چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۷:۵۶
۰ نفر

طوری به لَمبر خوردن پاندول ساعت خیره شده بود که خیال می‌کردی عنقریب هیپنوتیزم می‌شود.

ایستگاه اتوبوس

با پاندول ضرب گرفته بود و گهواره بچه را همزمان با آن به چپ و راست هُل می‌داد. به شوربختی‌اش فکر می‌کرد و اینکه در تصادف اتوبوس تهران- جیرفت چرا بین 22‌مسافر، فقط شوهر او باید بمیرد و بار سنگین بزرگ‌کردن بچه را در این اتاق تنگ سرایداری به دوش‌اش بگذارد. همیشه می‌گفت اگر هزارتا بادام داخل ظرف باشد دستش بی‌اختیار همان یک بادام تلخ را بر می‌دارد.

خانم مهربان طبقه4 رفته بود فرانسه دیدن پسرش. بنابراین مجبور شد برای گرفتن مستمری یا همان تنها بازمانده خوشایند شوهرش بچه را داخل گهواره تنها بگذارد. به جای اتوبوس سوار تاکسی شد که تا گریه بچه ساختمان را برنداشته زود باز گردد. کرایه مصوب تا خیابان شهید باهنر400تومان و تا جمشیدیه 500 تومان بود.

پایین چادرش را جمع کرد تا از لای در بیرون نماند و گوشه‌اش را نیز به دندان گرفت تا زود کرایه‌اش را حساب کند. کیفش را که باز کرد دید400‌تومان بیشتر داخلش نیست. پیش خود گفت شانس آوردم که بانک سر راه است و همین400‌تومان برای کرایه کافی است. چشمش که به برچسب خط‌خورده کرایه خورد مثل آدم‌های دم‌موت رنگش پرید. با تُف‌ولعنت به این بدبیاری‌ها و ترس از آبروریزی، دروغکی به راننده گفت اشتباه سوار شده و هنوز نصف راه را نرفته400‌تومان به وی داد.

به خانه که رسید بوی گاز همه‌جا را برداشته بود. شعله زیر قابلمه‌خورش، خاموش شده بود. شیرِ گاز را بست و پنجره‌ها را باز کرد. بچه را بغل زد و هنگام بیرون رفتن به این فکر کرد که اگر دیر می‌رسید شاید الان جسم بی‌جان بچه را در آغوش گرفته بود.

کارت‌پخش کن

به علت عفونت روده‌ها از دکتر وقت می‌گیرید. در راه مطب وی، کارت‌پخش‌کن با چاشنی لبخند یک آگهی تعارف می‌کند. نمی‌گیرید و به آن سوی خیابان می‌روید. منتظر اتوبوس هستید که کارت‌پخش را مشغول جمع کردن آگهی‌هایی که رهگذران کف خیابان ریخته‌اند می‌بینید. با خود می‌گویید به این می‌گویند وجدان کاری و تصمیم می‌گیرید در بازگشت دستش را رد‌نکنید. چند لحظه نمی‌گذرد که کارت‌پخش‌کن همان آگهی‌هایی را که از روی زمین جمع کرده بین مردم پخش می‌کند.

لیمویی با طعم سیب

پدر، عاشق دلستر لیمویی بود و از طعم سیبش متنفر بود. طوری شده بود که در مهمانی‌ها هر‌کسی می‌خواست باهاش شوخی کند داخل بطری دلستر لیمویی، طعم سیب‌اش را می‌ریخت و می‌گذاشت جلوش. بعد هم که می‌خورد به چهره درهم و سگرمه‌هاش می‌خندیدند. آن سال یک بازی جدید آمده بود که کارت گرافیک کامپیوترم برای اجرای آن مشکل داشت. با نصف شهریه دانشگاه رفتم یک کارت‌گرافیک توپ خریدم و چندروزی با بازی سَرم گرم بود.

شمارش معکوس مهلت پرداخت شهریه دانشگاه که شروع شد طبق معمول یک نقشه حسابی برای به دست آوردن همزمان دل پدر و نصف هزینه شهریه کشیدم. از صبح تا شب داخل مغازه به او کمک‌ کردم و دست آخر هم با هم برگشتیم خانه. سر راه چند دلستر لیمویی هم خریدم و سر میز شام برایش باز کردم و گذاشتم جلویش. بعد از لقمه اول دلستر را که خورد قیافه‌اش درهم شد و گفت «پدرصلواتی منو مسخره کردی؟ تو هم طعم سیب ریختی تو این صاب مرده».

از همه جا بی‌خبر از دلستر خوردم دیدم حق دارد. طعم سیب بود. بعد از ناامید شدن از گرفتن هزینه شهریه، در تماس با روابط‌عمومی شرکت مربوط مشخص شد که طعم‌ سیب زیاد مشتری نداشته و روی قوطی‌ها را برچسب طعم لیمو کشیده‌اند. البته مسئول روابط‌عمومی تمام این‌ واقعیت‌ها را با صراحت لهجه و بی‌هیچ عذرخواهی گفت و گوشی را قطع کرد.

مانع خودسرانه

برخی مانند آنچه در تصویر می‌بینید با نصب خودسرانه مانع باعث می‌شوند تا رهگذری که تا دیروز از وجود آن (البته از نوع سالمش) رضایت داشته این‌بار با پاره‌شدن لباسش به‌خاطر گیر‌کردن به مانع شاکی شود. به هرحال بهتر است شهروندان به‌جای اقدام به چنین حرکت‌های خودسرانه‌ با سامانه 137تماس بگیرند.

کد خبر 127861

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز