یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۷:۴۸
۰ نفر

کتری روی چراغ نفتی سه‌فتیله‌ای که شاید مال دوران گروهبان یکی هیتلر بود داشت توی سر خودش می‌زد.

فروشگاه

مجبورش کرد پلک‌هایش را که هنوز از خستگی دیروز مثل سرب سنگین بودند، از هم باز کند. ناگهان انگار برق بهش وصل کرده باشند از خواب پرید، صفحه 34‌کتاب ریاضی را باز کرد و شروع کرد به پاک کردن جواب مسئله‌ها. از وقتی کنار عکس پدرومادرش یک روبان مشکی زده بودند هر روز فقط تمرین‌های صفحه 34 را حل می‌کرد. از 2‌جفت جوراب پشمی یک جفت‌اش را پشت‌ و رو پوشید و برای پوشیدن شلوار‌های پشمی نیز مثل لِی‌لِی بازی کردن دخترک همسایه، مدام با یک‌پا این طرف و آن طرف می‌پرید.

آقا ناصرِ صاحب ویدئو کلوپ که همسایه‌ها می‌گفتند اجاقش کور است، قرار بود امروز کارتون عصر یخبندان 3‌ را برایش بیاورد. با اینکه به پسرک می‌گفتند تو هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهی اما خوب می‌دانست که آقا ناصر از بقیه کسبه محل مهربان‌تر است. جلوی مغازه آقا ناصر که رسید مغازه هنوز بسته بود. دو‌زانو نشست تمرین‌های صفحه 34‌کتاب ریاضی را حل کرد. از سر پیچ چهارراه، آقاناصر را به جای شکم گنده‌اش از روی لبخند و پیشانی بلندش می‌شد شناخت. پسرک ترازویش را کنار گذاشت و دوید طرفش و گفت: «سلام، عصر‌یخبندان3‌ را آوردی؟ تا همه را نفروختی بگذار داخل دستگاه ببینم دیگر».

آقا ناصر دستی به موهای پسرک کشید و گفت: «‌من‌وخانم‌ام با برادرت صحبت کردیم، کار‌های قانونی‌اش را هم انجام دادیم ازاین به بعد به جای جلوی شیشه مغازه، بیای خونه ما کارتون ببینی. به شرط اینکه بری مدرسه و به‌جای صفحه 34‌ریاضی، تمرین‌های تمام کتاب را یاد بگیری».

لامپ‌های روشن

بعد از خورش فسنجان، از روشن ماندن لامپ و به طور کلی اسراف‌کردن بدش می‌آمد. تا پیش از هدفمند شدن یارانه‌ها دوست و فامیل بهش می‌گفتند: «خسیس» و مودب‌تر‌ها نیز می‌گفتند وسواسی است. اما حالا مدام از وی در مورد چگونگی صرفه‌جویی آب، برق، گاز و غیره سؤال می‌کنند. با همسرش از کنار ایستگاهی عبور می‌کردند که متوجه شدند 2 چراغ روی سقف روشن مانده است. همسرش به شوخی گفت: «اگه می‌تونی خاموشش کن». کمی فکر کرد و گفت: « الان رسیدیم منزل زنگ می‌زنیم 137، ‌میان درستش می‌کنن».

آسانسور

از وقتی مدیر شرکت شده بود اخم‌هایش را بیشتر به هم گره می‌زد. برخی می‌گفتند پیرمرد عصا قورت داده است؛ شاید برای اینکه آنقدر شَق‌ورَق راه می‌رفت که می‌شد از او به عنوان تراز برای دیوار کشیدن استفاده کرد. کسی تا به حال زیر سبیل‌های بناگوش‌ دررفته‌اش خنده‌ای ندیده‌ بود. 2 روز پیش بیمه خودرواش که تمام شد، منشی دفترش گفت که پدرش سرایدار و نگهبان ساختمان بیمه است و شاید بتواند برای بیمه خودرو تخفیف خوبی بگیرد. آب از دستش نمی‌چکید و فردا صبح زود بعد از ملاقات با نگهبان وارد ساختمان بیمه شد. داخل آسانسور شد.

تنها بود. جلوی آینه کُلی شکلک در آورد و چشم‌هایش را چپ کرد که ناگهان دید گوشه آسانسور نوشته‌اند: « این محل به دوربین مداربسته مجهز است». کارهایش را که انجام داد موقع خروج از ساختمان نگهبان را دید که سرش را با یک عینک ته‌استکانی به صفحه نمایشگر پیش رویش چسبانده بود. فردای همان روز وقتی کارمندان را دید که جلوی میز منشی حلقه زده و برای بلوتوث کردن فایل، آدرس گوشی‌اش را می‌پرسیدند، فهمید که کار از کار گذشته است.

موانع پلاستیکی

کسبه برخی محله‌های شهر به موانع پلاستیکی داخل خیابان اکتفا نکرده و گاهی با جعبه نوشابه از تردد خودروها در محدوده‌های خاصی جلوگیری می‌کنند. البته در این تصویر خاص به‌نظر می‌رسد که این فروشنده بیشتر قصد رزرو جای پارک برای خود را داشته است. همانطور که از ظاهر شهر پیداست، برخی راننده‌ها موانع پلاستیکی راهنمای مسیر را جدی نگرفته و از روی آن عبور می‌کنند چه رسد به جعبه‌های نوشابه که به راحتی جابه‌جا می‌شوند. به‌هرحال بهتر است به جای چیدن موانع گوناگون، قانون را رعایت کنیم.

کد خبر 127553

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز