مهدی آذر یزدی که بعد از 88سال زندگی ساده و ماندگار، 18 تیر 88 چشمهایش را روی دنیا بست و دیگر باز نکرد. آذریزدی 23 عنوان کتاب از خود به جا گذاشت اما آنچه سبب شد به او لقب «پدر ادبیات مدرن کودک و نوجوان» را بدهند، شاید بیش از همه، انتشار مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» و «قصههای تازه از کتابهای کهن» باشد؛ کتابهایی که تقریبا همه متولدان دهه30 تاکنون با آنها آشنا هستند... .
مصطفی رحماندوست میگوید: «اهمیت مهدی آذریزدی
به آغازگری اوست. تا پیش از ایشان، هیچ کس به این گستردگی و با این دقت و شدت، متون کهن را بازنویسی نکرده است.»
رحماندوست که یکی از مهمترین چهرههای ادبیات کودک و نوجوان پس از انقلاب است، یکی از نزدیکترین دوستان آذریزدی بود. او آذریزدی را اینطور توصیف میکند: «آذریزدی بهطور کلی مردمگریز بود. با اینکه بسیار شیرینسخن بود و میتوانستی ساعتها از صحبتهایش لذت ببری، علاقه زیادی به رفتوآمد و ارتباط با دیگران نداشت و تنهایی را ترجیح میداد.»
شاید همین روحیه، از او نویسندهای تمامعیار بهوجود آورد. آذریزدی از سالهای نخست زندگی، تنهایی را به خوبی شناخته بود. خانوادهاش با نوشتن و کتاب و نویسندگی میانهای نداشتند و از ابتدا، او برای به دست آوردن آنچه میخواست، تنها بود.
خودش میگوید: «اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم که روی پشت بام با هم بازی میکردیم و هردو 8 ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم میخواستم و نداشتم. بهنظرم ظلمی از این بزرگتر نمیآمد که آن بچه که سواد نداشت آن کتابها را داشته باشد و من که سواد داشتم، نداشته باشم. کتابها، گلستان و بوستانسعدی، سیدالانشاء، نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود که پدرش از زرتشتیهای مقیم بمبئی هدیه گرفته بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اینها به درد ما نمیخورد... رفتم توی زیرزمین و ساعتها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم.»شاید همین عقده باعث شد که سالها بعد، به فکر بازنویسی متون کهن بیفتد و از بین متون کهن، بوستان و گلستان سعدی را در صدر قرار دهد.
رحماندوست میگوید: «پیش از آذریزدی تنها یک کتاب برای کودکان براساس متون کهن منتشر شده بود که مثنویالاطفال مفتاحالملک محمود است اما حتی این کتاب هم بازنویسی نیست بلکه او فقط ابیات سخت مثنوی مولوی را درآورده و آنها را که سادهترند و برای فهم بچهها مناسبند منتشر کرده است. ولی آذریزدی تعدادی از مهمترین متون کهن از جمله گلستان و بوستان سعدی، مثنوی مولوی، کلیله و دمنه و... را دوبارهنویسی کرده و داستانهای این کتابها را به زبان بچهها نوشته است.»
آذریزدی علاوه بر اینها، قصههای قرآن حکیم را نیز برای کودکان نوشته است؛ کاری که پیش از او نیز شده بود اما باز هم نه بهصورتی که او انجام داده است. رحماندوست درباره اختلاف کار او روی قرآن و کارهای قبل از او میگوید: «آذریزدی قرآن را بهصورت یک کتاب دیده و سعی نکرده بهصورت مستقیم آموزههای دینی را به بچهها منتقل کند. به همین علت، کارش بهصورت یک مجموعه بسیار خواندنی و قدرتمند درآمده است.»
جالب اینکه آذریزدی، هیچ آموزش رسمی ندیده بود؛ حتی در حد ابتدایی و شاید این نیز یکی دیگر از برگهای برنده او باشد چرا که نوشتههای او به معنای واقعی کلمه از دل برمیآمد و بیش از آنکه بخواهد نویسنده باشد، میخواست آنچه را که خود نداشت، به دیگران بدهد. میگوید: «وقتی جلد اول قصههای خوب برای بچههای خوب منتشر شد، دیگران که اهل مطبوعات و کار کتاب بودند، گفته بودند خوب است. به همین خاطر آقای جعفری (مدیر انتشارات امیرکبیر) پیوسته جلد دوم را مطالبه میکرد... چون در کارم اخلاص داشتم؛ نه شهرت میخواستم و نه پول. فقط نوشتن برای بچههایی که کتاب نداشتند برایم مهم بود و برکت کارم هم به خاطر اخلاصم بود.»
جلد اول قصههای خوب برای بچههای خوب که آذریزدی را به پرفروشترین نویسنده تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران تبدیل کرد، حوالی سال1336 به بازار آمد. آذریزدی تا 35سالگی چیزی ننوشته بود و خیلی دیر شروع به کار کرد. خودش میگوید: «بعضیها از کودکی شروع به نوشتن میکنند، ولی من تا 18سالگی خواندن درست و حسابی هم بلد نبودم».
