خیلی از ما بچه که بودیم صبحها با صدای او در برنامة رادیویی «سلام صبح به خیر» بیدار میشدیم و به مدرسه میرفتیم. جواد آتشافروز، آدم را یاد خاطرات دهه 60 و برنامههای «تاهشت و نیم» و «بعد از خبر» میاندازد که در دهه 70، پدیدههای جذاب تلویزیونی بودند.
مدتی خبری از او نبود تا این که او را پشت دم و دستگاه یک فرستندة رادیویی در برنامة «مردم ایران سلام» دیدیم. داشت با حرارت، یک رادیوی تک نفره را میچرخاند. مثل قدیمها پرانرژی بود اما مقداری شکسته تر و پیرتر به نظر میرسید.
برای همین شال و کلاه کردیم و رفتیم شبکه2، مثل مصاحبه با شهیدیفرد. با او در رستوران، عدسی خوردیم و گپ زدیم، از نام فامیلاش (که چون کار پدرانش، ریختن زغال در دیگ قطار بوده به آنها آتشافروز میگفتند) تا موج جدید مجریهای جوان رادیو.
- خیلی وقت بود در تلویزیون نبودید. چی شد با مردم ایران سلام برگشتید؟
من و شهیدیفرد سالهاست همدیگر را میشناسیم. رفیق هستیم، نگاه برنامهسازیمان یکی است. هر دویمان مشهدی هستیم و وقتی تنها هستیم با هم مشهدی حرف میزنیم. دربارة آش شله (شله قلمکار) که آش سنتی مشهدیهاست و چیزهای دیگر. شهیدیفرد وقتی گفت همچین برنامهای پیشنهاد شده، میآیی، قبول کردم.
- حالا چرا دارید وسط برنامة تلویزیونی، برنامة رادیویی اجرا میکنید؟
راستش دیدم دوست دارم همان نقش رادیویی را در این برنامة تلویزیونی ایفا کنم. من میخواهم رادیو باشم، بدون تصویر. این ایدة اولیه بود که بعد به صورت جمعی پخته شد و به اینجا رسید.
- همة کارهایش را هم که خودتان میکنید.
آره، این یک نوع رادیوی یک نفره است که من خیلی دوستش دارم. قبلا هم در رادیو این کار را کرده بودم. الان خیلیها در همه جای دنیا، رادیوی یک نفره دارند. مثل مجله میماند. به یک نفر امتیازی در یک فرکانس خاص و در یک ساعت مشخص میدهند. الان اینترنت پر است از این جور رادیوهای یک نفره که بهاش پادکست میگویند. پادکستها دنیایی دارند. الان همین موبایلها هم رسانهاند.
- برعکس آدمهای میانسال که در برابر تکنولوژی مقاومت میکنند، اطلاعاتتان خیلی به روز است؟
اگر از چیزهای تازه دور باشیم که نمیشود. من باید بدانم چه اتفاقی افتاده تا از آنها استفاده کنم. من الان با کامپیوتر وله و کارهای موسیقی میسازم. تکنولوژی راحتمان کرده.
من در رادیو یک برنامة 10 دقیقهای داشتم به اسم «هدهد» آن کار اولین تجربة کار با کامپیوتر در رادیو بود که میکس صدا را با نرمافزار انجام دادیم. اما خب، آسیبپذیری این سیدیها خیلی بیشتر است. به هر حال کامپیوتر با این که حسمان را نسبت به قدیم کمتر کرده ولی به روز است.
- چه حسی؟
مزة رادیو، مزة قدیم است. آدم را یاد بچگی میاندازد. آن وقتها رادیو روزی سه تا چهار ساعت برنامه داشت. تو با کسی که فقط صدایش را میشنیدی دوست میشدی و چهرهای از او میساختی که از نزدیک اصلا شبیه او نبود. داستانهای شب رادیو، آدم را فوقالعاده درگیر میکرد. مزة رادیو از تلویزیون شیرینتر است. چون فردیتر است و تخیلات را پرورش میدهد. رادیو رفیق است. همیشه و هر جا همراهات است. البته تلویزیون جذابیت خودش را دارد.
