پارسال در همین روزها در آستانه خانهتکانی آخر سال، من و همسرم که پس از یکسال زندگی مشترک، هنوز وسایل زیادی برای خانهتکانی نداشتیم با انجام یک خانهتکانی مختصر، به پیشنهاد من به کمک دایی و زنداییام رفتیم که از خانوادههای پراولاد هستند و با داشتن 2عروس و 2داماد، هنوز 3دختر و پسر مجرد هم در خانه دارند.
دایی طبق معمول در آن وقت روز، حوالی 10صبح در خانه نبود و زندایی با دقت و وسواس همیشگیاش سرگرم رفتوروب بود. ما هم به او پیوستیم و به قول معروف پی کار را گرفتیم. بعد نوبت به وسایل کهنهای رسید که باید طبق رسوم قدیمی، از دور خارج بشوند و دم در گذاشته شوند تا اگر نیازمندی احتیاج داشت، از آنها استفاده کند. باوجود اینکه هر سال کلی از وسایل قدیمی را در خانه دایی جابهجا میکنیم، باز هم در سال بعد با وسایل قدیمی جدید روبهرو میشویم، علت آن است که دایی ما عاشق اشیای قدیمی و به قول خودش عتیقهجات است و تا زندایی چشم به هم بزند، کلی وسایل قدیمی، در گوشه و کنار خانه جا خوش کردهاند!
پارسال همانطور که من، همسرم و زندایی 3نفری، سخت سرگرم خانهتکانی بودیم. دایی با 2عدد گلدان قدیمی از راه رسید. اما قبل از آنکه کفشهایش را دربیاورد، گلدانها را روی پله گذاشت و به وارسی اشیای قدیمی که ما دم در گذاشته بودیم، پرداخت. سپس هراسان به درون آمد و گفت: - سماور! سماورم؟!
او شتابان به طرف آشپزخانه رفت و یکی از کابینتها را کاوید و فریاد زنان به سوی ما آمد و گفت: سماور نیکلای من کجاست؟!
هر سه به هم نگاه کردیم. همسرم لحظاتی به من نگریست و گفت: میدونی، همون سماور که کروی شکل بود که نه شیر داشت و نه در وگذاشتم دم در! دایی حالش بههم خورد. زندایی برایش چای و نبات آورد. بعداً فهمیدیم، همان سماور فرسوده و کرویشکل، یک سماور اصل روسی و متعلق به عصر نیکلای اول امپراتور روس بوده و به قول دایی 5درصد طلا هم داشته. از آن زمان به بعد، دایی تهران را زیر پا گذاشته و هر جمعه میرود به زیرزمین ساختمان پلاسکو تا بلکه از سماور عتیقه گمشده سراغی بگیرد. امسال مرددیم که به کمک دایی و زندایی برویم یا نه، چون میترسیم دستهگل تازهای به آب بدهیم!