نه زورگیری، نه باجگیری؛ ادبا در تعریف «شرخریسم» گفتهاند: «یک کلمه حرف حساب با زورگویی!» میگویند توی این معامله هر کس زورش بیشتر باشد، حرفش بیشتر پیش میرود. وقتی کسی قانون را زیر پا بگذارد و مدام بخواهد مال این و آن را بالا بکشد، به قول معروف باید بداند دست بالای دست بسیار است.
این را تمام آنهایی که شر میخرند، باور دارند و اصلا شعارشان همین است. این روزها آنها به لطف کلاههای گشادی که ملت سر همدیگر میگذارند، بازار خوبی دارند. پول میگیرند و شر به پا میکنند.
کارشان هم قانونی نیست، اما با این اعتقاد که حق را به حقدار میرسانند، سعی در توجیه خود و دیگران دارند. آنها... نه بهتر است با ما به دنیای آنها بیایید. خودتان گوشی دستتان میآید.
از هر کس سراغ شرخرها را میگیریم، پوزخندی میزند و پشتچشمی نازک میکند. اعتمادش را بیهوده خرج ما نمیکند و به دیگری پاس میدهد.
«دنبال یه شرخر میگردم. از اون حرفهایهاش.»
فقط نگاهی عاقل اندر سفیه از این مکالمة بیپاسخ به جا میماند و دیگر هیچ! شاید قد و قوارهمان برای این کارها ساخته نشده، اما به کسی چه مربوط؟ اصلا کاری هست که فقط شرخر میتواند انجامش بدهد.
«مصطفی یهلامپی» برخلاف خیلی از آدمهای ایستاده در بازار تهران، با شنیدن این حرف، غیرتی میشود. دستی لابهلای موهای پرپشتش میبرد و کمی سمت راست صورتش را میخاراند، یعنی که دارد فکر میکند.
بعد انگار که چیزی یادش آمده باشد (و انگار که ما نفهمیدیم همهاش فیلم است) میگوید: «باید تا غروب صب کنی آبجی! همینجوری نیس که تو کوچه و بازار ریخته باشه! باید بگردم و خبرت کنم.»
چارهای نیست. باید صبر کرد. غروب که میشود، سراغ شرخر حرفهای آقا مصطفی یه لامپی را میگیریم. اما هنوز خبری نشده. بعد از کلی تماس و التماس و خواهش و آشنایی دادن، مصطفی یهلامپی آدرس «ممل قیطونی» را میدهد. حتی پشت گوشی هم صدای نخراشیدهای دارد. قرار موکول میشود به فردا، در یکی از مغازههای بلورفروشی خیابان فدائیان.
17میلیون هم شد پول!
الان فردا است. به بدترین شکل ممکن، سادهپوشی را رعایت میکنیم. مغازة دو دهنة نبش کوچه، همان جایی است که باید ممل قیطونی را ببینیم. مرد درشت هیکلی توی مغازه با تلفن حرف میزند. صدایش از خودش بزرگتر است. قرار است از سبیلهایش خون بچکد، ولی به گفتة خودش آزارش به مورچه هم نمیرسد.
سراغ ممل قیطونی را که میگیریم، لبخند پت و پهنی تحویلمان میدهد و میگوید: «چیه؟ به ما نمیآید ممل قیطونی باشیم؟!» تازه دوزاری کج و کولهمان صاف میشود. به خاطر جثهاش او را قیطونی صدا میزنند. موضوع را میپرسد.
با دستپاچگی، چکهایی را که برگشت خوردهاند، نشانش میدهیم. میخندد و صدای قهقهاش مغازة دو نبش خیابان شوش را پر میکند. خودش خندهاش را اینطوری تفسیر میکند: «17 میلیون هم پول است که به خاطرش شر میخرید؟»
راست میگوید. مصطفی یه لامپی میگفت او حساب و کتابش روی میلیارد میچرخد. اما به ما لطف کرده و میخواهد کارمان را راه بیندازد. وقتی چکها را بر میگرداند، گمان میکنیم نمیخواهد کارمان را انجام بدهد، اما...
«آدرس و شماره تلفن طرف رو بدین. شما کاری نداشته باشین.» یعنی قرار است چکها را نقد کند؟ چطور و چگونه؟ اما انگار به ما مربوط نیست، هر چه میخواهیم توضیح بدهد، گوشش بدهکار نیست و اصلا برایمان تره هم خرد نمیکند. مصطفی یه لامپی میگوید که اینها شگرد کارشان را به هیچکس یاد نمیدهند. اگر قرار بر این باشد، همه شرخر میشوند که.
و اما قیمت! مقدار چکی که قرار است به واسطه این هرکول نقد بشود، تعیینکنندة دستمزد او است. به ازای هر یک میلیون، 20درصد.
