«بین 2» در راه است و الان دارد ساخته میشود. ماه مارس سال 2007 اولین تاریخی بود که برای شروع نمایشاش در سینماهای آمریکا در نظر گرفته شده بود اما بعدها خبر اکران آن تا سپتامبر سال آینده به تأخیر افتاد.
تازه اوایل اسم شخص دیگری به عنوان فیلمنامهنویس، توی سایتهای اینترنتی بود (در بعضی سایتها هنوز هست!) اما بعدها شخص روآن اتکینسون، خالق و بازیگر تیپ «مستر بین» توی مصاحبهای اعلام کرد که فیلمنامهاش را همراهِ دوست و همکار قدیمیاش، ریچارد کورتیس (فیلمنامهنویس اولین کارهای تلویزیونی اتکینسون و فیلم «بین»)، مینویسد و استیو بندلیک آن را کارگردانی میکند.
قرار بر این شد که این فیلم فقط توی سینماهای انگلیس و استرالیا با عنوان «بینِ فرانسوی» نمایش داده شود و در باقی جاها با نامهای «تعطیلات مستر بین» یا «بین 2» اکران شود.
از طرف دیگر، اتکینسون توی بیشتر مصاحبههای اخیرش اعلام کرده که این آخرین مرتبهای است که تیپ مستر بین را اجرا میکند! تمام اینها دست به دست هم داد تا ما را وادار کند هر چه سریعتر مجموعه مطالبی دربارة این بازیگر کمدیِ انگلیسیتبار جمع و جور کنیم، فردا را هیچکس ندیده، شاید فرصت نوشتن همین مطلب هم از دست رفت!
«چیزی که به من انرژی مضاعف میدهد این است که او (مستر بین) همیشه دردسرهای بزرگی میآفریند اما هیچوقت نمیخواهد قیمتی بابتاش بپردازد!...چیزی که دربارة این شخصیت کمدی جالب است، شیرینیِ خاصی است که ته همة ماجراها و بدبختیها روی صورتش نقش میبندد...» اینها توصیفهای اتکینسون است از شخصیت مضحک، ابله و دست و پاچلفتیِ مستربین.
روآن سباستین اتکینسون سال 1955 در نیوکاسل انگلیس متولد شد. او به همراه دو برادر بزرگترش، روپرت و رادنی توی مزرعه جمع و جور پدریشان در شمال غربیِ دورهام بزرگ شدند. روآن توی مدرسه خصوصی و مذهبیِ همانجا تحصیل کرد، مدرک مهندسی برق و الکترونیک را از دانشگاه نیوکاسل گرفت و برای ادامة تحصیل به آکسفورد (کالج کوئین) رفت!
نه، اشتباه نمیکنید، داریم دربارة پیشینة زندگیِ بازیگر «مستربین» حرف میزنیم که نمونة یک شهروندِ لندنیِ معمولی اما خلوضع و گیج است که همیشة خدا حتی توی انجام دادن کارهای ساده روزمرهاش گیر است.
همان موقعها بود که اولین بازیِ کمدیاش را در قسمت جنبیِ جشنواره تئاتر ادینبورگ اجرا کرد و بعد هم با ریچارد کورتیسِ فیلمنامهنویس (نویسندة کمدی رمانتیکهای «چهار عروسی و یک عزا» و «ناتینگ هیل») و هوارد گودالِ آهنگساز آشنا شد.
آنها از همان اولین فعالیتها تا همین اواخر پایِ ثابت همدیگر بودهاند. اتکینسون بعد از پایان تحصیلاتاش، توی فیلمها و نمایشهای زیادی ظاهر شد تا بالاخره بازیاش در مجموعه تلویزیونیِ «Not the Nine o’clock News» آنقدر خوب بود که برای اجرای نقش اصلی سریال مشهور و موفقِ «بِلَک اَدِر» انتخاب شد، ضمن این که همراه دوستش کورتیس، فیلمنامة این مجموعه را هم مینوشتند. این سریال یکی از موفقترین مجموعههای تلویزیونیِ دهة 80 شبکه بیبیسی شناخته شد و به این ترتیب نانِ اتکینسون و رفقایش توی روغن افتاد.
نسخة انگلیسی موسیو اولو!
موفقیت بعدی، نمایش «مستربین» بود که اوایل دهة 90 به صورت برنامهای نیم ساعته برای تلویزیون ساخته شد و بعدها به صورت اپیزودهای کوتاه نشان داده شد.
اینطوری بود که شخصیتِ ابلهِ بین با آن ابروهای هشتی و موهایِ ساده و یک وری زدهاش به وجود آمد، شخصیتی که از اسمش گرفته تا طرز ادا و اطوارهایش از کمدینِ قدیمی و فرانسویای به اسم ژاک تاتی و شخصیت کمیک مخلوقش «موسیو اولو» گرفته شد، با یک سری تفاوتهای جزیی، مثلا موسیو اولو شلوار کوتاهی داشت با جورابهای راهراه و بیشتر ادا درمی آورد و اصلا حرف نمیزد اما مستربین با آن کتی که روی قسمت آرنجش روفو شده بیشتر شمایلی انگلیسی دارد، حرف میزند اما با صدایی بم و پر از لکنت، تازه روی تلفظ حرفهای B و P پدرش درمیآید. جالب است که موسیو اولو یک ماشینِ قراضه و عهد بوق داشت و مستربین هم یک مینی ماینر مسخره دارد!
