آخرین نمونه از این دست را میتوان در فیلم تازه «آمریکایی» ساخته آنتونکوربین هلندی جستوجو کرد. جورج کلونی در نقش قاتلی بیرحم که 3 تن را کشته و با گذرنامه تقلبی که در یک شیرینیفروشی تحویل میگیرد، امکان ادامه زندگی را پیدا میکند. پیام ارسال شده پس از انجام ماموریتهای تکراری، برای سینماروهای حرفهای آشناست: «گوشهای خودت را پنهان کن تا با توتماس بگیریم. با کسی حرف نزن و مهمتر، با کسی دوست نشو. حتما این موضوع را میدانستی جک!».
چیزی که جک قبلا میدانسته و ما بهعنوان تماشاگر دوست داریم فراموش کنیم، دستمایه بخش عمده فیلم کوربین است. آمریکایی بیش از اینکه فیلمی در ژانر جنایی- جاسوسی باشد، ما را به دنیای قاتلان اجارهای و شباهتهای شخصیت پیچیده آنها دعوت میکند. با اینکه در برخی دستهبندیها فیلمهای مربوط به قاتلان اجارهای به فیلمهای جنایی، انتقام جویانه، جاسوسی، سامورایی یا وسترن مرتبط میشوند اما این ژانر محدود دارای قواعد خاص خود است. گذشته از این، تکلیف همه تماشاگران از ابتدا مشخص است و هر کسی میتواند در مورد نادرست بودن هدف ضدقهرمان فیلم رأی صادر کند. اما چرا باید فیلمهایی با این سوژه همچنان مورد توجه ما باشند و هرسال به شکلی جدید سر از سینماها در بیاورند؟
خصوصیاتی در این شخصیتها وجود دارد که ما خواهان انعکاسش هستیم: مخفی کاری و آدمکشی، صدور مجوز غیرقانونی برای انجام ماموریتهای نشدنی و مهمتر از همه فرم مستقلی از اخلاقگرایی.
جان بورمن، کارگردان فیلم« درست به هدف»که از شاخصترین فیلمهای این ژانر فرعی محسوب میشود، درباره این ضدقهرمانها میگوید: جاذبه این فیلمها همراهی ما با شخصیت محوری بهرغم اعمال غیراخلاقی و نادرستش است و این کار با شناخت تمایل به جنایت درون خودمان آغاز میشود. ما این هیولای خطرناک را در خودمان حبس کردهایم و اجازه خودنمایی ندادهایم و بهخوبی حس میکنیم درصورت آزاد شدن این هیولا در دنیای واقعی چه اتفاقهایی میتوانست بیفتد و آنها را روی پرده سینما دنبال میکنیم.
در آمریکایی همچون «روز شغال»، «لئون» و «گوستداگ» سؤالاتی در ذهن تماشاگر مرور میشود؛ اگر هیچکس نداند شما کجا هستید چه میشود؟ اگر قرار باشد هر کاری در زندگی فقط برای پول باشد سرنوشت زندگی چه خواهد شد؟ اگر هر کسی تنها زندگی کند و فقط در فکر بهبود شرایط بدنیاش باشد چه رخ خواهد داد؟ آیا واقعا میشود هرکسی دست به آموزش خودش برای ایجاد غرایز تازه بزند و مهمتر از همه اینکه آیا میتوان زندگیای را ادامه داد که به قول یکی از شخصیتهای فیلم روز شغال همه چیزش در چند ثانیه تعیین میشود؟
نباید این موضوع را از خاطر ببریم که خودروهای آخرین مدل و خانههای شیک همیشه بخشی از زندگی این ضدقهرمانهاست و در دنیای کوچک آنها جایگاه ویژهای دارد. آنها با اینکه بهشدت به قواعد بازیشان پایبند هستند، خود را از نظر احساسی به هیچ کس وابسته نمیبینند. از اینرو در فیلمهایی مثل لئون، شخصیت ژانرنو خودش را تمیزکننده معرفی میکند یا جمی فاکس در فیلم «جانبی» به شخصیت تام کروز (قاتل اجارهای فیلم) پس از انجام ماموریتی میگوید که «کسی که تو کشتی جنایتکار بود. میدونی داری چی کار میکنی؟ فقط داری کیسههای زباله رو بیرون میبری!»
با چنین تعبیری دنیا پر از آشغالهایی است که تمیزکردنشان وظیفه این ضدقهرمانهاست. یک قاتل اجارهای شاید به برخی جاها آسیب برساند یا بهمنظور ایجاد امنیت برای برخی دست به آدمکشی بزند ولی هرگز جنایتهایش ناامنی بهوجود نمیآورد.بهترین فیلمهای این ژانر محدود هم، داستانهای فرعی خودشان را دارند.
« درست به هدف» بورمن، فیلمی جنایی یا انتقامی است اما بهخاطر بیروحبودن شخصیتهای اصلیاش، بخاطر آن جمله معروف انجی دیکینسون به لیماروین (تو آن روز در آلکاتراز مرده بودی) و به خاطر ستایش غرور، همیشه میتواند از بهترین فیلمهای این ژانر باشد. فیلم بهخوبی شرح میدهد چرا گاهی اسلحهها به سوی کسانی که دوستشان داشتید برمیگردد و چرا مردی (چون شخصیت لیماروین) باید تا این حد خشن و بیاحساس شود.
همزمان با اکران « درست به هدف» در سال1967 در آمریکا، بزرگترین و مهمترین فیلم این ژانر نوپا در فرانسه ساخته شد. جانوو و کوئنتین تارانتینو خود را وامدار این فیلم میدانند و جارموش هم اقتباسی شجاعانه از آن را با بازی خوب فارستویتاکر ساخت.
فیلم داستان تولد و مرگ قاتلی خونسرد است که در دهههای بعد الگوی فیلمسازها و حتی نویسندگان فراوانی شد. سامورایی، ژان پیرملویل و مرد اولش آلندلون توسط دیوید تامسون، تاریخ نگار سینما بهعنوان بهترین قاتل اجارهای منزوی و گوشهنشین سینما معرفی شد.
وو معتقد بود که اکران این فیلم موجب تغییر ذائقه یک نسل از سینماروها شد و مسیری که بعدها سینمای هنگکنگ طی کرد تا حدی مدیون این فیلم است. وو که در برخی از فیلمهای خودش از جمله قاتل، به سامورایی اشاره داشته و حتی امیدوار است روزی آن را بازسازی کند، به حدی تحتتأثیر شخصیت دلون قرارداشت که پس از تماشای چند باره فیلم، موهایش را به سبک دلون کوتاه کرد و لباس و کراوات پوشید. او سامورایی را فیلمی گنگستری از یک جنتلمن توصیف میکند. سامورایی به دلایل متعددی یکی از فیلمهای بزرگ تاریخ سینماست؛ از کارگردانی دقیق آن گرفته تا کار استادانه هنری دکا در مقام فیلمبردار که استفادهاش از رنگ الگوی هزاران عکاس در دهههای بعدی بود .ملویل در جایگاه پدرخوانده موج نوی فرانسه خود وامدار فیلمهای گنگستری و بیموویهای دهه1940 آمریکا است و میتوان رد پای فیلمهایی چون سزار کوچک را در آن دید.
ولی قهرمان اصلی فیلم بدون شک دلون است، گرچه او در این فیلم نقش قاتلی به نام جفکاستلو را برعهده دارد اما موضوع اصلی فیلم چهره دلون است و کل داستان بدون میمیک صورت فوقالعاده دلون، اصلا معنایی پیدا نمیکند. دلون با بازیاش در سامورایی الگویی را برای نسلهای آینده تماشاگران ایجاد کرد تا بدون اینکه درگیر پیچیدگی زندگی قاتلان اجارهای شوند، در تنهایی و نگرانیها همراه ضدقهرمانها باشند. به واقع در این فیلمها قصه مهم نیست بلکه زندگی رازگونه قاتل، همه ماجراست. یکی از کلیشههای این ژانر عدماخلاق گرایی در پایان ماجراست و چون داستان در دنیایی عاری از اخلاق رخ میدهد، قاتل هم در انتها کشته میشود و تقاص زندگی نادرستش را میدهد. اما نباید فراموش کرد در این ژانر کشته شدن و کشتن معنای دیگری دارد و اصلیترین راه ارتباطی با تماشاچی است. اما سینما در دهههای اخیر راه خود را برای تغییر این پایان تحمیلی پیدا کرده و در جایی از در انتقام جویی وارد میشود و در جایی دیگر با حضور یک زن و یا کودک بهعنوان شخصیت اصلی، سرانجام داستان به سرنوشت سپرده میشود.
تلگراف- 21نوامبر