پس از پیروزی مردم بر رژیم پهلوی با محمد منتظری آشنا شد و به سپاه پیوست و وظیفه آموزش نیروها را بر عهده گرفت، چند ماهی هم مسئول حفاظت از بیت امام خمینی(ره) بود. وی در عملیاتهای دوره اول و دوره دوم درگیریهای کردستان نقش اساسی ایفا کرد و به واسطه مهارت در تیراندازی و دقت در شلیک با سلاحهای سنگین توانست ضربههای بسیاری به ضدانقلاب کردستان وارد کند. شهید صیاد وقتی تخصص این قهرمان تیراندازی را دید در عملیاتهای بسیاری با او شرکت کرد که در خاطراتش به آن اشاره شده است.
وی با وجود سن بالایی که دارد و تحمل 10سال اسارت در اردوگاههای مرگبار عراق و خلق حماسههای بسیار تاکنون دوبار در سالهای اخیر به قله دماوند صعود کرده است. روایت سردار مصطفوی از آزادسازی سنندج از اینرو خواندنی است که وی مشاهدات خود را بیکم و کاست گفته و این سخنان را امیر سیدحسام هاشمی، جانشین هیأت معارف جنگ ارتش که معاون شهید صیادشیرازی در آن عملیات بوده، تأیید و تکمیل کرده است. با هم دو روایت از حماسهای بزرگ را میخوانیم:
مثل روزهای گذشته صبح روز پانزدهم اردیبهشت ماه سال59 در ساختمان مجاور بیت جماران، پاسداران و محافظان بیت را آموزش میدادم و از اصول اساسی دفاع از شخصیت برایشان میگفتم که یک نفر آمد و گفت که چند پاسدار مراجعه کردهاند. به طبقه همکف آمدم. 3پاسدار از نیروهای قدیمی پادگان ولیعصر آمده بودند و کمی مضطرب بهنظر میرسیدند. رفتیم به یکی از اتاقهای طبقه اول و آنها با ناراحتی از اوضاع بحرانی کردستان گفتند.
مرحله اول درگیریهای کردستان و غرب کشور از اواخر اسفند ماه سال 57 آغاز و در تاریخ 25/5/58 به اوج رسید. ضدانقلابیون در پاوه یک ماه گروهی از پاسداران موسوم به دستمال سرخها را محاصره کردند و گروههایی که برای یاری آنها رفتند همگی به محاصره درآمدند. در این زمان فرمان تاریخی امام(ره) برای آزادسازی پاوه منتشر شد و من که در روانسر بودم به یاری گروهی از ارتشیانی که با سلاحهای سنگین خود برای یاری به آزادسازی پاوه اعزام شده بودند ستونی تشکیل دادیم و با اجرای دقیق آتش توپ و خمپاره و تیربارهای سنگین، دشمن را متواری کرده و به یاری تیزپروازان هوانیروز که ستون را پشتیبانی میکردند پاوه را آزاد ساختیم. 26/5/58 پاوه آزاد شد و این عملیات بیوقفه ادامه یافت تا اینکه در آبانماه سال 58 غائله کردستان و قسمتی از غرب کشور خاتمه یافت و پایگاههای ضدانقلاب در اختیار و کنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت.
بعد از آن هیأتی به نام حسن نیت توسط آقایانی چون داریوش فروهر و... تشکیل شد و با نیروهای محلی به مذاکره نشست و به نام حسن نیت، رزمندگان انقلابی را از پایگاهها خارج کرده و ضدانقلاب را دوباره در آن مناطق مستقر کردند تا اینکه با بحرانی شدن دوباره از اوایل سال59 گروههایی برای سرکوب ضدانقلاب راهی کردستان شدند و مرحله دوم آزادسازی شهرهای کردستان از سنندج مرکز استان آغاز شد. میگفتند که محمد بروجردی، مسئول سپاه کردستان وخامت اوضاع را در نامهای به سپاه یادآور شده و درخواست کمک فوری کرده است.
بعدها تصویر این نامه را دیدم که به واسطه فوریت و عجله روی سربرگهای ارتش شاهنشاهی نوشته شده بود. در پاسخ به این نامه دو گروه از سپاه ازتهران به فرماندهی احمد اسلیمی و از اصفهان به فرماندهی رحیم صفوی به منطقه اعزام شده بودند ولی اوضاع همچنان بحرانی و حساس بود و به واسطه عدمآشنایی به شیوههای تخصصی رزم در مناطق مزبور توفیق چندانی حاصل نشده و همچنان خطر، جان نیروها را تهدید میکرد و هر روز که میگذشت عده بیشتری به شهادت میرسیدند. شهید صیاد شیرازی نیز به همراه امیر سیدحسام هاشمی که آن زمان سروان بود از طرف بنیصدر و ارتش برای یاری به نیروهای کردستان راهی شده بودند.
با پاسداران محافظ خداحافظی کرده و یکی از نیروهای متعهد و متخصص را به جای خود گماشتم و به بیت امام(ره) رفتم، با حاجاحمد و حجتالاسلام حاج آقا توسلی جریان را در میان گذاشته و اجازه گرفتم تا دوباره کوههای کردستان را زیر گام گیرم.
آن روز تا غروب مشغول تهیه لوازم و انتخاب افراد شدم. نزدیک ظهر به ساختمان موسوم به خلیج که پایین چهارراه پاسداران یا سلطنتآباد سابق و نزدیک به پادگاه 06 ارتش بود رفتم. در قسمت غربی پایین از خیابانی که به لویزان منتهی میشود انبار تدارکات سپاه قرار داشت. قبلاً این ساختمان محل اسکان مستشاران آمریکایی بود. مسئول تدارکات سپاه آقای محسن رفیقدوست در مقابل درخواستهایم گفت که هر چه در انبار داریم همین است بیا و خودت انتخاب کن. به طبقه پایین رفتیم. 2قبضه خمپارهانداز 120 میلیمتری و 3قبضه تیرانداز کالیبر 50 را با مهمات تحویل گرفتم و با کامیون به پادگان ولیعصر بردم. چون وقت نداشتم که میدان تیر رفته و تیربارها را تنظیم کنم در همان محوطه پادگان هدفگیری تیربارها را با لبه شیروانیهای سقف آسایشگاه تنظیم کرده و با شلیکهای پی در پی، تیربارها را تنظیم کردم. از کمیته نزدیک پادگان زنگ زده و پرسیده بودند که آیا اتفاقی افتاده است چرا که این تیراندازی معمول نبود.
صبح روز 16/2/59 با کامیونهای حامل خمپاره و تیربار و نفراتی که انتخاب کرده بودم عازم پایگاه یکم شکاری در فرودگاه مهرآباد شدیم. 12نفر از مربیان حرفهای در سپاه که اکثرا از بچههای قدیم گارد بودند را با خود برده بودم. در پایگاه یکم شکاری با یک فروند هواپیمای130- C عازم فرودگاه سنندج شدیم. طولی نکشید که هواپیما در فرودگاه سنندج به زمین نشست. ابتدای ورودمان به فرودگاه از طریق نیروهای مستقر جویای وضعیت شهر و موقعیت نیروهای خودی و دشمن شدیم. با اطلاعات به دست آمده متوجه اوضاع بحرانی منطقه شده و فهمیدیم که اکثر مناطق حساس در اختیار و کنترل ضدانقلاب قرار گرفته است. آنها به شهر کاملاً مسلط شده بودند و حتی رسیدن دو گروه از پاسداران اصفهانی و تهرانی هم کمکی به تغییر وضعیت نکرده بود و نیروهای حرفهای ضدانقلاب توانسته بودند آنها را تحت فشار قرار داده و تلفات بسیاری بگیرند و شهدای سپاه را افزایش دهند. گروهی از پاسداران بومی و ارتشیها در پادگان ارتش محاصره شده بودند و در فشار بسیار مقاومت میکردند و به جز ارتفاع دیدگاه و ساختمان پیشاهنگی قدیم که اکنون پایگاه سپاه بود و ارتفاع معروف به منبع آب بقیه ارتفاعات و نقاط حساس در دست ضدانقلاب بود.