- که شما را جذب خودش کرد و آمدید.
نمیدانم چرا فریب خوردم. نمیدانم چی شد که سر برنامة «بعد از خبر» برای اولین بار آمدم تلویزیون. آن برنامه را عبداللهی و عیوضی تهیه میکردند و برای اولین بار بود که دو تا مجری در تلویزیون در عرض 15 دقیقه با هم کلکل میکردند.
- و بعد آن اتفاق مهمانی افتاد و شما محو شدید.
آن اتفاق چیز شیرینی نیست که دربارهاش حرف بزنم.
- اما خیلی وقت است که از ماجرا گذشته.
وقتی ماجرایی آدم را آزار میدهد چرا باید آن را دوره کنیم؟
باشد هر جور راحت هستید. برگردیم سر بحثمان. ولی این رادیویی که شما اینقدر ازش تعریف میکنید، این روزها با وجود تلویزیون، شنوندة زیادی ندارد.
نه، خیلی شنونده دارد. رادیو پیام و تهران خیلی شنوندههای پیگیر دارد. البته حتما تلویزیون تأثیر گذاشته. تلویزیون میگوید بیا چیزی را که نشانت میدهم ببین. رادیو تعیین تکلیف نمیکند، میگوید همیشه کنارت هستم. مخاطبان رادیو وفادارند، چون با همة حس و حالشان گوش میدهند. شاید مخاطبان رادیو کم شده باشند ولی میشود رویشان حساب کرد. ما در رادیو رفیق زیاد داریم. همه به هم ایده میدهند. الان رادیو جوان، هر برنامهاش شنوندههای ثابتی دارد.
- اما برنامة رادیویی زمانی خوب است که بتواند مخاطب تلویزیون را هم جذب کند.
اگر برنامهای خوب باشد، مخاطبش را از تلویزیون میقاپد مثل فرشید منافی. او تازه وارد بود ولی کارش گرفت. او ارتباط خوبی برقرار کرد. هر کس هر جا مینشست میگفت: «شنیدی یک برنامة جدیدی تو رادیوئه.» اینطوری او تلویزیونیها را هم جذب کرد. برنامة خوب، تأثیرش را میگذارد و مثل مجلة خوب اگر قطع شود، مخاطب دنبال میکند تا ببیند قضیه چی بوده.
به طور کلی رادیو، با سوادتر از تلویزیون است. آدمهای رادیو مدام مینویسند و میخوانند. در نتیجه باسوادترند. آن چیزی که به تلویزیون حیات جدیدی داد، سرعت بالای انتقال افراد از رادیو به تلویزیون بود. در اوایل دورة لاریجانی که شبکههای تلویزیونی جدید درست شد، این اتفاق افتاد.
- اما حالا مجریها باید یا رادیو را انتخاب کنند یا تلویزیون را. چون طبق قانون صدا و سیما، مجریهایی که تصویرشان در تلویزیون پخش شود، حق اجرا در رادیو را ندارند.
من با اصل این قانون موافقام، چون نباید تخیل و چیزی را که شنونده از گوینده ساخته خراب کرد. اما یک نکته است و آن هم اشکالی است که در رادیو وجود دارد. پولی که رادیو میدهد خیلی کم است. اختلاف دستمزدها بین رادیو و تلویزیون زیاد است. اگر تمام وقتت را برای رادیو بگذاری، نمیتوانی زندگیات را بگذرانی.
- الان در روزنامهها و نشریات، همه عکسهای گویندهها را دیدهاند و مصاحبههایشان را خواندهاند. پس اصلا این حرف که مردم مجریهای رادیو را نباید ببینند تا تخیلشان به هم نریزد قانعکننده نیست.
این حرف را قبول ندارم، چون دیدن عکس با دیدن اجرای زندة تلویزیونی فرق دارد.
برویم سراغ بعضی از این مجریهای جدید رادیویی که نوع حرف زدن و اجرایشان و کلماتی که استفاده میکنند انگار همهاش ادا است.
