6 سال فرزندت را با جان و دل و همه مهر و توجهات پرورش میدهی و روز نخست که از مدرسه بازمیگردد، اگر سخنی خلاف گفته معلم بشنود میگوید: نخیر، خانم معلمام اینطوری گفت! و همین حساسیتها کار آموزگار را بسیار دشوار میسازد چرا که تکتک گفتارها و رفتارهایش همواره زیر نگاه ریزبین و نکتهسنج دانشآموز است.
وقتی به خاطرات پدربزرگ و مادربزرگها گوش بسپاریم خواهیم دید در میان تلخیها و شیرینیها و فرازونشیبهای 60-70سالهشان، لبخند مهرآمیز و دست نوازش معلم و نیز خطهای خونمردگی کف دستان و ترکه انار جایگاه ویژه و ماندگاری دارد.
البته این روزها اگر دانشآموزی بازیگوشی کرد یا دفتر مشقش را در خانه جا گذاشت تنبیه بدنی نمیشود. دیگر مداد را لای انگشتهایش نمیگذارند و فشار نمیدهند. از ضربههای خطکش هم خبری نیست. هیچ بچهای مجبور نیست 2دست و یک پایش را بالا نگه دارد و تا آخر زنگ گوشه کلاس بایستد، اما شکنجه و آزار کودکان در مدارس تنها به تنبیه بدنی خلاصه نمیشود. برای تربیت و پرورش درست دانشآموز، مراقبت از جسم او کافی نیست.
شخصیت نونهالان و آیندهسازان جامعه ما در لحظهلحظه زندگی در مدارس شکل گرفته و ساخته میشود و نهاد آموزش و پرورش، نهادی بسیار تأثیرگذار در ساختن فرهنگ افراد و جامعه است و علاوه بر مطالب درسی، از تکتک رفتار و گفتار آموزگار میآموزند و تأثیر میپذیرند.
حکشدن هر حرکت یا گفته مربی در یاد و خاطره کودک میتواند سمتوسوی حرکت او در مسیر زندگیاش را تعیین کرده یا تغییر دهد.
همچنانکه پدر و مادرهای امروز آگاهتر از آنند که به آموزگار بگویند: این بچه ما استخوانش مال ما و پوست و گوشتاش مال شما، برای نگهداری و مراقبت از روح فرزند خود نیز آگاهی و حساسیت بسیار دارند و همین آگاهی و حساسیت است که گلههایی را موجب شده. مادر لیلا میگوید: لیلا کلاس دوم ابتدایی است. یک روز در دیکته کلاسیاش 2 اشتباه داشته و این برای بسیاری از دانشآموزان بهویژه دختربچههای حساس، بسیار ناراحتکننده است.
لیلا که در دنیای بچگانه خود از همکلاسیهایش نیز خجالت میکشیده، بهدنبال توجیه اشتباهات دیکتهاش بوده، برای همین به همکلاسیاش (حدیث) میگوید: از بس این خانم معلم غیبت داشته من دیکتهام ضعیف شد. حدیث، بیدرنگ نزد آموزگار میرود و توجیه و گله کودکانه لیلا را به گوش او میرساند و معلم در عکسالعملی شتابزده و بیتدبیر، لیلا را به اتاقی میبرد و 30دقیقه به سرزنش و تهدید او میپردازد و سخنانی از این دست که غیبت من به تو چه ربطی داره؟ میخوای پروندهات را بگذارم زیر بغلت از مدرسه بیرونت کنند؟...
مادر لیلا ادامه میدهد: به محض اینکه در مدرسه باز شد و لیلا بیرون آمد به آغوش من پناه آورد و یک ساعت با وحشت گریه کرد. از بغض و ترس نمیتوانست حرف بزند و پس از آنکه به زحمت توانستم او را آرام کنم، داستان را برایم تعریف کرد. آیا آموزگار لیلا باید سخن کودکانه یک دختر 7ساله را اینقدر جدی و خصمانه تلقی کرده و در پی پاسخگویی و انتقامجویی از او برمیآمد؟ آیا آموزنده و الگومنشانه نبود اگر خانم آموزگار، حدیث را آگاه میکرد که کارش خبرچینی و امری نکوهیده و ناپسند است؟ متأسفانه معلم نه تنها چنین نکرده بلکه از خبرچینی این دانشآموز، استقبال و براساس آن نتیجهگیری کرده است.