به عبارتی میشود برای 17میلیون چیزی حدود 3 میلیون و چهارصد هزار تومان. و این دستمزد فقط در ازای یک بار جلوی در خانة مردم رفتن و یک بار داد و فریاد کردن است. اما مصطفی میگوید که او روشنفکرتر از این است که در خانة مردم داد و فریاد راه بیندازد.
ممل قیطونی قرار است بنشیند و با طرف مذاکره کند. به گفتة خودش شاید این مذاکره به نیم ساعت هم نرسد. اما او به زمانش کاری ندارد. چه ده دقیقه، چه یک ماه و یک سال، او همان قیمت را که طی کرده، میگیرد.
بیشتر از این، سوتی بدهیم، ضایع میشویم. برای همین هم سر دستمزد ممل قیطونی، همه چیز را بههم میزنیم و چون اطلاعات دیگری در اختیارمان نمیگذارد، دست از پا درازتر که نه، ولی با حالت مشابه، راهِ رفته را بر میگردیم.
شرخرها و زبلخان
شرخرها همه جا هستند و هم
ه جا میتوانند باشند. حتی جلوی در خانة شما! تا اسم شرخر میآید، همه به یاد چک و سفتههای وصولنشده میافتند. اما به گفتة آرش، شرخری فقط این شکلی نیست.
شکل ناموسی قضیه، مهمترین نوع آن است. شرخرهای این رشته وظیفهشان حمایت و دفاع از ناموس مردم است. به نوعی شاید آنها وجهة بادیگاردی داشته باشند، اما از جنس دیگرش.
آرش مسأله را با یک مثال دمدستی، این شکلی باز میکند: «چند وقت پیش، یکی از رفقا آمار داد که ضعیفهاش را تو خیابون سروندن! یعنی بهاش متلک گفتن و وسط خیابون، آبرو و آبروریزی شده. از ما خواست وارد عمل بشیم و حال طرفو بگیریم. ما هم رفتیم تو نخ یارو و بهاش الکی گیر دادیم و تا خورد، زدیمش! آخرشم بهاش اشاره دادیم که واسه خاطر هتک حرمت رفیقمون، حالشو جا آوردیم تا دیگه هوس نکنه با ناموس مردم شوخی بکنه.»
انگار قضیه جدیتر از اینهاست که فکر میکنیم. آرش برای این پروژه به گفتة خودش 700 هزار تومان آن هم به خاطر رفاقت و رفیقبازی گرفته است. اگرنه، بیردخور یک میلیون مایه توی این پروژه باید نصیبش میشده است. به گفتة آرش به این نمیگویند شرخری، این اسمش احقاق حق است و سرجا نشاندن آدمهای عوضی.
آرش اولین و آخرین گزینة این شکلی نیست و به گفتة آرش، خیلی از آدمها هستند که از سر خیرخواهی(!) چنین شغل شریفی دارند. مثل همین ابی یومورتا که دائم سنگ خلقالله را به سینه میزند. از این جهت به او لقب یومورتا دادهاند که از تخممرغ متنفر است.
من آچار فرانسهام
ابی یومورتا برعکس آنچه که تصور میکردیم، خیلی لاغر و ترکهای است. دستبند نقرهای رنگی به دست انداخته که از گشادی، هر لحظه امکان دارد به زمین بیفتد. تند و تند صحبت میکند و برای این که گفتههایش را تصدیق کند، مدام به این و آن میگوید: «درست نمیگم؟ حق با من نیست؟» او هم چک و سفته نقد میکند، اما کار آچار فرانسه را هم انجام میدهد. یعنی تخصص صنفهای دیگر را هم دارد. او از آن داد و هواریهای وحشتناک است و به قول خودش: «اگر کسی از آبروریزی میترسد، حتما با من مشورت کنید!»
معرّفاش گفته بود چهرة مظلومانه به خود بگیریم تا به قولی کار بر روی پروژهمان را بپذیرد. اگرنه، سرش آنقدر شلوغ است که محال است به این زودیها بتواند جواب مساعد بدهد.
این بار باید نقش زنی را بازی میکردیم که شوهرش اسباب و اثاثیة خانه را بار ماشین کرده و برده است و ما دنبال حق و حقوق خانوادگیمان هستیم. برای ابی یومورتا، انجام دادن امور خانوادگی، کمی ناجوانمردانه است.
این را خودش ادعا میکند. با این حال، چون مسأله عاطفی، احساسی و خانوادگی است و نرخ مشخصی ندارد، هزینة زیادی باید بابت آن پرداخت. یومورتا بابت حضور در محل کار شوهر نامرد، و داد و بیداد کردن در برابر دیدگان همکاران او، به خصوص نامزد جدیدش که اتفاقا یکی از کارمندان شرکت است، دو میلیون و 500 هزار تومان طلب میکند.
