ما فرصت داریم تا این بار خودمان داستان را کشف کنیم، تصویرها را در ذهنمان بسازیم و لذت ببریم. «نیروی اهریمنیاش») یا(His dark materials)، آخرین شاهکار ادبیات فانتزی دنیا است.
توی همین چند سالی که از انتشارش میگذرد، کلی در دنیا سر و صدا راه انداخته و فقط تعداد سایتهای هواداران کتاب، برای نشان دادن اهمیت این کتاب کافی است: 250سایت در برابر 80سایت هواداران هری پاتر. یک داستان عمیق، پیچیده و فلسفی که از دید دو بچه روایت میشود. نه، این از آن کتابهایی نیست که بشود راحت از کنارش گذشت.
چرا فانتزی؟ چرا این کتاب؟
«بند کفشم گیر کرد و کلهپا شدم، بعدش به بالا افتادم، بالای پشت بوما، بالای شهرها، بالاتر از نوک درختها. همون جایی که رنگها قاتی میشن با صداها... دور و برم رو که دیدم، دلم یهو ریخت به هم، بعدش هم «پایین» آوردم.»
این شعر ساده و بچهگانة شل سیلور استاین که از قضا اسمش هم «بالا افتادن» است میتواند یک مثال دمدستی برای دنیای فانتزی به حساب بیاید. کافی است به جای کلمه «بالا»، «پایین» را بگذارید.
یک شعر معمولی میشود در توصیف زمین خوردن یک بچه. ولی همین جابهجایی کوچک یک چیز جدید را به وجود میآورد. یک دنیای دیگر. (اگر «عمو شلبی»باز باشید نقاشی آن بچه را دیدهاید که بند کفشاش زیر پایش گیر کرده و بالای شهرها و خانهها پرت شده.)
دنیای فانتزی هم همینطوری است. قاعدههای اصلی جابهجا میشوند. منطقها عوض میشوند و همه چیز شکل دیگری به خودش میگیرد.
یک دنیای جدید به وجود میآید با ویژگیهایی جدید. حالا آدم میماند و سمبلها و نشانهها و قواعدی که به کلی با دنیای واقعی که توی آن زندگی میکند فرق دارد. این جاست که نیچه میگوید: «اگر هنر نبود، حقیقت ما را نابود میکرد.» خب اگر نخواهیم زیادی شلوغش کنیم و حرفهای قلمبه سلمبه بزنیم در باب این که حقیقت با واقعیت چه فرقی دارد و اصولا ادبیات کلا هنر به حساب میآید یا نه، میتوانیم خلاصهاش کنیم و بگوییم «اگر فانتزی نبود، زندگی ما را نابود میکرد.»
اینجا همة آدمها خوششانساند
جک برای بالا رفتن از لوبیای سحرآمیز، شجاعت و کلهخری خارقالعادهای به خرج داد. نمیشود منکر شد که شانس فوقالعادهای نصیب آلیس شد تا بتواند در سرزمین عجایب پا بگذارد.
عینهو شانس چارلی برای بازدید از کارخانه شکلاتسازی. (مگر از بین آنهمه بچه چند تایشان از اینجور شانسها گیر آوردند؟) ولی خوشبختانه این روزها احتیاج به شانس آوردن یا حتی ریسک کردن نیست. فقط باید آنقدر آدم باشی و آنقدر مشاعرت کار کند که یک گوشة دنج پیدا کنی و کتاب را بگیری دستت و پوست بیندازی و بشوی یک کس دیگر در جای دیگر.
بدون این که بخواهی مثل هانسل و گرتل خرده نانی، چیزی پشت سرت بیندازی تا بتوانی راه برگشت را پیدا کنی. قانون اصلی این است. «راه برگشتی وجود ندارد. تو متعلق به دنیای کتابی».
کتابی سرش به تنش میارزد که وقتی داری تویش زندگی میکنی به تکه نانها و سنگهای پشت سرت فکر نکنی یا به اینکه بالاخره باید یک وقتی برگردی. به چی برگردی؟
به قار و قور شکم، مطلبهای ننوشته، لباسهای نشسته، امتحان پایان ترم، حقوق ماه پیش و باقی این چیزهایی که بهاش میگویند نماد زندگی روزمره.