بدون درنگ سوار خودروها شدیم و به سمت مدخل ورودی شهر حرکت کردیم؛ جایی که پاسداران مستقر بودند. فاصله فرودگاه تا آنجا 5کیلومتر بود. نخستین کسی که به استقبال ما آمد برادر رحیم صفوی بود که بهعنوان مسئول نیروهای اعزامی از سپاه اصفهان و من نیز با مسئولیت هماهنگکننده نیروهای سپاه و ارتش به یکدیگر معرفی شدیم. این نخستین دیدار و آشنایی ما بود. پس از مختصر توجیهی از وضعیت شهر و منطقه به محل استقرار نیروها رسیدیم؛ ارتفاعی که به دیدگاه معروف بود و از نظر دید و اجرای آتش با سلاح سنگین به مواضع و پایگاههای دشمن جای مناسبی بود. نیروهای مستقر که حدودا 70نفر بودند به استقبال ما آمدند.
گروهی به فرماندهی احمد اسلیمی و دیگران تحت امر رحیم صفوی، در همان ابتدای ورودمان به دیدگاه همگی با اشتیاق و علاقهمندی اعلام آمادگی کردند که برای اجرای هرگونه مأموریت آمادهایم. دیدگاه را بهعنوان پایگاه استقرار نیروها انتخاب کردیم. در وسط این محوطه یک حوض آب قرار داشت که خالی از آب بود و برای استقرار خمپارهانداز جای بسیار خوبی بود. خمپارهاندازها را مستقر کردیم و تیربارهای سنگین و یک قبضه توپ 106 میلیمتری را در کنار حوض جا دادیم.
عدهای از پاسداران نسبت به عدمموفقیت و ناکامیهای روزهای گذشته ابراز ناراحتی کرده و نسبت به عملکرد عملیاتها و اجرای آن نارضایتی داشتند. من هم گفتم که به امید خدا و توکل به او و با همت شما دلاورمردان قول میدهم که بهزودی ضربات سنگینی به ضدانقلاب وارد کرده و انتقام خون شهدا را از ضدانقلاب خواهیم گرفت.
در همان ارتفاع دیدگاه با امیر سیدحسامالدین هاشمی دیدار کرده و افتخار آشنایی و دوستی تاکنون را با او پیدا کردم. ایشان در آن زمان با درجه سروانی جانشین عملیاتی ارتش و شهید صیاد شیرازی و هماهنگکننده عملیات ارتش و سپاه در دیدگاه بودند. شهید صیاد به اتفاق ایشان به منطقه آمده و بعد از استقرار برای دریافت نیرو به همدان رفته بود تا با تیپ 10 همدان بازگردد.
از فردای روز ورود به دیدگاه، سلاحهای سنگین را در محلهای مختلف مثل ساختمان رادیو تلویزیون در مجاور دیدگاه و ارتفاع تپه شهدا در آن نزدیکی و تپه منبع آب که تنها نقطه در اختیار ما بود مستقر کرده و بعد از اینکه از طریق نیروهای کرد وفادار به انقلاب اطلاعات لازم را کسب کردیم خاصه از برادران شهید داریوش چاپاری و برادر رحیماحمدی دقیقترین اطلاعات را از مواضع و پایگاههای دشمن به دست آوردیم و با اجرای آتش دقیق و مداوم روی پایگاهها و مواضع دشمن در زمان کمتر از یک هفته چنان عرصه را بر دشمن و ضدانقلاب در داخل شهر تنگ کردیم که تاب تحمل مقاومت در داخل شهر را از دست دادند و دیگر نمیتوانستند از شهر خارج شوند لذا بسیاری از آنها با استفاده از تاریکی شب از محورهای خاص فرار میکردند و گروهی نیز در تاریکی از درههای مجاور به مواضع ما به پایگاه نزدیک شده و با تیراندازیهای پیدرپی و بیامان سعی میکردند ما را از مبارزه وادارند و روحیه نیروها را تضعیف کنند.