آنچه او بلد بود، حاصل آموزشهای خانگی پدرش، حاج علیاکبر رشید بود که دیوانی از مدایح و مراثی ائمه اطهار(ع) نیز از خود به جا گذاشته است. حاجعلیاکبر رشید که حضور در مدرسه دولتی شاهنشاهی را جایز نمیدانست، در خانه به پسرش خواندن و نوشتن را با مطالعه کتابهایی چون مفاتیحالجنان، حلیهالمتقین، عینالحیات، معراجالسعاده و جامعالمقدمات آموزش میداد و مادربزرگ آذریزدی نیز با او قرآن کار میکرد تا
15-14سالگی که مهدی را به مدرسه خان فرستادند. او همراه با 3شاگرد دیگر به مکتب میرفت و عربی یاد میگرفت. پس از این دوران نیز که میتوان آن را تحصیلات مقدماتی نامید، آذریزدی در رشته علوم قدیمه تحصیل کرد و علاوه بر زبان عربی، با انگلیسی نیز آشنا شد.تمام تحصیلات آذریزدی همینها بود که تا حدود 20سالگی ادامه پیدا کرد.
او یکی دو سال بعد از شهریور 1320 و اندکی بعد از جنگ جهانی دوم به تهران مهاجرت کرد و نزدیک به 50سال در پایتخت ماندگار شد. اما تنها در 54سالگی توانست کلاس درس به شیوه امروزی را از نزدیک ببیند و آن قدر تحتتأثیر قرار گرفت که اشکهایش سرازیر شد.
در تهران، کاری در چاپخانه علمی دستوپا کرد و از آن به بعد تا اواخر عمر، کارش در انتشاراتیهای مختلف، تصحیح نمونههای چاپی و مواردی از این دست بود. عجیب آنکه آذریزدی در کاری جز نوشتن و بهویژه بازنویسی متون کهن، خوششانس نبود و هر بار که تلاش کرد کار پردرآمدتر و بهتری دستوپا کند، شکست خورد.
خودش (حوالی سال70) در این باره میگوید: «با اینکه در این مدت 47سال اقامت در تهران از کتاب دور نشدهام، ولی به کارهای مختلفی دست زدهام و هر وقت از هر جا بد میآوردم، چاپخانه علمی دوباره پناهگاه من بود. 2 بار کتابفروشی دایر کردم و هر 2 بار ورشکست شدم. 2بار با یکی از کسانی که در چاپخانه آشنا شده بودم شریک شدم و به کار عکاسی حرفهای پرداختم و هر 2بار مغبون و پشیمان شدم. یک بار یک عکاسخانه را خریدم، ولی بعد از یک سال واگذار کردم، چون با وضع من جور درنمیآمد...»
لابهلای همین کارها و این در وآن در زدنها بود که سرانجام آذریزدی راه اصلیاش را پیدا کرد و اگرچه تا بیش از 70سالگی آسایش را برایش فراهم نکرد، اما او را تا قله ادبیات کودک و نوجوان ایران بالا برد. این اتفاق در چاپخانه رخ داد و از زبان خود او اینطور است: «اولین بار که به فکر تدارک کتاب برای کودکان افتادم، سال1335 یعنی در سن 35سالگیام بود. در این سال، در عکاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار میکردم و ضمنا کار غلطگیری نمونههای چاپی را هم از انتشارات امیرکبیر گرفته بودم و شبها آن را انجام میدادم.
قصهای از انوار سهیلی را در چاپخانه میخواندم که خیلی جالب بود. فکر کردم اگر سادهتر نوشته شود برای بچهها خیلی مناسب است. جلد اول قصههای خوب برای بچههای خوب خودبهخود از اینجا پیدا شد. آن را شبها در حالی مینوشتم که توی یک اتاق 3×2 متری زیرشیروانی، با یک لامپای نمره 10 دیوارکوب زندگی میکردم.
نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اول بار به کتابخانه ابنسینا دادم که بعد از مدتی پس دادند و رد کردند. گریهکنان آن را پیش آقای جعفری بردم و ایشان حاضر شد آن را چاپ کند...» کتاب یک سال بعد درآمد و مورد تشویق چهرههای ادبی آن روزگار از جمله محمدعلی جمالزاده و پرویز ناتل خانلری قرار گرفت.» تقریبا در همان ایام، کتاب شعر «قند و عسل» آذریزدی نیز با استقبال مواجه شد و آرام آرام او را به شهرت رساند.
از آن پس نویسنده میانسال چنان در دنیای کتاب و نوشتن غرق شد که حتی تا پایان عمر ازدواج نکرد و همچنان کتاب، تنها همدم روزهای تنهاییاش باقی ماند. اما شهرت او با اینکه در سال1342 جایزه یونسکو و در سال1345 جایزه سلطنتی کتاب سال را هم برایش به ارمغان آورد تا پس از انقلاب نتوانست آسایش را برایش فراهم کند.
تنها اوایل دهه70، همزمان با 70سالگیاش وقتی که کتاب کودک ناگهان بهشدت مورد توجه مردم قرار گرفت و جهش خیرهکنندهای در فروش پیدا کرد، آذریزدی شرایط مناسبتری یافت و توانست تا حدودی استراحت کند. دوست نزدیک او، مصطفی رحماندوست درباره سالهای پایانی عمر آذریزدی میگوید: «آذریزدی در 15 سال آخر عمرش هیچ مشکلی نداشت. تا قبل از آن شرایطش خوب نبود و در طبقه دوم یک کتابفروشی زندگی میکرد. اما بعدا مردم او را کشف کردند و با اینکه در این سالها دیگر چیزی هم نمینوشت، اوضاع بهتری داشت.
البته او به هر حال در تنهایی و گمنامی راحتتر بود. مثلا وقتی که به یزد برگشت، استاندار یزد برایش خانهای تهیه کرد اما او خانه قدیمی پدری را ترجیح داد و پرستاری را که برایش گرفته بودیم، قبول نکرد تا تنها باشد. درواقع او آنطور که دلش میخواست و خودش راحت بود زندگی کرد، نه آنطور که ما فکر میکنیم بهتر و راحتتر است.»