پیش از آنکه اشکهای لرزان راهی بهگونههای ملتهبش باز کند چشمانش را بست. با تمام توان بغض گره خورده در گلویش را فرو داد. لبخند دروغینی بر لبش نشاند و به استقبال مادر رفت. اما تا کی؟ چقدر میتوانست بلاتکلیف، سرگردان، منتظر و رنجور بماند؟ آقای حسینی همکارش بود و 5سال بود که او را منتظر نگاهداشته بود.
همه لحظات زندگی لیلا با امیدی مبهم و انتظاری طولانی پیوند خورده بود؛ باید صبر میکرد تا آقای حسینی همسرش را طلاق دهد. ایکاش از همان روز نخست به درددلهای او گوش نسپرده و با او همدلی نکرده بود. ذهنش پر بود از شرح جزئیات خاطرات و دلتنگیها و گلههای این مرد متأهل از زن و زندگی مشترکش و لیلا هر بار پس از شنیدن حرفهای او با خود گفته بود: «آخی بیچاره، مرد به این خوبی، حیف که زنش قدر او را نمیداند، چقدر آزارش میدهد.» و پس از آن کمکم باورش شده بود، یعنی حرفهای آقای حسینی قانعش کرده بود که خودش شریک زندگی مناسب اوست. افسوس که دیر یکدیگر را یافتهاند و از این هم پیشتر رفتند، لیلا راضی شد تا صبر کند، صبرکند تا آقای حسینی مهریه همسرش را تهیه کند و او را طلاق دهد و لیلا هر روز به او وابستهتر میشد اما گویی ازدواج با آقای حسینی سرابی بود که هر لحظه از او دورتر میشد، مشکلات و دردسرهای او پایانی نداشت.
یک روز میگفت وامم درست نشده، روز دیگر میگفت: باید صبرکنم تا بچهها به مدرسه بروند، باید بزرگترشوند و بتوانم آمادهشان کنم. فردا میگفت همسرش بیمار است. ناچار باید تا بهبودی کامل او دست نگاهدارد و... همین امروز و فرداها، شده بود 5سال.
لیلا در این مدت هیچگاه نتوانسته بود در به روی هیچ خواستگاری بگشاید و چه بهانهها که برای پدر و مادرش نیاورده بود. چه میتوانست بگوید؟ به پدر و مادرش بگوید که منتظر است تا یک مرد متأهل، همسرش را طلاق دهد و به خواستگاری او بیاید؟
داستان زندگی لیلا، انتظار او و گرفتاریهای آقای حسینی نمونههای مشابه دیگری نیز در جامعه ما دارد.
در اینگونه مثلثهای عاطفی هر 3نفر قربانی و رنجور هستند: 1- زنی که پس از سالها زحمت و تلاش برای حفظ و تداوم زندگی مشترک و خانوادهاش مورد بیمهری و بیتوجهی همسر قرارگرفته و ناکام مانده است 2- مردی که آرامش ندارد. همواره نگران و مضطرب است و هر روز برای راست نشان دادن دروغی که میگوید دهها دروغ دیگر بهم میبافد و گهگاه عذاب وجدان آزارش میدهد (هر قدر وجدان نیرومندتری داشته باشد، رنج و عذابش بیشتر خواهد بود) و 3- دختری که همه لحظات زندگیاش با انتظاری جانفرسا گره خورده است.
گرچه هوسرانی و بیوفایی، برخی خانوادهها را از هم میپاشاند، اما به لرزه افتادن آرامش و اعتماد و وفاداری و صمیمیت در زندگی مشترک، همیشه هم از سر هوسرانی و بیوفایی نیست. گاه سازندگان این مثلث، شوهران ضعیفالنفس و ناتوانی هستند که قاطعیت و استواری و توانایی لازم برای حل مشکلات زندگی را ندارند و بهدنبال راه حل منطقی و عقلانی برای گرهگشایی نیستند.
این افراد که نارضایتیهایی از همسر و زندگی مشترک خود دارند، بهجای تلاش برای رفع ناکامیها، بهرهگیری از مشاوره و باز کردن گرههای روحی و عاطفی رابطه با همسر و نیز پذیرفتن و عمل به اصل گذشت و فداکاری در مواقع لازم یا درصورت غیرقابل تحمل بودن زندگی مشترک، پایان بخشیدن به آن، از سر ناتوانی روحی، گریزگاه برمیگزینند و پایگاه عاطفی برای خود، در بیرون از خانه، ایجاد میکنند. ایجاد این پایگاه عاطفی به بهای به بازی گرفتن و ویران کردن زندگی 2زن است. از یک سو، همسر چندساله آن مرد که بوی شوم رقیب را حس کرده، با حسرت و اندوه، قطره قطره آب میشود. از سوی دیگر، انتظاری جانکاه و طولانی جایگزین روزهای آرام و شاد زندگی زنی دیگر میشود.
