اما واقعهای را که برایتان مینویسم، ریشه در همان روزهای آلودگی هوا دارد و پیامدهایش در هفته پیش بروز کرد. در یک مجتمع 4طبقه و در مجموع 8 واحدی، یک زوج کهنسال داریم که در طبقه همکف با همان حقوق بازنشستگیشان به خرمی روزگار میگذرانند. روزهایی که آلودگی هوای تهران شدت گرفته بود و همه سعی میکردیم بنا به توصیههای بهداشتی کمتر از خانه خارج شویم، این زن و شوهر کهنسال، با هم میرفتند خرید و با هم برمیگشتند و مدام به ما میگفتند: «به جای نگرانی و دلواپسی، آرامش خودتونو حفظ کنین، هوای روزگار که اینجوری نمیمونه!»
اما یک مسئله برای ما شگفتانگیز و تا حدودی هم معماگونه بود. مرد کهنسال هنوز به عادت روزگار شباب گاهوبیگاه سیگار میکشید، اما کمتر دیده یا شنیده بودیم که همسرش اعتراض کند.گاهی هم قوطی سیگارش را که همیشه در جیب داشت به این و آن تعارف میکرد. سرفههای شبانه این سیگاری قدیمی، مرا که در طبقه بالایی آنها سکونت دارم، گاهی از خواب بیدار میکرد. روا نمیداشتیم که برویم و از همسر مرد سیگاری پرسوجو کنیم یا به ایشان تذکر بدهیم، چون میترسیدیم انس و الفتی که بین آنها برقرار است، بشکند!
اما در نخستین روزی که برف زمستان امسال، تهران را سفیدپوش کرده بود، صبح زود، صدای فریادهای پیدرپی خانم کهنسال ما را به طبقه همکف کشاند. او با صدای بلند میگفت: حالا که هوا خوبشده و روزگار با ما سرسازگاری پیدا کرده تو نمیخوای دست از یکدندگی برداری و سیگارو کنار بذاری؟! تازه متوجه شدیم که آرامش و انس و الفت زن و شوهر کهنسال روی گدازههایی از اختلاف قدیمی برسر سیگارکشیدن شوهر، بهدید میآمد. مرد، رو به ما کرد و گفت:« در حضور همسایهها قول میدم که دیگه لب به سیگار نزنم».
همسرش کاغذ و خودکاری آورد و گفت: «هزار بار از این قولها دادی و بعد زیرش زدی، همین حالا بنویس تا همسایهها امضا کنن و اگر از قولت گذشتی، باید نصف دیگه خونهرو به نام من کنی!»استشهاد آماده شد و همگی امضا کردیم. 10 روز است که از پایین دود سیگار بالا نمیآید، مرد کهنسال عبوستر به نظر میرسد اما سرفههای شبانهاش کمتر شده است!