورد فیلمساز ظاهرا روشنفکری همچون فرخ غفاری هم اتفاق افتاد وقتی «شب قوزی»اش، بسیار شبیه به «دردسر هری» آلفرد هیچکاک از آب درآمد ولی سعی کرد که آن را به قصهای از «هزار و یکشب» نسبت دهد!!
اما به هر حال آن بازسازیهایی که اظهر منالشمس بود، توفیق خود را در گیشه بنا به همان سابقه ذهنی مخاطبش، دو چندان یافت که از این گروه اندک میتوان به فیلم «مراد برقی»اشاره کرد.
اگر چه بازسازی سریال موفق «خانه قمرخانم» توسط بهمن فرمانآرا فاجعه بود و به فیلم درآوردن نمایش «شهر قصه» بوسیله منوچهر انور تاسفبار!
در سینمای پس از انقلاب هم همچنان پنهانکاری و مخفیکاری اغلب سینماگران در بازسازی فیلمها و سریالهای قبلی، تداوم یافت. به ندرت اتفاق افتاد فیلمسازی مانند کیومرث پوراحمد که در ابتدای فیلم «گل یخ» به «سلطان قلبها» اشاره نمود و یا همایون اسعدیان که فیلم «شوخی»اش را ملهم از «قهرمان» استیون فریرز معرفی کرد، عنوان فیلم اصلی مورد اقتباس را بر پیشانی فیلم بازسازی شده، حک کنند.
حتی مسعود کیمیایی نه چندان با رغبت و به خاطر پافشاری برخی خبرنگاران در جلسه مطبوعاتی فیلم «سلطان» در پانزدهمین جشنواره فیلم فجر، آن را به نوعی «رضا موتوری» دوم معرفی کرد، در حالی که ساموئل خاچیکیان به صراحت «مردی در آینه» را بازسازی «دلهره» دانست و همیشه اظهار میکرد که علاقمند است فیلم «ضربت» خود را بازسازی نماید.
به هر حال بازسازی در شکل استانداردش در همین سینمای ایران، بازده فوقالعادهای داشته که نمونه شاخص آن «کلاه قرمزی و پسر خاله» در سال 1373 و دنباله موفقش «کلاه قرمزی و سروناز» در سال 1381 بود که دقیقا براساس همان سابقه ذهنی مخاطب، صفهای طولانی تماشاگران را در مقابل سالنهای سینماهای نمایش دهنده به همراه داشتند و کاملاً فروشهای درخشان خود را مدیون شناخت قبلی کاراکترهایشان از طریق سریال تلویزیونی مربوطه شدند.
با این روش معمول سینمای امروز دنیا میتواند حداقل تا نیمی از راه دشوار جذب مخاطب را برای سینمای ایران پیمود، سینمایی که بیش از هر مسئلهای از بحران مخاطب رنج میبرد.
میتوان برخی از آثار ارزشمند دیروز را برای مخاطب امروز و مطابق با فضای موجود، بازسازی کرد و هر دو نسل تماشاگر را به سالنهای سینما کشاند. اینک نسل سوم هم به دوران جوانی رسیده است.
نسلی که بسیاری از ارزشهای دیروز و نقاط عطف تاریخ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی معاصر سرزمیناش را درک نکرده و طالب شنیدن و دیدن و یافتن تصاویر و مفاهیمش است.
به راستی چه اشکال دارد، آثار قابل توجهی مانند «خونبارش» (رسول صدرعاملی)، «بایکوت» (محسن مخملباف)، «سقای تشنه لب» (رسول ملاقلیپور)، «نقطه ضعف» (محمدرضا اعلامی)، «عقابها» (ساموئل خاچیکیان)، «شهر موشها» (مرضیه برومند و محمدعلی طالبی)، «جنگ اطهر» (محمدعلی نجفی)، «مدرسهای که میرفتیم» (داریوش مهرجویی) و حتی امثال «هامون» و «سناتور» و «پرنده کوچک خوشبختی» و «زنگها» و....برای نسل جدید و تماشاگر امروز سینمای ایران با زبان و بیان آشنای خودش و همچنین با در نظر گرفتن فضا و شرایط روز، بازسازی شوند؟
چه اشکالی دارد سریالهای پرطرفداری همچون «در پناه تو» (که میتواند ادامه ماجراهای آن و سالهای بعد کاراکترهایش را روایت نماید) یا «زیزی گولو» و یا «آرایشگاه زیبا» و «سرنخ» و امثال آن به صورت فیلم سینمایی بازسازی و اکران شوند؟واقعیت این است که سینمای ایران برای هر چه گستردهتر کردن عرصه مخاطبپذیری به فعال نمودن تمامی ظرفیتهای بالقوه خود نیاز دارد.
غفلت از هر گوشه این قابلیتها، میتواند ضررهای جبرانناپذیری بر پیکر آسیبپذیر این سینما وارد آورد، چنانچه امروز از همینگونه غفلتهاست که سینمای ما را در وادیهای محدودی، محصور کرده و آن را از تجربه سایر افقهای سینمایی محروم ساخته است.