زیر مجموعه این غایت اما نکات بسیاری مطرح میشود؛ از بومیسازی علوم انسانی گرفته تا توجه به کرسیهای نظریهپردازی و جنبش نرمافزاری. در این میان کلان مطالعات بینارشتهای نیز سهم عمدهای در جلب توجه پژوهشگران و اندیشهوران ایرانی دارد. عدالتپژوهی یکی از همین دست کلان مطالعات است که البته دیرزمانی نیست که مورد توجه دانشگاهیان فرهیخته و جستوجوگر ایرانی قرار گرفته است.
«نقد و بررسی نظریههای عدالت» عنوان کتاب جدیدی است از دکتر احمد واعظی که یکی از سرآمدان تحقیق در این زمینه است و پیش از این نیز طی چندین گفتوگو با ایشان از منظرهای مختلف درباره دستامدهای حوزه مطالعاتی ایشان یعنی عدالتپژوهی مطالبی منتشر کردهایم. در گفتوگوی حاضر با ایشان اما خواستهایم به بحث پیرامون نسبت عدالتپژوهی و علوم انسانی بپردازیم که از نظرتان خواهد گذشت.
- برای شروع بحث، ابتدا درباره نسبت سنجی مفهوم عدالت و حوزههای گوناگون علومانسانی صحبت کنیم. با توجه به اینکه در کتاب اخیرتان نیز هرچند گذرا به این مقوله پرداختهاید، بد نیست که سخن را با بررسی ملاحظه نسبت عدالت با شاخههای متنوع علومانسانی آغاز کنیم.
بحث عدالت به معنای واقعی کلمه، یک بحث میان رشتهای است. به این معنا که دانشهای مختلفی از زوایای گوناگونی میتوانند با مفهوم عدالت درگیر شوند.
- چرا و از چه زاویهای؟
این مسئله چند علت دارد؛ اول اینکه عدالت یک مفهوم بسیار مهم و رایج است مانند مفهوم آزادی و دمکراسی. این دست از مفاهیم معمولا نیاز به ایضاح مفهومی دارند و به تبع آن برخی را برای تحلیل آن با خود درگیر میکنند.
از طرف دیگر، عدالت یک مفهوم ارزشی است؛ یعنی از جمله مفاهیمی است که ما درباره آن داوری اخلاقی ارزشی میکنیم و درباره آن قضیه ارزشی یا اخلاقی میسازیم. مثلا «عدالت خوب است»، «باید عدالت ورزید». از این سو که نگاه کنیم عدالت در حوزه فلسفه اخلاق مطرح میشود، چرا که در فلسفه اخلاق درباره خاستگاه و داوری پیرامون مفاهیم ارزشی صحبت میشود. در داوریهای ارزشیای که پیرامون عدالت انجام میدهیم و محمول خوب بودن یا بایسته بودن را به موضوع عدالت حمل میکنیم، در حوزه فلسفه اخلاقی گام نهادهایم.
یکی از ساحتهای مهم فلسفه اخلاق، بحث معرفتشناسی اخلاق است به این معنا که ما چگونه به یک قضیه اخلاقی معرفت پیدا میکنیم و مثلا از کجا به خوب بودن عدالت میرسیم. اینها همه نسبت میان مفهوم عدالت و فلسفه اخلاق است. همچنین یکی دیگر از جنبههای مهم فلسفه اخلاق بحث توجیه است. اینکه از کجا قضایای اخلاقی موجه میشوند یا چرا باید به یک قضیه اخلاقی ملتزم شد. چرا باید تلاش کرد که عادلانه زیست و زیست اجتماعی را نیز عادلانه کرد. به عبارت دیگر مستند معقولیت را میجویم.
- لطفا به اجمال به نسبت میان مفهوم عدالت و علوم دیگر نیز بپردازید چراکه به نظر میرسد با درک این نسبتسنجی است که میتوان به ضرورت پرداختن به مفهوم عدالت از وجه نظری آن دست یافت.
همینطور است. مفهوم عدالت با شاخههای مختلف علوماجتماعی و علومانسانی نسبت دارد. مثلا در بحث میان نسبت وثیق مفهوم عدالت و علم اقتصاد میتوان این پرسشها را مطرح کرد: آیا یک نظام اقتصادی باید براساس اصول عادلانه پیریزی بشود یا نه؟ و این عدالت کجا قرار میگیرد. مثلا در عدالت اقتصادی، نزاع مهمی است که آیا عدالت در حوزه پیامدها و نتایج فعالیت اقتصادی مطرح میشود یا در حوزه ساختار فعالیت اقتصادی؟ اگر کسی معتقد باشد نوک پیکان عدالت اقتصادی متوجه نتایج فعالیت اقتصادی است، مسائلی را پیشرو دارد؛ اینکه در چرخه فعالیتی اقتصادی، برخی زیر چرخ اقتصاد آزاد خرد میشوند.
در این رویکرد عدالت اقتصادی میآید تا از صدمات حاصله کم کند یا جبران نقصها و نابرابریهای به عمل آمده در فضای فعالیت اقتصادی را کند. نگاه دیگری که در عدالت اقتصادی مطرح میشود کاری به نتایج ندارد، بلکه چارچوب حاکم بر شروع و فعالیت اقتصادی را عادلانه میخواهد. یعنی میگوید فضا و قوانین حاکم بر ساختار فعالیت اقتصادی و آن ساختارهای کلانی که رقابت افراد در میدانهای اقتصادی را پوشش میدهد، باید به گونهای باشد که همه امکان رقابت اقتصادی را داشته باشند. از وجهی دیگر میتوان گفت مثلا کسانی که در حوزه اقتصاد توسعه کار میکنند، متوجه این مسئلهاند که آیا در توسعه اقتصادی جامعه، پارامتر عدالت مطرح میشود یا نه؟در حوزه مطالعات اجتماعی و فرهنگی نیز چه از منظر توصیفی و چه از منظر هنجاری بحث عدالت مطرح میشود. مثلا در بحثهای توصیفی شما به عنوان یک جامعهشناس میخواهید جامعهای را مورد مطالعه قرار دهید. در این جامعه شما جایگاه بحث عدالت را و اینکه آیا مناسبات اجتماعی در آن جامعه عادلانه است، توصیف میکنید. شما راهحل نمیدهید، فقط توصیف میکنید.
در حوزه علوم سیاسی نیز مسئله عدالت جایگاه ویژه و درخوری دارد. در فلسفه سیاسی مفهوم عدالت نقش بسیار برجستهای دارد. در فلسفه سیاسی یکی از بحثهای بسیار مهم جانب (Normative) هنجاری فلسفه سیاسی است. در جانب هنجاری فلسفه سیاسی، پرسش این است که جامعه مطلوب چه جامعهای است.
- نوعی جستوجوی آرمانشهر سیاسی!
بله. در اینجا، مسئله مهم، جایگاه فضیلت عدالت در میان فضایل جامعه سیاسی مطلوب است؟ به تعبیر دیگر در جامعه مطلوب سیاسی، عدالت چه جایگاهی دارد؟ جان رالز در کتاب نظریه عدالت از همین زاویه بحث خود را شروع میکند. او میگوید در یک «جامعه خوب سامان یافته» عدالت چه سهمی دارد. ایشان فضیلت محوری یک جامعه خوب سامان یافته را عدالت معرفی میکند. البته ایشان معترف است که عدالت یکی از فضایل لازم است اما بر محوریبودن آن تاکید میکند به طوری که اگر عدالت نباشد تحقق باقی فضایل نمیتواند جامعهای را در خوب سامان یافتن کمک کند.در کل باید گفت به نظر من میشود در تمام شاخههای علوم اجتماعی و بسیاری از شاخههای علوم انسانی نسبت سنجی را میان مفهوم عدالت و آن دانش برقرار کرد.
- اگر بخواهیم گفتوگویمان را نقادانه و با توجه به پارامترهای مطرح در سطوح دانشگاهی و فرهنگی جامعه پیش ببریم بهتر است این نسبت سنجی مطرح شده از جانب شما را در میان مفهوم عدالت و علوم انسانیای که امروزه در ایران ما مورد توجه قرار گرفته، ملاحظه کنیم.