در یکی از همان شبها تصمیمگرفتیم به هر شکلی آتش ضدانقلاب را خاموش کنیم. در حالی که آنها لحظهبه لحظه به پایگاه نزدیک شده و در شیب منتهی به دیدگاه در پناه درختان روییده در کنار رودخانه از همان گودال به شلیک بیوقفه ادامه میدادند و واقعاً خواب و آرامش بچهها را سلب کرده و حجم آتش سنگینی را روی مواضع ما باز کرده بودند. احساس میکردم آنها در فاصله کمتر از 200 متر ما قرار دارند. پشت خمپارهانداز قرار گرفتم و از همان حوض دیدگاه، خمپارهانداز را به سمت دشمن تنظیم کردم و با استفاده از چراغ قوه درجه زاویهیاب خمپارهانداز را بیش از 80 درجه تنظیم کردم. همین که آماده شلیک شدم برادر سیدحسام هاشمی مرا صدا زد و گفت که دستنگهدار و تیراندازی نکن. علت را پرسیدم و او تذکر داد که لوله خمپارهانداز کاملاً عمودی است یعنی در وضعیت 90 درجه قرار دارد و این اقدام برای نیروهای خودی کاملا خطرناک است.
گفتم که اینگونه نیست و این خطای چشم است و چون دشمن در دره است شعاع ترکش گلولهها به نیروهای خودی آسیبی نمیرساند. البته ایشان درست میگفت و در شرایط عادی این کاری خطرناک بود ولی چون ما در ارتفاع بودیم و دشمن داخل دره به ما آسیبی نمیرسید، ولی برای اطمینان بیشتر نیروها را به زیرزمین ساختمان بردیم. من نیز مجددا ترازها را دقیقاً کنترل کردم و با توکل بر خداوند نخستین گلوله را به مواضع و محل اجتماع دشمن رها کردم. بعد از شلیک چندین گلوله خمپارهانداز صدای تیراندازی قطع شد و تا صبح صدای گلولهای از طرف دشمن شنیده نشد. ناگفته نماند تیراندازی با خمپارهانداز 120میلیمتری بیشتر از 75درجه ممنوع است ولی بهعلت وضعیت برتری ما از لحاظ قرار گرفتن در ارتفاع و شلیک به دره من با زاویه 82 تا 85 درجه توانستم مواضع دشمن را کاملاً در هم بکوبیم. شهید صیاد شیرازی نیز با نیروهای تیپ3 همدان همراه با برادر آزاده حمید طایفهنوروز روز 18/2/59 وارد دیدگاه شدند.
مدتها بود که مشتاق دیدار ایشان بودم و سرانجام این دیدار حاصل شد و پس از آن در بسیاری از عملیاتها با یکدیگر همکاری کردیم و به پیروزیهای شیرینی رسیدیم. شهید صیاد به اتفاق حمید طایفهنوروز، مسئول عملیات سپاه همدان پس از اتمام عملیات پاکسازی و بازگشایی جاده همدان به سنندج از طریق قروه پیشروی کرده و جاده قروه به سنندج را آزاد کردند.
قبل از رسیدن ستون به گردنه صلواتآباد نیروهای تأمینکننده جاده که برای شناسایی مسیر راه در جلوی ستون در حال حرکت بودند با نیروهای ضدانقلاب درگیر شده و چند نفر از برادران ارتش و سپاهی به شهادت میرسند. یکی از آن شهدا، شهید شاهحسینی، فرمانده عملیات نیروهای سپاه همدان در آن مأموریت بودند از نیروهای انقلابی ارتش که پس از پیروزی انقلاب از پایگاه نوژه همدان با سپاه همکاری داشته و پس از درگیری شدید در گردنه صلواتآباد به شهادت میرسند ولی در نهایت با کمک خلبانان هوانیروز و با اجرای آتش سلاحهای سنگین تیپ3 همدان روی مواضع ضدانقلاب ستون موفق میشود راه خود را باز کرده و خود را به سنندج برساند و در قسمت شمال شرق شهر سنندج مستقر شوند.
هنوز خستگی راه از تن آنها بیرون نیامده بود که شهید صیاد پرسید که آمادگی حمله به تپه و شهر را دارید؟ جواب دادم که اجازه دهید دشمن بیشتر در شهر تضعیف شود و به تپه شهدا که ارتفاع اصلی و مشرف بر اکثر مناطق شهر بود مسلط شویم بعد اقدام به حمله کنیم. البته تا آن زمان بسیاری از مواضع و سنگرهای دشمن را در هم کوبیده بودیم ولی هنوز شهر آزاد نشده بود و تپه شهدا ارتفاع اصلی در اختیار ضدانقلاب بود. همان غروب بعد از نماز مغرب و عشا به اتفاق برادر شهید صیاد و برادر سیدحسام هاشمی و برادر رحیم صفوی طرح و نقشه آزادسازی شهر را ریختیم.
