اگر هر هنرمندی در طراز و اندازه شهرام ناظری بود،قطعا در باد خوش توفیق ها و اندوخته هایی که حاصل عمری زحمت و خاک موسیقی خوردن است،می خوابید و در دهه60عمرش گام در وادی تازه ای به نام شاهنامه خوانی و پرداختن به شعر فردوسی بزرگ نمی نهاد. اما ناظری همچنانکه صدایش به قول استاد داریوش صفوت،یگانه و اساطیری است،همانند شخصیت «غریب شهر سربالاطلب»مثنوی مرد پای نهادن در وادی های تاریک و تنگ و ترش و از پیش تعیین نشده و به قول مولوی شکستن بانگ های سخت است.
بشنو اکنون قصه آن بانگ سخت
که نرفت از جا بدان،آن نیکبخت
ناظری با جست و جو و کند و کاو و ایستادگی در هدفی که دارد میوههای شیرین و پرمنفعتی را نصیب موسیقی سنتی و اصیل ایرانی و البته خود کرده است.میوههایی که اگرچه نام آهنگسازان برپای آنها نوشته شده است،اما به گفته اکثر آهنگسازان و نوازندگانی که با آقای ناظری کار کردهاند،سهم او در شکل بخشی نهایی به اثر قطعا تاثیرگذار بوده است.
شاید اگر اجرای آقای ناظری همین یک ویژگی(جسارت تجربه در چنین سن و جایگاهی) را داشت باید بر دستان او بوسه تحسین میزدیم. چرا که در این دوره و زمانه تجربه کردن عمدتا کار جوانان است و نه استخوان خردکردههایی چون آقای ناظری، اما اجرای شاهنامه خوانی آقای ناظری چه در فرم و چه در انتخاب اشعار و حتی به قول دوست شاعری که دقتی ویژه در درست خوانی اشعار توسط آقای ناظری داشت، در صحیح ادا کردن کلمات و تلفظ آنها در شعر ،و یا به کارگیری حسابشده , نغمات باستانی و اساطیری منطقه کردستان در ساختار شاهنامهخوانی، کاری دلگرم کننده را در معرض گوش و چشم علاقهمندان قرار داد.
کاز البته چنانکه روح روایتی داستان ضحاک میطلبد،نیازمند بار نمایشیهم هست تا وجوه مختلف داستان فردوسی را بهتر به بار بنشاند.
آنهایی که در کار موسیقی آوازی اند به قطع و یقین به ظرافت های شعری و سخت و صعب بودن کار با اشعار حکیم توس وقوف دارند و می دانند که در این زمینه ادبیات چندانی در موسیقی آوازی ،به خصوص موسیقی ردیفی ما وجود ندارد.
در موسیقی نواحی ایران هم جز برخی گوشه های موسیقی زورخانه و چند ناحیه از موسیقی مناطق و مقامی ایران کمتر نشانی از شاهنامه خوانی وجود دارد.
به یاد دارم که سال گذشته که به اتفاق استاد کریم زمانی(شارح معروف مثنوی و مترجم قرآن) به دیدن اقای ناظری رفتیم( در منزلشان ) نگارنده به ایشان توضیح داد که پدر مرحومم(سید مهدی مختاباد) هم شاهنامه خوان قهاری بود و ابیات شاهنامه را در نغمه اصفهان(گوشه هایی شبیه مثنوی سوز و گداز اما با وزن مثنوی شاهنامه سروده شده توسط حکیم توس که در وزن« فعولن فعولن فعولن فعول» تفاوت دارد با وزن مثنوی معمول در آوازها و مثنوی خوانیهای موجود که «فاعلاتن فاعلاتن فاعلات» است و در ردیف موسیقی آوازی بیشتر مثنویهای دستگاههای مختلف هم بر همین وزن خوانده میشود) با سوزو طنین و وزن خاصی می خواند و گاه گداری ما را به حظ و لذت میرساند.
آقای ناظری بی معطلی از من خواست که بخشی از کار را برایش بخوانم که اطاعت امر شد و بعد توضیحاتی درباره آن داد که از جست و جوی دقیق و همهجانبهاش درباره شاهنامهخوانی در اکناف ایران خبر میداد.
