سرنوشت او را بهعنوان هشداری برای رهبران جهان گوشزد میکنند و بدنامیاش معیاری است برای سنجش دوران کاری رهبران بدنام جهان. در گزارش پیش رو شرایط کنونی آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان و نیکلا سارکوزی، رئیسجمهوری فرانسه با روزهای پایانی دوران ریاستجمهوری بوش مقایسه شدهاست. محبوبیت مرکل و سارکوزی سیری نزولی دارد و هر دو با مشکلات اقتصادی و سیاسی در داخل کشورهایشان روبهرو هستند.
نیکلا سارکوزی، رئیسجمهوری فرانسه اخیرا اعلام کرده است که فرانسه و آلمان باید هماهنگ کردن نظام مالی را هم با یکدیگر آغاز کنند. براساس آنچه سارکوزی عنوان کرده است، نخستین قدم برای انجام این کار این است که دوکشور راهی برای هماهنگ کردن سیاستهای مالیاتی خود بیابند. سخنان سارکوزی زمانی بیان شد که ولفگانگ شائوبل، وزیر دارایی آلمان درنشستی در کابینه فرانسه حضور یافته بود.
این حضور پس از آن صورت گرفت که کریستین لاگراد، وزیر دارایی فرانسه نیز در نشستی در کابینه آلمان حضور یافته بود. پیشنهاد سارکوزی و ارتباط میان وزارتخانههای دو کشور میتواند بهعنوان یک نشانه خوب از روابط دو کشور آلمان و فرانسه باشد، آن هم زمانیکه بحران اقتصادی، اقتصاد اتحادیه اروپا را تحتتأثیر قرار داده است. در واقع میتوان گفت که آلمان و فرانسه از جمله کشورهایی هستند که بلاتردید از رهبران قدرتمند اتحادیه اروپا به شمار میروند. این دو کشور هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ سیاسی بسیار قدرتمند هستند. اگر چنانچه یک شکاف جدی میان برلین و پاریس ایجاد شود، اتحادیه اروپا بهشدت دچار بحران رهبری خواهد شد.
اما تا آنجا که به پیشنهاد سارکوزی مربوط میشود باید گفت که این مسئله ابهاماتی را بههمراه دارد؛ نخست اینکه آیا واقعا این کار عملی است و دوم اینکه آیا نیکلا سارکوزی و آنگلامرکل صدراعظم آلمان سرمایه سیاسی لازم برای انجام این طرح را در اختیار دارند یا خیر؟
هماهنگ کردن سیاستهای مالی میان این دو کشور کار سادهای نیست. اگر بخواهیم خیلی ساده سخن بگوییم، در مرحله اول فرانسه باید مالیاتها را کاهش دهد و در مقابل آلمان باید مالیاتها را افزایش دهد تا نظام مالیاتی دو کشور هماهنگ شود. اما اگر حسابهای مالی ملی دو کشور با هم نخواند و هماهنگ نباشد چه باید کرد؛ یک حساب سرریز شود بهگونهای که آن کشور بتواند باز هم مالیاتها را کاهش دهد و آن دیگری دچار کسری شود و مجبور شود مالیاتها را افزایش دهد. بنابراین اینگونه بهنظر میرسد که هر گونه هماهنگی میان نظام مالی فرانسه و آلمان ابتدا نیازمند این است که دو کشور کسری بودجه خود را تا حدی که قابل مدیریت باشد پایین بیاورند که این کار خود 3تا 4سال زمان نیاز دارد.
اما باز هم یک سؤال باقی میماند که آیا میزان مالیاتها در دو کشور برای همیشه با هم هماهنگ باقی میماند؟ و اگر این اینطور است، آیا این به آن معنی است که هر تغییری در مالیاتهای یک کشور نیازمند این است که در کشور مقابل هم همان تغییر عینا انجام شود؟ اگر اینگونه است موضوعات دیگری هم به میان میآید؛ موضوعاتی نظیر اینکه دو کشور در چنین حالتی مجبورند هزینههایشان را در برنامههای مختلف نظیر برنامه رفاهی، برنامه دفاع ملی و یا آموزش و پرورش با هم هماهنگ کنند. به دیگر سخن هیچ کشوری نمیتواند بیشتر از آن چیزی که دیگری خرج کرده است، هزینه کند. به این ترتیب هر کشور از قدرت وتوی تصمیم کشور مقابل برای هزینه کردن بیشتر در یک بخش بهخصوص برخوردار خواهد شد.
واقعیت این است که مالیات آخرین اهرم و ابزار یک نظام سیاسی برای حفظ استقلال است. مالیات، نظام سیاسی را قادر میسازد تا سرمایه خود را افزایش دهد؛ سرمایهای که با استفاده از آن میتواند سرزمین خود را حفظ کند. برای مثال از ایالتهایی نظیر کبک در کانادا و کاتالونیا در اسپانیا، مردم که جدایی طلب هستند، هر از چندگاهی با استفاده از حربه مالیات ندادن بر دولت این کشور فشار وارد میکنند و نظام سیاسی را به دردسر میاندازند.
