تا هم بینندگان تلویزیونی با مختصات یک مجموعه توقیفی بیشتر آشنا شوند و هم اینکه کارگردان جوان این مجموعه، جواد مزدآبادی، بالاخره نتیجه زحمات خود را در قاب گیرندههای تلویزیونی مشاهده کند؛ کارگردانی که پس از مشکلات پخش این مجموعه موفق شده بود آثار دیگری همچون سریال آدمخوارها و چند تله فیلمتلویزیونی را روانه آنتن کند.
اما سریال خونبها که در حال حاضر روزهای پایانی پخش خود را سپری میکند علاوه بر اینکه در زیرمجموعه ژانر مجموعههای مناسبتی جای میگیرد، متعلق به زیرژانری از این ژانر نیز است که تاکنون کمتر در تلویزیون به آن پرداخته شده است. شاید زیرژانر جنایی-اجتماعی مناسبترین عنوانی باشد که با توجه به خط داستانی کلی این مجموعه میتوانیم به آن اطلاق کنیم؛ داستانی که دستمایه اصلی آن را حضور ناخواسته یک قهرمان ورزشی در میان یک باند توزیع موادمخدر و شرطبندیهای غیرقانونی تشکیل میدهد؛ قهرمانی که ابتدا تنها بهدنبال احقاق خون پایمال شده برادرش است اما در انتها به یک مامور مخفی پلیس که به جمع اشرار نفوذ کرده بدل میشود.
البته سوژه نفوذ یک مامور مخفی به درون یک باند خلافکار سوژه تازهای نیست و خیلی پیشتر از تلویزیون در سینما مورد استفاده قرار گرفته و در اغلب موارد هم باز تابهای مثبتی را بهدنبال داشته است، اما با توجه به رویکرد مدیران گروههای فیلم و سریال سیما به چند ژانر محدود مانند ژانرهای ملودرام، کمدی و تاریخی که چه در مجموعههای روتین (عادی) و چه در مناسبتیها بیشترین ژانرهای مورد پرداخت هستند، هنگامی که به داستانی جدا از این بسترهای همیشگی روی خوش نشان داده میشود، ناخودآگاه و صرفنظر از کیفیت مجموعه، موجی از توجه و اقبال بینندگان را نیز با خود به همراه میآورد. البته این سخن به معنی پایین بودن کیفیت این مجموعه نیست، ولی بهنظر میرسد که ظرفیتهای خوب داستانی این مجموعه به سازنده آن اجازه میداد که اثری باکیفیتتر و فراتر از آنچه اکنون در حال پخش است را خلق کند.
یکی از نقاط ضعف این مجموعه که با توجه به زیرژانر جنایی آن بیشتر به چشم میآید، کمبود حس تعلیق در ساختار آن است. بدون شک وقتی بیننده متوجه میشود که در حال تماشا و تعقیب ماجرایی جنایی و مرتبط با باندهای شرارت است، این توقع در او ایجاد میشود که دست کم برای لحظات و سکانسهای محدودی هم که شده، مجموعه او را غافلگیر کرده و توان حدس و پیشبینی وقایع بعدی را از او سلب کند. در حالی که در مجموعه خونبها کمتر چنین ویژگیهایی به چشم میخورد و لااقل تا اینجای کار روایت بیش از حد ساده آن کسی از میان مخاطبان را غافلگیر نکرده است؛ مشکلی که البته فقط مختص این ماجرا نیست و در اغلب مجموعههای پلیسی سالهای اخیر سیما نیز به وضوح به چشم میخورد که از آن میان میتوان به مجموعه در حال پخش ساختمان 85 و مجموعههای پلیسی کلانتر 3 و کارآگاهان اشاره کرد که هر سه آنها نیز واجد چنین ویژگیهایی بودند.