البته به شرطی که بتواند چکی معادل تمام اسباب و اثاثیة خانه، از شوهر موردنظر دریافت کند.
ابی یومورتا فقط همین شغل شریف را ندارد. او به شغل دیگری هم مشغول است؛ بازیگری هم میکند. مثلا خود را به جای فک و فامیل و خواهر و برادر این و آن جا میزند و هزار تا کار اخلاقی صِرف میکند که دوست ندارد کسی از آنها سر در بیاورد. کنکاش بیش از حد، او را که به قول خودش ببوگلابی نیست، به شک میاندازد.
طوری که زل میزند توی چشمهای آدم و به صراحت میگوید: «مفتشی یا خبرنگار؟» و برای این که قضیه لو نرود که شاید هم رفته باشد ماجرا را همین جا کات میکنیم.
زنها موفقترند!
شاید باورش سخت باشد، اما الهه هم در این رشته دم دستگاهی به هم زده است. او 26 سال دارد و مفتخر است که از 19 سالگی، شرخری میکند. قد و قوارة الهه از خیلی مردهای همسن و سالش درشتتر است.
شاید همین باعث شده که این شغل را برگزیند. به گفتة الهه، در این حرفه(!) زنها موفقترند. چرا که وقتی پای آبرو و و حیثیت طرف در میان باشد، طرف زودتر کوتاه میآید و قال قضیه زودتر کنده میشود.
او برای این کار از حربة زنانگیاش استفاده میکند. ابتدا به شیوههای مختلف با مردان موردنظر طرح دوستی میریزد و بعد از این رابطه، برای رسیدن به مقصودش بهترین استفاده را میبرد.
الهه هم از ژانر داد و بیدادی است و با مراجعه به مغازهها و شرکتهای این آدمها داد و بیدادی راه میاندازد آن سرش ناپیدا. الهه از این کار لذت وافری میبرد. وقتی به او سفارش کار میدهیم، تقاضای یک سوم آنچهرا که قرار است از بدهکار پس بگیرد، میکند. با این تفاسیر با او به تفاهم نمیرسیم و اینجا هم او با گفتن اینکه «الکی نیست که، دارم از جونم مایه میگذارم» ارتباط را کاملا قطع میکند.
روز مبادا
تمام چکهای برگشتی و وصول نشده را نگه دارید برای روز مبادا. اما نه، اصلا بیخیالشان شوید، چون شاید به زودی روزی برسد که شرخرها کل چک را به بهانة دستمزد کار سخت خود از شما طلب کنند. به هر حال این حرفه، پر از دردسر است. پر از ترس و پر از استرس و هیجانهای خطرناک. یک وقت هوس شرخری به سرتان نزند، این کار آخر و عاقبت ندارد!
در قانون شرخر نداریم
آیا قانونا میشود یقة شرخرها را گرفت؟برای پاسخ این سؤال به سراغ یک حقوقدان رفتهایم: سید احمد سید ابراهیمی، وکیل پایه یک دادگستری.
- آیا قانونی برای برخورد با شرخرها وجود دارد؟
قانون خاصی نداریم. اما در بعضی مشاورههای قضایی مواردی ذکر شده تا به نوعی جلوی پدیدة شرخری گرفته شود. مثلا در قانون چک فقط کسی که برای بار اول به بانک مراجعه میکند و چک را برگشت میزند حق شکایت دارد.
- اما من میتوانم به جای شکایت چک را بدهم دست شرخر، برایم نقد کند.
خب از آن جایی که اسناد تجاری قابلیت انتقال دارند، بعضیها ترجیح میدهند چک را بدهند دست شرخر.
- و بعد طرف هر کاری دلش خواست بکند؟
باید دید رفتار شخص چه جوری است. یعنی انطباقی با جرم دارد یا نه. یک وقت میبینید یکی چک را از شما میگیرد و یک پولی به شما میدهد و بعد خودش میرود طرح دعوا میکند. این را نمیشود جرم دانست. ولی اگر مزاحمتی برای کسی که چک را صادر کرده ایجاد شود قابل پیگیری است.
- حتی اگر آن طرف بدهکار باشد؟
در آرای دیوان عالی کشور آمده که بدهکاری شخص یک بحث جدا است و قابل پیگیری، ولی این دلیلی برای جلوگیری از شکایت او از فردی که برایش مزاحمت ایجاد کرده نیست. یعنی اگر مزاحمتی برای بدهکار ایجاد شود او میتواند شکایت کند.
- پس اگر تهدیدی در کار نباشد، جرمی هم اتفاق نیفتاده.
فی نفسه نه! چون چک قابل واگذاری است. یک کسی میگوید این پول را بگیر و چک را بده به من و بعد خودش میرود چک را یک جوری نقد میکند. این واقعیتی است که وجود دارد. منتها مسأله این است که اینها میروند با زور پول میگیرند.