اینجاست که بحث سرمایه سیاسی به میان میآید. اگر پاریس و برلین درخصوص هماهنگ کردن نظام مالیشان جدی باشند مجبور خواهند شد تا توجه بسیار زیادی را به این مسئله معطوف کنند و این کار آن هم در زمانی که اتحادیه اروپا در حال دست و پنجه نرم کردن با بحران بانکداری و بدهیهای بزرگ است، کار بسیار سختی است. اما مشکل دیگری نیز وجود دارد و مرکل و سارکوزی هر یک در داخل با مشکلات سیاسی بسیار مواجه هستند. پس از آنکه مرکل تصمیم جنجالیاش را درخصوص کمک مالی به یونان در پیش گرفت و مالیاتها را افزایش داد، در نظر افکار عمومی افت محبوبیت را تجربه کرد.
در واقع حزب دمکرات آزاد آلمان که از مرکل حمایت میکند بسیاری از پایگاههای خود را از دست داده است؛ تا آنجا که اگر همین امروز انتخاباتی در آلمان برگزار شود، بعید است نمایندگان این حزب به مجلس بالاتر راه یابند. اعضای اصلی حزب متبوع مرکل یعنی اتحادیه دمکرات مسیحی نیز در حال بازنشسته شدن هستند و یا اینکه محبوبیت خود را از دست دادهاند. در آن سو سارکوزی نیز با مشکلاتی نظیر به پیش بردن طرح جنجالی افزایش سن بازنشستگی و کاهش بودجه مواجه است.
وزیر کار او که از طرح افزایش سن بازنشستگی حمایت میکند و آن را اصلاحات مینامد نیز اخیرا با اتهام فساد مالی مواجه شده است. البته این نخستین رسوایی برای کابینه سارکوزی در سالجاری نیست. در واقع اگر همین هفته دمنیک اشتراوس کان، رئیس صندوق بینالمللی پول که رقیب سارکوزی است و ممکن است در سال 2012 از سوی حزب سوسیالیست در انتخاب شرکت کند، در برابر سارکوزی قرار بگیرد بلاتردید پیروز خواهد شد. بنابراین اینگونه بهنظر میرسد که سارکوزی قصد دارد با مطرحکردن این طرح توجه عمومی را از رسواییهای دولتش منحرف کرده و موضوعی را در اختیار روزنامههای فرانسه قرار دهد و آنها را مشغول کند. کاهش شدید محبوبیت از مشکلات بزرگ سارکوزی و مرکل است.
این مسئله میتواند مکانیزم جریان سیاست را ویران کند؛ مکانیزمی که توسط آن ایدههای سیاسی تبدیل به قانون میشوند. این اتفاق دقیقا در 2سال آخر ریاستجمهوری بوش رخ داد. بوش در 2سال آخر عملا بیمصرف و بیکار بود. الگوی کاهش محبوبیت مرکل و سارکوزی دقیقا از الگوی کاهش محبوبیت بوش پیروی میکند که در پایان دوران ریاستجمهوریاش روی 22درصد ثابت ماند.
کاهش محبوبیت درون حزبی مرکل و سارکوزی نیز به مرور موجب خواهد شد تا هم حزبیهایشان تلاش کنند از آنها فاصله بگیرند تا بتوانند جایگاه خود را حفظ کنند که این مسئله موجب خواهد شد سارکوزی و مرکل در سالهای آخر عملا نتوانند با حزب و گروهی ائتلاف کنند. البته هیچ کدام از این دو هنوز به رکورد تاریخی کاهش محبوبیت بوش نرسیدهاند اما سایه تهدید را احساس میکنند.
در حالیکه مرکل و سارکوزی در عرصه سیاست داخلی دچار مشکل هستند، مجبورند توجهشان را بیشتر به داخل معطوف کنند. در حقیقت نخستین دلیل کاهش محبوبیت آنها این بود که در خلال بحران اقتصادی بیش از آنکه به داخل کشور خود توجه کنند، نگاهی فراملی و اروپایی داشتند. مردم فرانسه سارکوزی را سرزنش میکنند که چرا در طرحهایی نظیر تغییر در سن بازنشستگی و سیاستهای صرفه جوبی در بودجه از برلین تقلید میکند. مردم آلمان نیز مرکل را سرزنش میکنند که چرا میبایست در اوج بحران اقتصادی به یونان کمک مالی کند و بعد از آن به قولش درخصوص کاهش مالیاتها عمل نکند.
در نهایت اگر سارکوزی و مرکل نتوانسته باشند به نیازهای داخلی مردمشان توجه کافی داشته باشند، آسیاب سیاست خواهد چرخید و رهبری این دو کشور را به کسانی خواهد داد که بتوانند توجه کافی به نیازهای مردمشان داشته باشند.