دیوارهای راهرو را هم حسابی خطخطی کرد و شاید برای اینکه همین اولِکاری میخش را محکم بکوبد در جواب اعتراض مدیرساختمان، صاف زُل زد در چشمهایش و گفت «تورو سنهنه»؟ در این یکسال بچه تخساش روزگار برای همسایهها نگذاشته است؛ یا مشغول دادوهوار در لابی است یا کلیدهای برق را اَنگولک میکند.
در این چند روز هم خودش ساختمان را مانند بازار مِسگرها گذاشته روی سرش؛ مدام از خانهشان صدای چکشکاری میآید. دیشب همسایه طبقه پایینی دلیل این همه چکشکاری را سؤال کرد. با همان دَکوپز همیشگی بادی به غبغب انداخت و انگار که میخواهد اعتراف کند، گفت:«یکی از شخصیتهای داستانی که دارم میخوانم شاگردی است که به توصیه استادش هربار که میخواهد عصبانی شود بهجای عصبانیشدن، یک میخ بهتختهای میکوبد.
من هم مثل او میخ میکوبم، نکوبم؟». همسایه آب دهانش را قورت داد و طوری که زیاد برخورنده نباشد، گفت: «آن داستان را من هم خواندهام. اما آخر داستان، استاد به شاگرد که حالا میتواند عصبانیتاش را کنترل کند توصیه میکند تمام میخها را بکِشد و ببیند که جای میخهای کوبیده شده یا همان عصبانیتهای روزهای گذشته را نمیتوان ترمیم کرد. حالا شده حکایت چکشکاریهای شما که ممکن است نتواند خواب و آسایش از دسترفته همسایهها را دوباره باز گرداند».
پوست موز
داخل اداره یکی از شریفترین کارمندان بود و به قول همکارانش به هیچقیمتی حاضر نبود پوستخربزه زیر پای کسی بیندازد و زیرآبش را بزند اما یک عادت بد داشت و آن هم پرتکردن زباله بود. دیروز وقتی آبدارچی اداره، داخل یک سینی پلاستیکی به عنوان میانوعده، میوه تعارف میکرد موزی برداشت و داخل کیفش گذاشت.
در بازگشت، به پارکینگ اداره رفت. تا موتور خودرو گرم شود موز را خورد و پوستش را از شیشه بیرون انداخت. آقای رفیعی مسئول دبیرخانه هم از راه رسید و یکراست پایش رفت روی پوست موز. زمانی که برای ملاقات آقای رفیعی به بیمارستان میرفت به این فکر میکرد که پرتابزباله و پوست موز با زیرآبزدن و پوستخربزه زیر پای دیگران انداختن تفاوت چندانی ندارد.
خواب پدر
پدرش زنده هم که بود میدانست این پسرِ تهتغاریاش بیشتر از بقیه دوستش دارد و شاید برای همین تمام کارهای نکردهاش را گردن او میانداخت؛ از وصول طلبهای عقبافتاده گرفته تا خریدهای فراموش شده در طومار بلندبالایی که مادر برای پدر مینوشت. حالا هم که دستش از دنیا کوتاه بود دست از سر پسر برنمیداشت؛ مدام به خوابش میآمد و برای سروسامان دادن به کارهای آن دنیا برایش کار میتراشید.
فقط طی یک هفته برای پدر، از 8نفر حلالیت طلبیده بود و بخش زیادی از خرجومخارج مراسم ختم و شب هفت را داده بود انجمن حمایت از کودکان سرطانی محک. تا شب چهلم همه کارها را انجام داده بود و مطمئن بود سرانجام امشب در خواب، لبخند پدر را خواهد دید. چندلحظهای از سنگین شدن پلکهایش نمیگذشت که پدرش را در خواب دید. هنوز ناراحت کنار ورودی یک ساختمان ایستاده بود و اعلامیه شب چهلماش را با دست نشان میداد و میگفت: «مکانش غصبی است. همین اول صبحی برو برش دار». کنار اعلامیه روی یک برچسب نوشته بودند: «چسباندن هر گونه عکس یا اعلامیه ممنوع».
پارک روی خط عابرپیاده
گویا توقف روی خطوط عابرپیاده به عادت ترکناپذیر برخی از رانندهها تبدیل شده است؛ تاجایی که برخی از آنها خودروی خود را روی خطوط عابرپیاده پارک میکنند و میروند. همانطور که در تصویر مشاهده میکنید یکی از رانندهها با پارککردن روی خطعابر پیاده هم فرد سالمندی را هنگام عبور با مشکل مواجه کرده و هم جلوی تردد عادی اتوبوس تندرو را گرفته است. بههرحال اگر قرار باشد اینگونه برای انجام دادن سریع کار خودمان، وقت دیگران را بهراحتی هدر دهیم، سنگروی سنگ بند نمیشود.