به هر حال مستربین کار و بارش گرفت و سال 1997 فیلم «بین» براساس این شخصیت ساخته شد. این فیلم برای اتکینسون و رفیقاش ریچارد کورتیس شهرت جهانی داشت، به خاطر همین هر جا نام کورتیس به عنوان نویسندة فیلمنامه آمده (مثل «ناتینگ هیل») اتکینسون حضور کوتاهی در فیلم دارد تا تماشاگران فقط با دیدن چهرهاش از شدت خنده رودهبر شوند.
حالا هم «بین 2» در راه است و جالب است که اتکینسون در این آخرین حضورش به عنوان مستربین (اینطور که خودش گفته!) میخواهد ادای دینی به ژاک تاتی و شخصیت موسیو اولویش کند، به خاطر همین نام فیلم، «تعطیلات مستربین» را از روی یکی از فیلمهای تاتی با عنوان «تعطیلات موسیو اولو» انتخاب کرده است.
با پورشه مشکل دارم!
همین مستربین چُلمنگ که شبها فقط کنار عروسک خرسیاش خوابش میبرد و یک مینی ماینر مسخره و فکسنی دارد، ماشینباز خفن و مخوفی است که نگو! کلکسیون انواع ماشینهای سوپر سرعت را دارد، از یک مکلارِن خوشگل افوان گرفته که در واقع اولین خریدش بوده تا یک لوتوس کارلتون خفن و مدلهای مختلفِ استون مارتین (در سری فیلمهای جیمز باند از این مدل ماشین زیاد استفاده شده، مثلا توی قسمتهای «انگشت طلایی» و «فردا هرگز نمیمیرد.»)
توی دو مجلة ماشینِ معتبرِ انگلیسی با نامهای «Car» و «Evo» مقاله مینویسد!
در مدرسة خصوصی و مذهبی دورهام، یکی از واحدهای درسی را که نوعی سرود مذهبی است (Cathedral Chorister School) با تونی بلر گذرانده!
«بین» تا الان تنها فیلمی است که تا قبل از اکرانش در آمریکا حدود 100 میلیون دلار فروش کرده است.
یک بار تصادف جانانهای کرد و اولین ماشین افسانهایاش (مکلارن افوان با قیمت بیشتر از یک میلیون دلار) را به ایستگاه مترو کوبید، آسیب جدیای به او وارد نشد ولی ارزش ماشیناش شد ششصد دلار!
تنها ماشینی که ازش متنفر است پورشه است! خودش در این باره گفته:«من با پورشه مشکل دارم، ماشین فوقالعادهای است اما من با آن مشکل دارم. احساس میکنم کسانی که پورشه دارند ـ و من برایشان آرزوی سلامتی میکنم ـ هم تیپ من نیستند، نمیگویم پورشه یک پشکل هم برایم ارزش ندارد و از این حرفها، اما از نظر روانشناسی هیچوقت نمیتوانم یک پورشه داشته باشم!»
سال 1990 با سونِترا ساستریِ بازیگر ازدواج کرد و الان صاحب دو فرزند هستند، بنجامین و لیلی.
دربارة دنیای شخصی مستر بین
آنجا یعنی دقیقا سوراخ دماغهای گندة مستر بین، تصویر رؤیایی بشر امروز است. خوب به دور و برتان نگاه کنید.
چهجور آدمهایی میبینید؟ یک کارمند نیمه وقت؟ یک رانندة تمام وقت؟ یک روزنامهنگار وقت و بیوقت یا...؟ هر چه که ببینید، همه، مردها یا زنهای گندهای هستند که سعی میکنند متشخص باشند و مثل یک انسان بالغ رفتار کنند.
دنیا پر است از آدم بزرگهایی که صبح تا شب حاضرند به هزار رقم جان خودشان را به لب برسانند تا از خطر کم و زیاد شدن آبرو در امان بمانند. اتوکشیدهها و شق و رقهایی که نه آروغ میزنند و نه دست تو دماغ میکنند و نه یک عروسک خرس قهوهای دنبال خودشان راه میاندازند.
مستر بین اصلا دوست داشتنی نیست. دماغ گنده، چشمهای وغ و لب و لوچة بیمزهاش گواه این قضیه است. کسی «مستر بین» را به خاطر خود «مستر بین» نگاه نمیکند.
همه در آن شلنگ تخته انداختنها دنبال رؤیاهایشان میگردند، دنبال سایهای خیالی از زندگی در دنیایی مجازی. خیالی که به خاطر قاعدهها، قانونها، خطها و مرزهای دنیای آدم بزرگی، هیچوقت به واقعیت حتی نزدیک نمیشود.