واقعیت آن است که این خانم معلم بهدلیل مشکلات متعدد شخصی، بیش از حد معمول یک آموزگار دوره ابتدایی غیبت داشته و گویا خودش نگران گله والدین دانشآموزان بوده. او با شنیدن گله کودکانه دختر من متوجه شده که در خانه ما و خانه بسیاری از دانشآموزان، سخن از غیبتهای او هست و پاسخهایی را که در مقابل گله و شکایتهای احتمالی در ذهن داشته، با زبانی تلخ و تند به سر فرزند من باریده است. آیا تاب و توان روحی یک آموزگار در برابر شنیدن انتقاد (آن هم نه انتقاد مستقیم و از سوی والدین، بلکه یک گله کودکانه که کودکی دیگر با زبان خبرچینی به گوش او رسانده) باید چنین باشد؟
بچههای کلاس دوم راهنمایی مدرسه.... از نحوه تدریس معلم ریاضی ناراضی بودند. چند نفر از آنها به نمایندگی همه دانشآموزان، نزد مدیر مدرسه میروند و نارضایتیشان را ابراز میکنند، پس از آنکه خبر این اعتراض به معلم ریاضی میرسد، نمایندگان بچهها را احضار کرده و به آنها دستور میدهد نزد مدیر بروند و اعتراض خود را پس بگیرند و آنها را سرزنش میکند که کجای تدریس من اشکال داره؟ خجالت نمیکشید؟
گاه رفتارها و گفتارهای جزئیتر آموزگار نیز از نگاه کنجکاو و جستوجوگر و ذهن حساس و نقاد دانشآموزان در امان نمیماند. رضا 9ساله میگوید: یک بار خانم معلم در کلاس گفت: پزشک عمومی که چیزی نیست. من از این حرف او خیلی ناراحت شدم چون پدر من پزشک عمومی است. دانشجویان پزشکی از با هوشترین دانشجویان هستند. رتبه پدرم در کنکور 2رقمی بوده چرا خانم معلم میگوید این چیزی نیست؟
پس از تعطیلات عید، خانم ما از بچهها میپرسید که کجا رفتهاند و چه دیدهاند و وقتی من گفتم با اتوبوس به سفر رفتهایم، جلو همه بچهها به من گفت: با اتوبوس؟ خسته نشدی؟ من به خاطر اینکه ماشین نداشتیم و پول بلیت هواپیما هم نداشتیم خجالت کشیدم و گریه کردم. و همه اینها حساسیت و اهمیت کار معلم را بیشتر نشان میدهد.برای کاستن از این گلهها و افزودن هر چه بیشتر بر خاطرات شیرین دانشآموزان و تأثیرات مثبت و مفید رفتار آموزگاران، علاوه بر توجه و تلاش بیشتر معلمان محترم و توسعه نهاد آموزشوپرورش، خانوادهها نیز میتوانند نقش مؤثرتری داشته باشند و به روحیات، حساسیتها، نگرانیها و حالات کودک بیشتر توجه کنند و نگویند ما از صبح تا شب برای تأمین رفاه بچهها تلاش میکنیم، دیگر حوصله این لوسبازیها را نداریم که هر روز از آنها بپرسیم: امروز در مدرسه چی شد؟ معلم چی گفت؟ چه کار کردی؟
چندی پیش در مهدکودکی در کشور سوئد، کودکی میخواست کارت دعوت جشن تولدش را به همکلاسیهایش بدهد و بهدلیل کدورتی کودکانه یک نفر از بچههای کلاس را از این دعوت محروم کرده بود. مربی مهد به او گفته بود یا باید همه بچههای کلاس را به جشن تولد دعوت کند یا اجازه نخواهد داشت کارتها را پخش کند. جنجال و بحثهای حقوقی و اخلاقی درباره کار مربی مهدکودک به رسانهها و مطبوعات و شبکههای خبری و...کشیده شد و در نهایت دادگاه رأی بر درستی کار مربی داد.
برای بهتر ساختن جامعه و توسعه نهاد آموزش و پرورش و بسیاری از نهادهای اجتماعی دیگر و نهادینهکردن ارزشهای اخلاقی و انسانی نمیتوان به انتظار معجزه بود یا بدون گسترش آگاهی و برانگیختن مطالبات آگاهانه و ایجاد بستر فرهنگی، تنها خواستار تغییر و تکمیل قوانین شد. باید به دنبال آگاهی بود و به دانستهها عمل کرد. اصلاح ماندگار، پایدار و ریشهای در گرو تغییرات تدریجی و آرام و جز به جز است و این میسر نیست مگر با اصلاح تکتک رفتارهایمان.