- خب مسأله همین است. طرف فکر میکند چرا مدت زیادی وقت خودش را در دادگاه تلف کند و به نتیجه نرسد. برای همین چک را با کمی ضرر میدهد دست شرخر، تا طرف هر جوری دلش خواست نقدش کند.
به اجرا گذاشتن چک و نقد کردن آن منوط به معرفی مال است. یعنی شما باید بتوانید مالی از کسی که چک را صادر کرده معرفی کنید تا دادگاه آن را ضبط کند. ولی خیلی وقتها طرف مالی ندارد یا همه چیز را به نام زن و بچهاش کرده. در این صورت نمیشود به طور قانونی کاری کرد. ولی خب یکی پیدا میشود که میرود به زور میگیرد.
- بعد چه جوری میشود از اینها شکایت کرد؟
شکایت ادله میخواهد؛ سند، شاهد، اقرار. یکی از اینها باید باشد. همینجوری با حرف نمیشود رفت و شکایت کرد.
وقتی همه شرها، خریده شدند
«تا حوزة قضایی ایران درست نشود، هیچ عدالتی در این کشور برقرار نخواهد شد.» این حرف را، قدیما زده بودند. گمانم یکی از روزنامهنگارها بود، یا وکلا. درست یادم نیست. مهم نیست، خود حرف را داشته باشید.
این، واقعیتی است که اصلا نمیشود انکارش کرد. عدالت، باید ابزار قضایی و حقوقی قدرتمندی داشته باشد. وقتی برای یک شکایت ساده، باید ماهها بروید و بیایید، دیگر عدالت سیری چند؟ همینطوری میشود که مردم چکهایشان را میسپارند دست شرخرها تا دو سه روزه نقدشان کند.
«اگر نوشتهای، این قابلیت را داشته باشد که دچار سوءبرداشت شود، حتما از آن سوءبرداشت خواهد شد. پس روشن بنویس.»
این جمله را یکی از رئیسجمهورهای آمریکا به منشیاش گفته بود، وقتی که متنی را برای مکتوب کردن، به او دیکته میکرد. راست هم میگفت. چون نوشتههایش، حالت حکومتی به خودش میگرفت و لابد این سوءاستفاده بیشتر و بیشتر میشد.
این گفته، دربارة همة قانونها درست است. اگر لایحههای قضایی و حقوقی، حفرهها و «در روهایی» داشته باشند، حتما مورد استفاده قرار خواهند گرفت. مخصوصا برای شرخرها.
راستی، تا حالا هوا برتان داشته است که کسی را اجیر کنید تا به نیابت از شما، حال کسی را بگیرد؟ حتما بعضی وقتها آنقدر عصبانی شدهاید که چنین فکری کنید، نه؟
حالا یا حقتان را خوردهاند، یا فرضتان این بوده که حق با شما بوده است یا... شرخرها، آفریده شدهاند تا اگر چنین هوسی کردید، در خدمتتان باشند.
آنها دو دستهاند: شاه و سرباز. شاه فقط در حوزة کلیات کار میکند، سرباز فقط در حوزة جزئیات. اولی در سطح مدیریتی و دومی در مرتبة عملیاتی.
بیشترین کارشان، مربوط به چک است، چرا که بعد از موادمخدریها، بزرگترین گروه زندانیها را، چک برگشتیها تشکیل میدهند. آنها، میترسانند، اما خلاف نمیکنند.
سعی میکنند با قانون و مجریانش، برخوردی نداشته باشند. معرفت هم سرشان میشود: در محدودههای همدیگر، دخالت نمیکنند. نه این که بترسند، یکجورهایی با هم کنار آمدهاند، مثل مورچه و شته...
خیلی دربارة آنها میتوان نوشت. اما چرا؟ چرا به وجود آمدهاند؟ اولش باید با این فرض کنار بیاییم که بخشی از وجود آدمی، منفی است، و حتی اگر بهترین قوانین و مجریان هم سر کار بیایند، باز هم شرارت خواهد بود.
فرض دومی که باید با خودمان حل و فصلش کنیم، این است که هر ایرادی در قوانین و برنامههای قضایی و اجتماعی و اقتصادی، حتما خودش را نشان خواهد داد.
مثل عوارض بیماری. مثل سرفه کردنهای سرماخوردگی. (بد نیست به دو پاراگراف اول یادداشت هم، نیمنگاهی داشته باشید.)
مختارید این دو فرض را بپذیرید یا نه. اما با پذیرفتن آنها، راحت میشود این قضیه را روشن کرد.
تنها نکتة امیدوارکنندة این داستان، این است که ما ایرانی جماعت، آدمهای تکرویی هستیم و روح کار جمعی نداریم، وگرنه...