تمام جذابیت دنیای مستر بین به خاطر بیقیدیاش در زندگی روزمره است و دقیقا وقتی جواب میدهد که باقی آدمهای دور و بر او،به طرز زجرآوری معمولی هستند و مثل دنیای واقعی زندگی میکنند. و این تضاد، به اندازة مرگ ترسناک است.
هر چقدر تضاد اغراقآمیزتر میشود،فاصلهات را با آن حال و هوا بیشتر متوجه میشوی. بیشتر میفهمی که چقدر زندگی میکنی و هیچ اتفاقی نمیافتد. دست و پایت بسته است برای هر کاری که ممکن است کمی توی ذوق دیگران بزند.
برای همین، این تضاد، دیوانهات میکند. این مهم بودن دنیای مستر بین و این که میدانی هیچوقت نمیتوانی مثل او زندگی کنی، مثل بغض وحشتناکی میماند که توی یک قایق کوچک بعد از پرت شدن تنها یادگاری عزیزت ته اقیانوس، داری.
نورگرد وسط خیابان میافتد. درست عین صحنههای تئاتر. ولی این جا وسط خیابان است نه تئاتر. وسط یک خیابان معمولی با سنگفرش.
زمین انگار خیس است و یک مرد، آن وسط توی نور انگار که از آسمان افتاده باشد، روی زمین ولو است. مثل کتکخوردهها. عروسک هم دارد و نوایی شبیه به آوازخوانی گروه کر یک کلیسا. آدم را یاد صحنههای مذهبی فیلمهای هالیوودی میاندازد.
مستر بین واقعا از آسمان افتاده است. چون هیچ چیزش به آدمهای روی زمین نمیبرد. جان آقای بین به خودش بسته است. خرس عروسکی قهوهای کاموایی (که معلوم نیست چند بدل دارد) این اولین و سادهترین نشانة به بلوغ نرسیدن آقای بین است.
آقای بین از آنهاست که میگویند: «فقط لنگ دراز کرده، عقلش به اندازة گنجشک هم نمیرسد.» از اینجا و از همین خرس میفهمیم که با بچهای طرفایم که فقط هیکلش به آدم بزرگها ربط دارد.
ماشین بین عینهو ماشین بازی بچههاست. یکی از آن مینی ماینرهای سبز بینمک. خوراک کشتیکجهای صبحگاهی مستر بین که از خلال کابوسهای شبانهاش جا مانده است.
گاهی پیژامه به پا یا لقمه در دهان یا مسواک و خمیر دندان به دست، گاهی هم اتو کشیده و مرتب ولی با چشمهای بسته و خوابآلود که احتیاج به چوب کبریت دارند و یادشان رفته در آینه نگاه کنند و ببینند که بین شلوار پوشیده است یا نه.
مستر بین پشتش به کارگردان گرم است. به آن دوربین و سه پایه،به آن همه عوامل و دم و دستگاه فیلمبرداری. برای همین، بدون این که لحظهای به ذهنش خطور کند که کار بدی است، جلوی پاپ یا رئیسجمهور هم انگشت در دماغ میکند و با خونسردی تمام، محتویاتش را قلقلی میکند و به هر جا که میخواهد میمالد.
همان کار که تا قبل از چهار پنج سالگی آنقدر تکرار کردهایم و پشت دست خوردهایم که دیگر از سرمان افتاده است. برای همین، حالا هم خوب بلدیم به بادگلوها و به دماغ ور رفتنهای چپ و راست آقای بین بخندیم. گاهی از فینهای محکم او در کلیسا در حالی که با اصرار فقط تکههای «هاله لویا» را بلند بلند هوار میزند، رودهبر میشویم.
به تقلبهایش سر امتحان، فوت کردنش به برگة بغلی و چرت زدنش، قاه قاه میخندیم. حتی گاهی عکسالعملهایمان تأسفآورتر است.
به آقای بین که برای فرار از بیخوابی، عکس گوسفندها را میشمارد، پوزخند میزنیم. همه چیزش برایمان بامزه است؛ ترسش از دندانپزشکی، سوتیها و خرابکاریهایش،ترساندن دوستش در موقع دیدن فیلم ترسناک در سینما، پاپ کورن خوردنش، حرکات همیشگی دست و لب و لوچهاش.
دودو زدنهای مضحک چشمهایش، و این که هیچوقت نمیفهمد چی بد است یا خوب. چی زشت است یا نیست و چه کاری عادی است یا غیرعادی. میخندیم بدون این که واقعا بدانیم به چی و چرا. ما به چیزی نمیخندیم جز بخت و اقبالی که مستر بین دارد.
سوزنبان به شازده کوچولو میگفت: «آدمها توی قطار، چیزی را دنبال نمیکنند. آن تو، یا خوابشان میبرد یا بنا میکنند به دهن دره. فقط بچهها هستند که دماغشان را میچسبانند به شیشه.»
شازده کوچولو: «فقط بچهها هستند که میدانند پی چی میگردند. بچهها هستند که کلی وقت صرف یک عروسک پارچهای میکنند و عروسک برایشان آنقدر اهمیت به هم میرساند که اگر یکی آن را ازشان کش برود، میزنند زیر گریه...» سوزنبان هم میگفت: «بخت با بچههاست.»