کیفیت فیلمهای اخیرش را اگر در نظر بگیریم به این سینماگر مولف 75ساله آمریکایی حق میدهیم که اینگونه درباره پیری قضاوت کند.
بیش از یک دهه است که وودی آلن فیلمهایی ساخته که جز یکی دو استثنا، بیشتر مخالفت و حسی از سرخوردگی را برانگیخته تا تحسین و ستایش! با آخرین ساختهاش «با یک غریبه سبزهروی بلندبالا ملاقات خواهی کرد» دوباره این سوال آشنا را با طعمی تلخ و روحفرسا به سطح رسانهها کشانده است:«آیا وودی آلن به آخر خط رسیده است؟!»
وقتی «بازگشت به نیویورک» هم نتوانست نسخه شفابخشی باشد و «هرچه پیش آید» باوجود نزدیکی زیاد به مولفههای ویژه آلن و همسویی تماتیک با «آنیهال» (که منتقدان آن را از بهترین ساختههایش میدانند) در نهایت ناامیدکننده از کار درآمد، «تهیه بلیتی به مقصد لندن» و کلید زدن «با یک غریبه سبزهروی...» شاید اقدامی برای درمان افسردگی سناریست- کارگردانی بود که در سالهای نه چندان دور، استاد کمدیهای روشنفکرانه به شمار میآمد.
افت چشمگیر آلن در سالهای اخیر دلیلش هرچه باشد، انکارناپذیر نیست. فیلمساز مورد علاقه محافل هنری روشنفکرانه، یک کارگردان متعلق به جریان اصلی هالیوود نیست که بشود از کنار ضعف آثارش به سادگی گذر کرد.
در واقع کارنامه پروپیمان او با انبوهی از فیلمهای درخشان توقع را چنان بالا برده که ساخت اثری متوسط نیز بازخوردهایی منفی به همراه دارد.
حتی اگر «با یک غریبه سبزهروی...» به قول راجر ایبرت تکتک نماهایش وودی آلنی باشد بازهم ایام چندان به کام خالق «رز ارغوانی قاهره» نیست. باورش سخت است که نویسنده دقیق و هوشمند «امتیاز نهایی» توانسته فیلمنامهای چنین بیمنطق و از هم گسیخته بنویسد. آلن به صورت موازی از هم پاشیدگی زندگی دو خانواده را روایت میکند. الفی (آنتونی هاپکینز) و هلنا (جما جونز) سالهاست با یکدیگر زندگی میکنند و سالی ( نائومیواتس) دخترشان نیز به همراه همسرش روی (جاش برولین) روزگار میگذراند. طبیعی است که در فیلمی از آلن این زندگی با وجود ویترین آرام و موقرش در باطن انبوهی از سرخوردگیها و استرسها را به همراه داشته باشد ولی باورناپذیر است که کاراکترها برای درمان آشفتگیهایشان چنان خلاف عادت رفتار کنند که به نظر برسد عقلشان زایل شده است! الفی پیرانهسر به فکر جبران مافات برای جوانی از دست رفته، هلنا را ترک میکند و سالی نیز که از زندگیاش رضایت ندارد، کار پدرش را تکرار میکند.
روی، همسر سالی نویسندهای شکستخورده است که ناشر، آخرین کارش را نپسندیده و هلنا هم خود را در سودای فالگیری گرفتار میبیند که کلاهبردار بودنش اظهرمنالشمس است! مجموعه بلندپروازیهای کاراکترهای آخرین ساخته آلن حاصلی جز حماقت را به همراه ندارد. در حالی که همین مضمون، همین سرخوردگیها و همین فرار از واقعیت و رفتن به سمت رویا، روزگاری دستمایهای برای خلق شاهکارهایی چون «رز ارغوانی قاهره»، «منهتن» و «هانا و خواهرانش» فراهم میکرد. بدبختیهای تمامنشدنی زندگی آلن با طنز سیاه منحصر به فردش که در «آنیهال» به آن اشاره داشت، در اینجا نیز کاراکترهای محوری اثر را در سیطره گرفته است اما «با یک غریبه سبزهروی بلند بالا ملاقات خواهی کرد»
به جای آنکه نسخههایی تازه از تم جاودان آثار آلن باشد، تکرار بیحس و حال آن است.
