رئیس یا همان پدرزنش، نظم در همه کارهایش هویدا بود. آن روز نامهای مهم از اروپا برای شرکت آمده و رئیس چندین و چندبار سراغ آنرا گرفته بود. برای همین به محض اینکه نمابر شرکت قیژ قیژ کنان نامه را بیرون داد، هول شد و با عجله شماره نامه را در دفتر یادداشت کرد. برای برداشتن لاک غلطگیر دستش را دراز کرد که یکباره لیوان چایش روی نامه برگشت. نامه را قاپید و تکان داد اما بعد از چند لحظه لکه بزرگ و بزرگتر شد. آقای محرابی همکارش گفته بود که این کاغذها برای دستگاه نمابر مناسب نیستند اما مسئول خرید گوش نکرده بود. مثل جوهرهای تست روانشناسی داشت داخل لکه، چهره درهمکشیده رئیس را میدید که مانند دخترش به وی سرکوفت میزند. چند روز بعد تلفن زنگ زد. پدر زنش گفت برای سفر کاری به اروپا میرود و از وی خواست در نبود او به منزل سر بزند و گلهای داخل گلخانه رسیدگی کند. نامهها و قبضها را هم روی میز بگذارد. آن روز برف سنگینی آمده بود و رفت تا نامهها را از صندوق جلوی خانه رئیس بردارد. چشمش که به صندوق افتاد همانجا روی پلهها نشست. قفل صندوق خراب بود و در آن باز مانده بود. پستچی نامهها و قبضهای موبایل را داخل همان صندوق انداخته بود.
تعمیر بام
مدیر ساختمان تصمیم گرفت برای توقف چکهکردن سقف بالاترین طبقه ساختمان چند کارگر استخدام کند تا بام را پارو کنند. بعد از اینکه هوا صاف شد کف بام را تعمیر و آنرا ایزوگام کردند. چند روز بعد هنگامی که فهرست خرج و مخارج استخدام کارگر و تعمیر بام را روی تابلوی مجتمع زد برخی ساکنان مدعی شدند که هزینه تعمیر سقف طبقه بالا، به بقیه ارتباطی ندارد. مدیر ساختمان برای اثبات غلط بودن استنباط آنها مجبور شد کتابی در مورد قانون آپارتماننشینی تهیه کرده و مفاد قانونی آنرا روی تابلو نصب کند.
آژانس اطمینانبخش
برای ساعت 4 بلیت هواپیما داشت. ساعت یک به آژانس زنگ زد و برای ساعت 2ماشین گرفت. مسئول آژانس هم قول داد سر موقع راننده بفرستد. با وجود این، دوباره تاکید کرد که بلیت هواپیما دارد و اگر در این هوای برفی نمیتوانند بهموقع ماشین بفرستند او از آژانس دیگری ماشین بگیرد. مرد با لحنی اطمینانبخش گفت که آژانسهای دیگر نیز در صورت نبود خودرو از آنها کمک میگیرند. سر ساعت 2، چمدانهایش را کنار در چیده بود. ساعت که از 2گذشت مجبور شد به آژانس زنگ بزند و دوباره با جملات اطمینانبخش، مسئول آژانس متقاعدش کرد که چند دقیقه دیگر راننده زنگ در را خواهد فشرد. این اتفاق و جملات مسئول آژانس تا ساعت 2و 45دقیقه چند بار تکرار شد. وقتی سر کوچه یکدربست برای فرودگاه گرفت، در راه به اتحادیه آژانس های مسافربری زنگ زد و حسابی شکوه و شکایت کرد. در پایان مشخص شد آژانس مربوطه ثبت شده نیست و زیر نظر اتحادیه کار نمیکند.
نصاب توری
خیلی زودتر از اجرای هدفمندی یارانهها، تصمیم به صرفهجویی گرفته بود. برای همین در تابستان پنجره را باز میگذاشت تا بیش از حد کولر را روشن نگذارد اما شب که میشد، پشهها امانش نمیدادند که بخوابد. امسال پیش از عید تصمیم گرفت که برای در شیشهای بالکن توری سفارش دهد. اندازهها را دقیق گرفت و با تلفن، کار را به در و پنجرهسازی که دوستش معرفی کرده بود، سفارش داد. در روز موعود نصاب با 3ساعت تاخیر رسید. از کلنجارهای نصاب مشخص بود که یا توری جا نمیرود یا وی تازهکار است. نگاهی به قاب فلزی توری انداخت. آنقدر کجومعوج شده بود که باید آنرا دوباره میساختند. به سازنده که زنگ زد، گفت که توری را سالم تحویل داده ولی انگار وزش باد، نصاب و موتور و توریها را باهم چندبار به زمین انداخته است.