جایی دیگر
لذت خواندن این کتابها که منتقدها و ادیبان، بنابر سلیقه یا علمشان به آن «فانتزی»، «رئالیسم جادویی»، «تخیل» یا «فانتزی اعلاء» و باقی چیزها میگویند، فراتر از این حرفهاست. در این که خواندن قصة فانتزی، رهایی و فرار از دست و پا زدنهای احمقانة صبح تا شب و خر و پفها و هذیانهای شب تا صبح است شکی نیست.
هیچ کسی نمیتواند بگوید دنیای جن و پری و حتی قصة اسطورهها ما را برای لحظهای هم که شده دلخوش به وجود دنیایی دیگر نمیکند. این که داستان و دنیای کتاب سخاوتمندانه تو را به رمزها و رازهایش آگاه میکند و آرام آرام واردت میکند به فضا و ماجراهایی که خیلیها تا آخر عمر و دقیقا تا لحظة مرگ لیاقت و سعادت تجربهاش و حتی فکر کردن به آن را ندارند.
این که تو کنار پروفسور دامبلدور باشی یا همراه آراگورن بتازی یا این که نگاه وحشتناک لرد عزریل را بدون این که لایرا متوجه باشد ببینی، کم چیزی نیست. این محرم بودن و این جزئی از کل ماجرا بودن، سر خوشیای را نصیبت میکند که در هیچ کدام از «رمانتیکها» یا «رئالیستها» سراغی ازش نیست.
حیاتیتر از زندگی واقعی
حالا این تجربه و لذت فانتزی، میتواند در حد «هری پاتر» باقی بماند و یا به اوج خود در «ارباب حلقهها» یا «نیروی اهریمنیاش» برسد.
چون در دنیای هری پاتر هم کمکم احساس روزمرگی و عادی بودن میکنی و میبینی زندگی همان زندگی واقعی است با سر و شکل دیگر. یک مدرسه با قوانین و مقررات همة مدرسه های عالم که گاهی زیادی حوصلهسربر است.
اما در کتابی مثل «نیروی اهریمنیاش» دنیا، دیگر همان دنیایی که تا امروز دیدهای و شناختهای نیست. اینجا ما نه تنها با یک دنیای دیگر، بلکه با دنیاهای دیگری مواجهایم. دنیاهای دیگر، ماجراهای دیگر، و موجودات دیگری غیر از آن چیزی که هر روز داریم میبینیم. دنیا و زندگی به همان چیزهای پیش و پا افتادهای که تا حالا دیدهایم ختم نمیشود. درست مثل«ارباب حلقهها»، نویسنده یک جهان کامل خلق کرده با تاریخچه، جغرافیا و مشخصات کامل که حالا دارد داستانی از داستانهای این دنیا را برای ما تعریف میکند. حکمت و فلسفه از سر و روی ماجراها میریزد و تو باید همه را جمع کنی و این، اصلا شوخیبردار نیست. موضوع جدی است. آن قدر جدیکه ارزش کلهپا شدن و بالا افتادن توی دنیای عجیباش را داشته باشد.
نمونههای ادبیات فانتزی مدرن که همگی از انگلیس میآیند
فانتزی از آن نوعهای ادبی است که ما هم تویش حرفهایی برای گفتن داریم. قصههای جن و پری زیادی را از بچگی تا به حال شنیدهایم. قصههایی که گاهی تهمایههای مذهبی هم دارند و رد پای فرشتهها و شیطان را میشود تویشان دید.
با این حال باید اعتراف کرد که یک جریان قصهگویی انگلیسی که ریشههایش توی دانشگاه آکسفورد است توانسته در این چهل پنجاه سال اخیر فاتح بیرقیبی در ادبیات فانتزی باشد. جریانی که با سهگانه ارباب حلقهها شروع شد و در این سالها هم ادامه پیدا کرده و اتفاقا حسابی غنی و پر و پیمان شده.