این نکتهای است که قدیمیهای رادیو، هم به آن انتقاد دارند. همین که شما هم برایتان مسأله است و میپرسید، یعنی خیلی به چشم آمده. ببینید آدمهای جدیدی که وارد شدهاند شاید به دلیل گسترش رادیو، تربیت خوبی نشدهاند. به آنها نگفتهاند این میکروفن حرمت دارد، تو داری برای یک جامعه حرف میزنی. رادیو گفتوگوی خصوصی دو نفره نیست که هر جور خواستی و به هر لحن خیابانی و لاتی حرف بزنی.
- آخر شبکههای رادیویی زیاد شدهاند. پس چهجور مخاطب جذب کنند؟
این کارها مثل یک آرایش سطحی است که دو روز جواب میدهد. روز سوم مردم میگویند خب محتوا چی شد؟ شما میخواهید با مردم حرف بزنید پس باید خودتان را آماده کنید. من با شما همعقیده و موافقام، بعضی اهمیت رادیو را نمیدانند.
- ببینید آنها دلیلشان شاید این باشد که حرفی که از دل برآید بر دل مینشیند. این که ما با لحن کوچه، خیابانی حرف میزنیم، تا صمیمانهتر باشد و با مردم بیشتر ارتباط برقرار کند.
من اعتقاد به کنترل بر حرف زدن دارم. هر چیزی مرزی دارد. ما مقید به حفظ شأن مخاطب هستیم. نمیشود رادیو را در برابر خانواده روشن کنی و حرفهای نامربوط بشنوی. اما این به معنای خشک بودن نیست. من برنامهای میسازم خیلی جذاب ولی محترمانه.
- شاید هم هدفشان شکستن یک سری تابوهای غلط و بیش از اندازه خشک باشد.
ما برنامههای صمیمی داشتیم که با حفظ همة شئونات خیلی مفرح بودند. قرار نیست برای صمیمیت از کلمات خیابانی استفاده کرد.
- شاید هم این واکنش به دورانی باشد که بیشتر برنامههای رادیو و تلویزیون خشک، رسمی و عصا قورت داده بودند.
موافقام. برنامههای خود من هم متفاوت شدهاند. اما این تغییر به معنای هر چیزی گفتن نیست. در برنامة مفرح قرار نیست هر کس هر حرفی بزند. ما راههای زیادی برای جذب مخاطب داریم.
- پس چرا اینجور مجریهایی که اینقدر هم عیب دارند در رادیو زیاد هستند؟
شبکهها در رادیو هم زیاد شدهاند، بنابراین احتیاج به آدم زیادی داریم. نمیتوانیم منتظر بمانیم. میآییم میگوییم تو این کار را انجام بده بعدا درست میشود. این یک دایره است که راه به جایی نمیبرد. الان هر آدمی راحت میکروفن دستش است.
- این میکروفن چطور به دست شما رسید؟
به سختی. ورود به رادیو زمان ما سخت بود. حتما صدا و سواد را کنترل میکردند. بعد برنامههای کوچک میدادند در حد یک یا دو خط. بعد اعلانها را میخواندیم. مرحله به مرحله مواظب بودند. اما به هر حال باید آدم تازه بیاید. نمیشود پیرها تا آخر بمانند.
- خودتان چطور وارد ماجرا شدید؟
از بچگی در برنامة کودک رادیو مشهد بودم. دوبله هم کار کردم. صبح میآمدند دنبالم و میبردندم رادیو. از دوم دبیرستان بود که کار جدی شد. در رادیو مشهد، همه کار میکردم. از اجرا تا تهیهکنندگی، بعد از انقلاب دیگر کار هر روزهام رادیو شد. سال63 آمدم تهران و «سلام صبح به خیر» را راه انداختم که 7 سال طول کشید.