اگرچه پل ارتباطی مجموعه خونبها با سینمای قهرمانساز مسعود کیمیایی در ظاهر تنها به حضور پولاد کیمیایی بهعنوان نقش اول این مجموعه خلاصه میشود، اما این فقط ظاهر ماجراست و در عمل جواد مزدآبادی جوان، ادبیات سینمای منتسب به مسعود کیمیایی را در کار خود ساری و جاری کرده است؛ سینمایی قهرمانساز و بهشدت متکی بر ویژگیهای شخصی قهرمان نقش اول قصه که حجم زیادی از فیلم را به این قهرمان عاصی و ناسازگار با مناسبات اجتماعی روز اختصاص داده و کمتر به قصهگویی و داستانپردازی اهمیت میدهد. نوع شخصیتپردازی، جنس دیالوگهایی که بر زبان پولاد کیمیایی بهعنوان قهرمان قصه جاری میشود و شیوه بازی این بازیگر بهشدت قهرمانان سینمای سالهای قبل مسعودکیمیایی را به خاطر میآورد؛ قهرمانانی سرکش که قواعد جاری اجتماعی را تاب نیاورده و در برابر آنها حتی تا پای جان هم که شده ایستادگی میکردند. حتما علاقهمندان پیگیر سینما، حرکات، اعمال و رفتار نامتعارف این قهرمانان عاصی در سکانسهایی مانند سکانس موتورسواری با نارنجک که به مرگش ختم شد یا به آتش کشیدن اتومبیل مرسدس بنز در فیلم مرسدس که نمونه بارزی از یک ناسازگاری اجتماعی بود را از یاد نبردهاند.
در خونبها هم رسول (با نقشآفرینی پولاد کیمیایی) برای احقاق خون برادرش تن به واکنشها و رفتارهایی دور از عادات و مناسبات جاافتاده اجتماعی میدهد و حتی تا پای رقابت در یک مسابقه مشتزنی که میتواند به بهای جانش ختم شود هم پیش میرود. شاید تنها تفاوت این قهرمان تلویزیونی با قهرمانان سلف سینماییاش که صدالبته با توجه به قواعد و مقررات رسانه فراگیری به نام تلویزیون لحاظ شده است، همین همکاری رسول با پلیس و آمیختن یک انتقامجویی شخصی با یک حرکت عامالمنفعه یعنی کمک در به دام انداختن تبهکاران باشد که قدری این قهرمان تلویزیونی را از قهرمانان محبوب سینمای کیمیایی که یکسره اعتراض و البته مقبول اجتماع هستند متمایز میکند.
جواد مزدآبادی حتی در انتخاب پوشش این بازیگر- که در اکثر سکانسها یک کاپشن چرم با یقههایی از جنس پوست خز است- و در دیالوگهایی شعارگونهای که در دهان او گذاشته، نیز به سینمای معترض اجتماعی کیمیایی وفادار مانده است و اغلب دیالوگهای این نقش و حتی دیگر نقشهای این مجموعه بیشتر از آنکه به نحوه حرف زدن مردم عادی جامعه شبیه باشد، قهرمانان افسانهای و بهشدت شعارزده را به ذهن متبادر میکند. بهعنوان یک مصداق عینی به لفظ «مربی» میتوان اشاره کرد که رسول مربی ورزشیاش را با این لقب مورد خطاب قرار میدهد و ابتدای اکثر جملاتش میگوید مربی!
و بعد سیلی از کلمات قصار و جملات آهنگین که چندان تناسبی با یک قهرمان ورزشی نداشته و بیشتر برای جاری شدن از دهان یک ادیب فرهیخته تناسب دارند را ادا میکند. در حالی که معمولا ورزشکاران ایرانی مربیان خود را که به نوعی معلمان زندگی آنها هم محسوب میشوند با الفاظی مانند آقا صدا میکنند و هیچ کسی به مربیاش نمیگوید مربی! البته ابهامی که نویسنده عامدا در انتخاب این واژه به کار گرفته کاملا مشهود است ولی به هر حال سمبلها و استعارههای داستانی هر چهقدر هم که معانی عمیقی پشتشان نهفته باشد باید در درجه اول با مناسبات روزمره اجتماعی سازگاری و وفاق داشته باشند.
سخن آخر آنکه هرچند مسعود کیمیایی یک فیلمساز صاحب سبک و مطرح در جریان سینمای جدی ایران به حساب میآید و حتی تقلید از او نیز میتواند برای جوانترها یک امتیاز بزرگ به حساب بیاید ولی توجه به روح زمانهای که در آن زندگی میکنیم و انطباق ساختار داستان و قهرمان با زمان حاضر نیز از نکاتی است که بهتر است مورد توجه تازهکارترها قرار بگیرد تا کارشان تنها به حساب یک تقلید صرف و یک ادای دین گذاشته نشود.