ناگفته پیداست که فرزندان چنین خانوادههایی که پدر را گریزان و نگران و مادر را افسرده و رنجور میبینند، زندگی سالم و مطلوبی ندارند. مرد خانواده که در راس مثلث عاطفی قرار دارد، به لحاظ عاطفی و روحی به دو سو کشیده میشود. هنگام دقیق شدن بر کانون خانواده و فداکاریها و زحمات مادرانه همسرش، شرمنده میشود، حس پنهان خیانت، آشفتهاش میکند و گاه ندای وجدان را میشنود که میگوید: آیا جایگزینی مناسب برای این مادر فداکار یافته است؟
خاطرات مشترکی که با همسر دارد، انس و دلبستگی و وابستگی در او ایجاد کرده که توان بریدنش را ندارد و گرچه دلخوریها و گلههایی از همسر دارد اما خوب میداند که کفه خوبیها سنگینتر است و برهم زدن این کانون امن و آرام تنها برای زیاده خواهیهای شخصیاش ظالمانه و دور از انصاف است و از سوی دیگر با خانه امیدی که حرفها و وعدههایش در دل دیگری ساخته چه کند؟
تاب نگاه سرزنشبار و گلهمند آن منتظر و شکستن دل او را نیز ندارد و گاه با همه شادی و آرامشی که پایگاه عاطفی، برایش داشته، از او نیز دلگیر میشود، آنگاه بهخود میآید که اگر زندگی مشترک دومش نیز مطلوب نباشد چه؟ سخن ناب دوستش را به یاد میآورد که: لیلی و مجنون چون به یکدیگر نرسیدند لیلی و مجنون شدند. مگر میشود دو انسان با دو فرهنگ و خانواده و تربیت و روحیه متفاوت زیر یک سقف با یکدیگر زندگی کنند و روزانه، ناچار باشند برای دهها مسئله راه حل مشترک بیابند و با یکدیگر مشکل پیدا نکنند؟
با خود میگوید: اگر همسر و فرزندانش را رها کند و یک عمر نارضایتی آنها را به جان بخرد تا به شادی و آرامش بیشتر برسد ولی به زندگی دشوارتر گام بگذارد، چه؟ گاه سرگردانی در این برزخ ممکن است سالها به درازا بکشد.
راه روشن و ساده و منطقی و عاقلانه (ساختن زندگی مشترک و یا پایان بخشیدن به آن درصورت غیرقابل تحمل بودن) را رها کردن و به گزیرگاه و مخدر و مسکن پناه بردن، هر پایانی که داشته باشد، خالی از زیان و اندوه و حسرت نیست. در بهترین حالت ممکن، اگر مرد خانواده بیدار شود و دریابد که گرهها باز شدنی و برخی کاستیها قابل بخشش و چشمپوشی است و بهیاد آورد که همسر او نیز به نوبهخود ناکامیهایی را پذیرفته و برای تداوم زندگی رنج برده است، ناچار میشود خانه امیدی که برای دیگری ساخته را ویران کند.
این دل شکنی و تباهکردن سالهای عمر دیگری گناهی است که تنها دریادلان توان بخشیدنش را دارند و گرچه زندگی خانواده، نجات مییابد و پدر خانواده کانون زندگی را از هم نمیپاشد اما خطای او و گریزش، زخمی همیشگی را بر دل همسر و فرزندانش مینشاند و زمانی نیز خودخواهی، ندای وجدان را مغلوب ساخته و پدر میرود. اینکه مردی بهدلیل رسیدن زندگی زناشویی به بنبست، همسرش را طلاق داده و زندگی دومی را آغاز کند بسیار متفاوت است با آنکه مشکلات زندگی زناشوییاش را حلناشده باقی گذارد و راحتطلبانه به طمع داشتن زندگی مشترک شادتر، خانوادهاش را رها کند وگاه فرد سرگردان، داشتن 2زندگی خانوادگی را برمیگزیند. یکی پنهان و دیگری آشکار، به بیان بهتر؛ پیشه کردن دروغگویی تا پایان عمر و کیست که نداند دروغ آغاز همه پلیدیها وگناههاست و زمانی نیز ماه از پشت ابر بیرون میآید و بهناچار 2زن و 2 خانواده میپذیرند که به داشتن نیمی از شوهر و پدر اکتفا کنند و این هیچ نیست جز پذیرفتن یک عمر رنج، حسرت، درگیری، تنش، نگرانی، ناکامی و... .
برای پرهیز از در افتادن به چنین بیراههها و گمراهیها، شاید بهتر باشد به لیلا و لیلاها یادآور شد که: هنگامیکه مردی متأهل با تقاضای ازدواج و وعده جداشدن از همسر نخست به سراغتان میآید شرط عقل و انصاف و انسانیت آن است که از او بخواهید که بازگردد و همه توانش را بهکار گیرد تا تاریکیهای زندگی خانوادگیاش را روشنی بخشد، دیگر آنکه هیچ تضمینی وجود ندارد که خواستگار متأهل از پیشنهاد خود پشیمان نشود درآنصورت مدتی احساسات شما به بازی گرفته شده و عمرتان هدر میشود و حاصل افسردگی و دل شکستگی، دلسردی و ناامیدی. شاید به راهی بروید که پایانش لقمه برداشتن از سفره خوشبختی دیگری است یا تن دادن به زندگی پنهانی و همواره نقش بازی کردن و دروغ گفتن و اگر مرد متأهلی از همسر و زندگی مشترکش ناراضی باشد برای جداشدن از او به انتظار یافتن همسر مناسبتر نمیماند و در گام نخست با همه توان برای رها شدن از شرایط نامطلوبش، تلاش میکند.
پذیرفتن پیشنهاد ازدواج مردی که از همسرش جدا شده وزندگی نخستینش به پایان رسیده، هر مسئلهای که داشته باشد، عذاب وجدان نخواهدداشت اما به این انتظار نشستن که زندگی و کانون خانوادهای از هم بپاشد تا تو بتوانی لباس عروسی به برکنی، انتخاب زندگی است که ندای وجدان همواره در فضای آن طنین انداز است، این ندا که: شاید اگر نگاه منتظر تونبود زندگی یک خانواده از هم نمیپاشید.