- یعنی تو اوج جنگ؟
آره، موقع موشک باران تهران، ما در زیر ساختمان شیشهای تلویزیون که آن موقع نبود و زیرش پناهگاه بود، در چادر میخوابیدیم و برنامه را اجرا میکردیم. در حالی که بچههای ما زیر موشک بودند، با انرژی در رادیو بودیم. چون فکر میکردم اینطور میشود خدمت کرد. کنار دستمان یک تلفن سیاه بود که وضعیت قرمز را اعلام میکرد. آن موقع چند تا از روزنامههای اروپایی از کار ما گزارش گرفتند و نوشتند وقتی در تهران بمباران است، رادیو با موسیقی و صدای شاد، مردم را به زندگی دعوت میکند.
- آنجا را نزدند؟
خیلی زدند. یک بار چند تا فرمانده نظامی مهمان برنامه بودند. اطراف ما به شعاع یک دایره، موشک میخورد. رادیو بهترین رفیق مردم در جنگ بود.
- لابد حق مأموریت حسابی میدادند!
نه، ما برای پول و تقدیر کار نمیکردیم. آن موقع موج دفاع و همکاری و همدلی مردم، ما را با خود میبرد.
- بعد از جنگ چی؟
یک مدتی صبحهای جمعه با منوچهر نوذری، علی عمرانی و والیزاده، «صبح روز تعطیل» را کار کردم. راه شب جمعه شبها را با صالحعلاء میگفتم. بعدش با صالحعلاء آمدیم تلویزیون و برنامة تا هشت و نیم را ساختیم. من تهیهکننده بودم و صالحعلاء کارگردان. شهیدیفرد هم آنجا یک سری گفتوگوی خاص با بینندهها داشت. «با طبیعت» را تهیه کردم. با اجرای اینانلو و اسماعیل میرفخرایی. دکور برنامه هم کار مجیدمیرفخرایی ـ برادر اسماعیل طراح صحنه خیلی از فیلمها و سریالها مثل امام علی(ع) ـ بوده که نگاهی مردمی به محیط زیست داشت.
بعد هم «بعد از خبر»، همینجوری آمدیم جلو تا امروز. الان هم یک برنامه در شبکة جامجم دارم به اسم «همراه با ایرانیان» که سراغ ایرانیهای مقیم خارج میرویم و همین مردم ایران سلام.
- این ایدة اجرای یک برنامة رادیویی در تلویزیون در بین بینندهها بازتاب هم داشته؟
خیلیها پرسیدهاند این برنامة شما روی کدام موج رادیو است!
- خیلی از برنامههای شما زنده بود، شده شنوندهای زنگ بزند و فحش بدهد؟
آره شده. در جام جم بوده ولی ما قطع نکردیم. متقاعدش کردیم این اتفاقات بسته به مجری برنامه است. اگر مجری دائم شوخی کند، با او همانطور حرف میزنند. اما اگر محترم باشد با او محترمانه حرف میزنند. نوع کلام و احترام برای شروع مکالمه مهم است و باعث میشود او در فضایی قرار بگیرد که نتواند خارج از موضوع حرف بزند. من یک صدا را میشنوم میفهمم میخواهد چهجوری حرف بزند. اگر عصبی باشد جمعاش میکنم.
- خانوادهتان هم اهل رادیو هستند؟
یک دختر دارم که نقاشی میکند. اهل این حرفها نیست. رادیو را دوست ندارد. به هر حال گارد در برابر شغل پدر همیشه هست. چون همهاش در خانة ما موسیقی و صدا بود. نسبت به آن حساس است. و به این حرفه به عنوان شغل من نگاه میکند.
- نمیخواهید بازنشسته شوید؟
من همین الان هم بازنشسته هستم. ولی خیلی دوست دارم بروم کشاورزی کنم. همین که چیزی را از اول به وجود بیاورید، پا روی زمین، نگاه به آسمان و با توانایی خودتان، نمیدانید چه لذتی دارد. میخواهم فرار کنم. از زندگی در تهران خسته شدهام. همهاش ترافیک و درگیری. نمیدانید شبهای مزرعه و باغ چقدر فوقالعاده است. سقف آسمان کوتاه است، هوای خوب، محصول عالی. باید همسن من بشوید تا بفهمید چه میگویم.