وقتی شنبه شب(21اسفند) کار ایشان درباره شاهنامه را رویت کردم و شنیدم، دریافتم که بخشی از سعی و تلاش چندین ساله ایشان به بار نشسته است و موسیقی سنتی ایران میتواند به خود ببالد که ،به رغم برخی نقطه ضعفهایی که در هر کار تازهای،از جمله همین کار، اجتناب ناپذیر است، فرمی تازه(و یا شاید فراموش شده) را احیاء کرده و از قرون و اعصار به زمان حال فراخوانده است.
آقای ناظری سعی کرده است در گام اول آن بخشی از شاهنامهخوانیهای مناطق ایران را انتخاب کند که هم با ساختار و سازبندی مختصر و مفید گروه همخوانی دارد و هم آنکه خود ایشان هم در برخی از کارهای خود همانند آواز اساطیر تجربههایی را از موسیقی مقامی گذشته منطقه کرمانشاهان روایت کرده بودند.
گروه هم جوانانی بیادعا اما کار کشته و حرفهای بودند که فهم خوبی از کار گرفته و با حس و حالی مطلوب آن را به مخاطب انتقال میدادند.
فرید الهامی در آهنگسازی و پیوند دادن بخشها و قطعات مختلف این کار 50 دقیقهای نشان داد که از ذوقی پرورشیافته برخوردار است و به خوبی توانسته روح کارهای حماسی نواحی کرد را در کلیت کار بتند و همقرانی و همگونی مناسبی به کلیت این کار ببخشد.
استفاده از فضای ریتیمک و ایجاد خط ملودی و ریتمی که به نوعی نقش راوی را در این کار ایفا میکرد به همراه بهره گیری خوب از سازهایی چون کمانچه مقامی و یا عود و دیوان و دادن نقشهایی ویژه به آنها در هنگام روایت کار از جمله ابتکاراتی است که قطعا نمیتوان نقش و مشورتدهیهای آقای ناظری را در شکلگیری و انسجام بخشیبه آن نادیده گرفت.
همچنان که آقای ناظری هم در میانههای این برنامه گفتند، این فرم کاری نیازمند چکش خوردن و صیقل یافتن بیش از این است، اما مهم این است که راهی باز شده است،که شاید در نهایت به تلفیقی مناسب و درست از شعر فردوسی با موسیقی بینجامد و البته روزنهای باشد برای درامهای موسیقایی.
ما در تجربه گذشته موسیقایی خود تعزیه را داشتیم که مهمترین درام موسیقایی است که با سنتهای مذهبی ما به خوبی در آمیخته و حاصل گونهای نمایش موسیقایی خاص شده است که سهمی جدی و اثرگذار در حفظ سنتهای موسیقی ردیفی ما داشته است.
همچنان که در تاریخ نمایش هم سوگ سیاوشان را سراغ داریم. به همین دلیل میتوان این فرم را پیشخوانی گرفت بر کاری که به گمان نگارنده قابلیت بسط و توسعه افزونتر دارد.
امید که آقای ناظری در این مسیری که در پیش گرفته اند همانند گذشته و بدون اعتنا به طعن و تشنیع برخی حاسدان، و دلگرم به دعای خیر مشتاقان ادب و فرهنگ ایران و آواز و صدا و قریحه خود، کار را به پیش ببرد.
*داستان غریب شهر سربالاطلب در دفتر سوم مثنوی اشاره دارد به روایت مردی که شبی در مسجدی که شهره به مسجد مهمان کش بود، و به رغم تحذیر و هشدار مردم ،در آن مسجد میخوابد و نیمشبان از بانگی سخت و هیبتشکن بلند میشود و به طرف بانگ میرود و سماجت به خرج میدهد. در نهایت در مییابد که این بانگ طبلی تهی است و تنها صدایی بلند دارد و طلسم آن مسجد را میشکند و گنجهایی را نصیب خود و مردمان آن شهر میکند.