اینهایی که میبینید تنها چند تا از نویسندگان داستانهای فانتزی هستند که آثار مهمشان به فارسی هم ترجمه شدهاند و میشود در بازار پیدایشان کرد:
جیآرآر تالکین: بعد از آن فیلمهای حیرتانگیز و استادانهای که پیتر جکسون از روی سهگانة ارباب حلقهها ساخت، این مجموعه دوباره مطرح شد.
داستان این سه کتاب دربارة هابیت کوچکی به نام فرودو است که مأموریت پیدا میکند حلقهای را که قدرت شر در آن نهفته شده، بهجای مشخصی ببرد و نابود کند.
تنها در این صورت است که سرزمین میانه از خطر نابودی نجات پیدا میکند. انسانها، دورفها (کوتولهها)، اِلفها (پریها) و کلی موجودات خیر و شر دیگر هم سر راه این هابیت قرار میگیرند و داستان را پیش میبرند.
سیاسلوئیس: میگویند او بزرگترین مشوق تالکین برای خلق ارباب حلقهها بوده. لوئیس هم البته دنیای خودش را خلق کرد و اسمش را نارنیا گذاشت.
سرزمین زیبا و سرسبزی که پر است از حیوانات سخنگو و دورفها و سانتورها (موجوداتی که نصفشان انسان است و نصفشان اسب) و البته انسانها.
مجموعه ماجراهای نارنیا هفت جلد است و در هر داستان چند نوجوان از دنیای امروزی به نارنیا میروند و آن سرزمین را از خطری که تهدیدش میکند نجات میدهند.
شخصیت ثابت و باهیبت تمام داستانها هم یک شیر است به نام اصلان.
جان کریستوفر: سهگانة کریستوفر جزو قدیمیترین و نوستالژیکترین فانتزیهای قرن بیستمی هستند.
«کوههای سفید»، «برکه آتش» و« شهر طلا و سرب» داستان یک نوجوان روستایی است به نام ویل که تصمیم میگیرد تسلیم سهپایهها نشود و کلاهک سرش نگذارد.
او میخواهد آزاد باشد و برای همین هم راه سختی را برای زندگی انتخاب میکند: مبارزه با سهپایهها.
رولد دال: اگر فیلم چارلی و کارخانه شکلاتسازی را دیده باشید (که تویش جانی دپ بازی میکند) حتما با فضای داستانهای دال آشنا شدهاید.
البته این کتاب (که فیلم از رویش ساخته شده) فقط یکی از مجموعه داستانهایی است که دال با شخصیت چارلی برای بچهها نوشته.
کتابهایی مثل «جادوگرها» و «هلوی غولآسا» یا « داستانهای باورنکردنی» هم چند تا از آثار این نویسندة پرکار انگلیسی هستند.
جیکیرولینگ: کی ممکن است اسم هری پاتر را نشنیده باشد؟ این نوجوان لندنی با آن عینک گرد و زخم روی پیشانیاش مشهورترین بچه دبیرستانی دنیاست.
هری پاتر هم مثل شخصیتهای دیگر داستانهای فانتزی قرار است دنیا را نجات دهد. این بار و در این داستان، دنیا از سوی یک جادوگر سیاه به نام لرد ولدمورت تهدید میشود.
فرق بزرگ هری پاتر با بقیة داستانهای دیگر این است که پایانش را کسی نمیداند، چون جلد آخر کتاب هنوز چاپ نشده.
هری و دوستانش، رون و هرمیون جزو محبوبترین شخصیتهای فانتزی در تاریخ ادبیات به حساب میآیند.
فیلیپ پولمن: دربارة سهگانة نیروی اهریمنیاش به اندازة کافی در این صفحهها میخوانید. این یکی هم تم آشنای مبارزة خیر و شر را دارد و مثل تمام فانتزیهای اصیل، از آنجا شروع میشود که قهرمان داستان، دختر بچهای به اسم لایرا، در دنیای کوچک و محدود خودش بازیگوشی میکند.
بهتدریج که داستان پیش میرود، همه چیز پیچیدهتر و عمیقتر میشود تا صحنة نهایی رویارویی خیر و شر برسد.
ضمنا یادتان باشد که با ظهور این نویسنده، سهگانة کرسی استادی آکسفورد هم کامل میشود: تالکین، لوئیس و پولمن.