بیانگیزگی در سراسر فیلم موج میزند. سبک روایی خاص، دیالوگهای چند پهلو و حرکت مداوم میان کمدی و درام در کنار کاراکترهایی که نارضایتی از سرورویشان میبارد، به تماشاگر میگویند که آدرس را درست آمده اما انگار این بار صاحبخانه منزل نیست و به جایش خدمتکاری قرارگرفته که کورکورانه از رفتارهای اربابش تقلید میکند! جستوجو برای خوشبختی و رسیدن به مفهومی تازه و امیدبخش از زندگی در نهایت به حقارت و سرخوردگی افزونتری منجر میشود.
چرا باید الفی رویاهایش را در زنی جستوجو کند که هیچ تناسبی با او ندارد؟ هلنا چگونه با اطمینان به سمت فالگیری میرود که از سر و رویش میبارد نباید به او اطمینان کرد؟ نکات مشابهی درباره رفتار نامعقول سالی و روی نیز میتوان مطرح کرد و گویا قرار بوده پاسخ تمام این سوالات را جستوجو برای یافتن عشق بدهد؛ عشقی که قرار است طعم خوش زندگی را به آنها بچشاند؛ گریز از ابتذال زندگی برای رسیدن به مفهومی تعالی بخش.
اما ابزارهای آلن برای این کار ناکارآمد و فرسودهاند. اگر فیلم تا پایان قابل تماشا و تحمل است (با آنکه تقریبا دست رد به هیچ کدام از پیشبینیهای تماشاگر نمیزند) باید آن را مدیون توان کارگردانی آلن دانست وگرنه سناریوی بیرمق فیلم جایی برای شور و جنون (آنچه کاراکترها نومیدانه در جستوجویش هستند) باقی نگذاشته است. پیداست که آلن با پرکاری عجیب و غریبش سریع سناریو را نوشته و در لندن جلوی دوربین برده است؛ چند کاراکتر ناراحت و غرغرو، موقعیت های متقارن، دیالوگهای نیشدار، استفاده از گفتار متن برای پوشاندن حفرههای داستانی و ترکیب بازیگرانی که در آن همه نوع هنرپیشهای یافت میشود؛ از آنتونیهاپکینز و نائومی واتس گرفته تا آنتونیو باندراس و فریدا پینتو بازیگر «میلیونر زاغهنشین»!
وقتی کاراکترها تکبعدیاند و فیلمنامه بیدقت نوشته شده، رگههای نبوغ تنها تک لحظهها و سکانسهای درخشان میسازد نه یک کلیت تکان دهنده از جنس آنچه همین چند سال پیش در «امتیاز نهایی» مشاهده کردیم.
« با یک غریبه...» بار دیگر این نکته را به یاد میآورد که بهترین فیلمهای آلن، فیلمنامههای پرنکته و درخشانی داشتهاند و بدون سناریوی خوب، آلن حتی اگر همه قواعد بازی را هم رعایت کند و کاملا بر اساس نگره مولف فیلم بسازد، در بهترین سطح ،متوسط و معمولی است؛ آنچه در اغلب این سالها بوده و به ندرت هوشمندیای از جنس «امتیاز نهایی» یا شور و شیدایی از نوع «ویکی، کریستینا، بارسلونا» را شاهد بودهایم. آیا کهنسالی، سرچشمههای نبوغ آلن را خشکانده است؟
حتی شکستهای پی در پی نیز نمیتواند باعث شود بتوان با قاطعیت پاسخ این سوال را داد. آلن در این فاصله «نیمه شب در پاریس» را با بازی ماریون کوتیار و آدریان برودی کارگردانی کرده و دستکم باید تا سپتامبر سال آینده صبر کرد؛ سالی دیگر و فیلمی دیگر... .
برای کسانی که با بدبینی ذاتی کاراکترهای آلن زندگی کردهاند و جهان را از دریچه چشمان آنها نگریستهاند، خوشبینی افراطی به کارگردان «آنیهال»، «منهتن»،«رز ارغوانی قاهره» و «امتیاز نهایی» قدری گریزناپذیر است. سالهای نسبتا زیادی از زمانی که وینسنت کنبی او را اصیلترین و جدیترین سینماگر مولف آمریکایی خواند، میگذرد اما وودی آلن حتی پس از چند شکست سهمگین پیدرپی نیز همچنان وودی آلن است!