در این طرح نیروهای پیاده زیرنظر شهید صیاد و برادر رحیم صفوی با پشتیبانی سلاحهای سنگین برای آزادسازی و پاکسازی شهر وارد عمل میشدند. ابتدا تپه شهدا را در اختیار گرفته و سپس نیروها را در کل شهر گسترش میدادند. چند روز بعد یعنی بیست و سوم اردیبهشت ماه سال 59 قبل از اینکه نیروهای پیاده به طرف تپه شهدا حرکت کنند با اجرای آتش سلاحهای سنگین مواضع و سنگرهای دشمن را در بالا و پایین تپه درهم کوبیدیم تا نیروهای پیاده با آسودگی به سمت تپه یورش آوردند و در نهایت تپه شهدا با دادن یک شهید به تصرف نیروهای انقلاب درآمد و صدای تکبیر نیروهای ما برفراز تپه پایین ارتفاعات آبیدر طنینافکن شد.
پس از آزادسازی تپه شهدا که نزدیکترین ارتفاع به شهر بود، تعدادی از همرزمان پاسدار به فرماندهی برادر پاسدار شهید موحددانش داوطلبانه وارد شهر سنندج شدند. البته با نابودی پایگاهها و سنگرهای ضدانقلاب در ارتفاعات و نقاط حساس کار چندان مشکل نبود. ضدانقلاب توانمندی خود را کاملا از دست داده و تاب مقاومت نداشت. نیروهای پیاده از قسمت جنوب وارد شهر شدند و بدون درگیری به مرکز شهر رسیدند و پس از آن دیگر نیروهای پیاده نیز وارد شده و حفاظت و کنترل شهر را به دست گرفتند و به این ترتیب با لطف خداوند و همت برادران ارتشی و سپاهی و با هماهنگی و همکاری امیر شهید صیادشیرازی، سردار رحیم صفوی، امیر سیدحسام هاشمی و نیز برادران بومی مثل محمدرضا ابراهیمی، علی اشرفامیر، امین کروژدهی، چراغعلی مرادی و... در روز بیست و سوم اردیبهشت ماه سال59 شهر سنندج مرکز استان کردستان آزاد شد و برادران ارتشی و تعدادی از پیشمرگان مسلمان کرد که 40روز در مرکز شهر در باشگاه افسران محاصره مرگباری را تحمل کرده بودند از این دام بلا رها شدند. الحق والانصاف مقاومت آنها در بدترین شرایط حماسه بزرگی آفریده بود و اگر آزاد نمیشد چه بسا که با شهادت همه آنان باشگاه افسران به دست نیروهای ضدانقلاب میافتاد افراد پادگان هم نمیتوانستند کوچکترین اقدامی برای کمک به آنان که در حدود 1000 متری خارج از پادگان بودند انجام دهند و تنها تحمل محاصره و دفاع از پادگان و جلوگیری از سقوط آن بهترین اقدامی بود که افراد در پادگان شهر میتوانستند انجام دهند.
نیروها در تمام مناطق شهر گسترش یافتند و به تمام سنگرها و استحکامات ضدانقلاب نفوذ کرده و شهر را کاملاً در کنترل گرفتند. شهید صیاد شیرازی از عملیات ما بسیار خرسند بود و این پایه دوستی عمیقی شد که تا شهادت سرخ گل ارتش تداوم داشت و بهعلت آشنایی با نحوه عملیاتهای ما بعد از آن در بیشتر مأموریتهای کردستان خصوصاً پاکسازی محور سقز به بانه که در خاطره بعدی به آن خواهم پرداخت و یکی از کلیدیترین عملیاتهای مرحله دوم پاکسازی کردستان بود افتخار همکاری و رزم دوشادوش را یافتم. پاکسازی ارتفاعات مشرف به گردنه خان در محور سقز به بانه خود حدیث مفصلی است که به آن خواهم پرداخت. از دیگر عملیاتهایی که با صیاد همکاری کردم آزادسازی قله آربابا یکی از مستحکمترین پایگاههای دشمن و آزادسازی شهر بانه بود.