در این پرسش شما یک پیشفرض مطلوب انگاشته شده. این پیشفرض این است که ما اکنون هویتی شکلیافته از علومانسانی ایرانی- اسلامی و بومی شده داریم. علومی ممتاز و مستقل از علوم انسانی جهانی و غربی که بعد بخواهیم نسبت آن را با ساحت بحث درباره عدالت بسنجیم. با این پیشفرض باید گفت خود صورتمسئله خدشهدار است.
- از منظر توصیفی این حرف درست است اما از لحاظ آرمانی و تحلیلی چگونه میتوان به پرسش پیشگفته پاسخ داد؟ یعنی در آنچه میخواهد به عنوان علومانسانی بومی در کشور ما تبلور پیدا کند، جایگاه عدالت در کجاست؟
پاسخ در اینجا براساس منابع علومانسانیای است که ما امروزه به دنبال آن هستیم. اگر براساس و چشمداشت به منابع دینی و بومی بشود هویت جدیدی به علومانسانی داد، با توجه به تاکید خاصی که در آن منابع بر عدالت میشود، میتوان نسبت سنجی و سیاستگذاری کرد.
- هدف من از پرسش گذشته این بود که نهایتا از شما درباره عدالتپژوهی ایرانی که خود شما براساس پژوهشهایتان یکی از سرشاخههای آن محسوب میشوید، جویا شویم. لطفا یک گزارش اجمالی درباره تطور مفهوم عدالت اسلامی در اندیشه اسلامی به دست بدهید.
بنده به این سؤال اشکالی دارم. من عدالتپژوهی را به تحلیل مفهومی عدالت فرو نمیکاهم.
- در مقدمه کتاب اخیرتان نیز به این مسئله اشاره داشتید. لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید.
یکی از اشتباهات این است که ما عدالتپژوهی را به مغالطه به ایضاح مفهومی فروبکاهیم. این همان خواسته پوزیتویستهای منطقی است و در خود غرب نیز این مسئله به عقیده من بحث عدالتپژوهی و امثال این مطالعات را چند دهه به تأخیر انداخته است. چون متفکرانی که گرایش پوزیتویست منطقی دارند برای فیلسوف جماعت چیزی جز ایضاح مفهومی باقی نمیگذارند؛ چه در مطالعات سیاسی و چه در مطالعات اجتماعی و فلسفی آن. به عقیده آنها فیلسوفی کردن یعنی عینک پاک کردن. به نظر من ایضاح مفهومی یا مصداقیتر بگیریم بحث در مفهوم عدالت یکی از محورهای بحث در کلان عدالت است.
ما نباید ناخودآگاه به دام پوزیتویستهای منطقی بیفتیم. بنابراین نسخه عملی من این است که در نظر داشته باشیم اولا وقتی ما میخواهیم گفتمان عدالت یا به تعبیر شما عدالتپژوهی را در محیط تفکر فلسفی و اندیشه جامعه خودمان رونق ببخشیم در گام نخست باید کلان پروژه عدالت را طراحی کنیم. باید به یک برداشت روشن از این برسیم که اندیشیدن درباره عدالت چه ابعادی دارد؟ بعد سهم هر بعد را به اندازه خود آن ادا کنیم. مثلا اگر یکی از دغدغههای کلان ما در عدالتپژوهی، بحث اصول عدالت است که من تعبیر به جانب هنجاری و دستوری عدالت میکنم.
شما اگر تا صبح قیامت هم درباره مفهوم عدالت کنکاش کنید هیچگاه پاسخگوی پرسشهای موجود درباره جنبه هنجاری عدالت نیستید و همینطور بالعکس، پس باید در بحث عدالتپژوهی ابتدا کلان پروژه عدالت را تعریف و ساحتها و عرصههای مختلف آن را شناسایی کنیم. البته قبول دارم که بعضی از ساحتهای آن ترتبی است اما هیچگاه یک عرصه ما را از ورود در عرصههای دیگر آن مستغنی نمیکند.