این پیشبینی به اندازهای شگفتآور بود که با گذشت بیش از 2دهه از آن، هنوز تئوریها برای تحلیل آن عاجز و ناتوان ماندهاند و اکنون مشابه همان پیشبینی را درخصوص اروپا و از همان جایگاه شاهدیم؛ گویی تاریخ در حال تکرارشدن است. رهبر معظم انقلاب اسلامی حرکت بیداری کنونی در غرب آسیا و شمال آفریقا را امتداد حرکت عظیم ملت ایران خواندند و تأکید کردند: «این حرکت بیداری قطعاً تا قلب اروپا پیش خواهد رفت و ملتهای اروپا بر ضدسیاستمداران و زمامداران خود که آنها را تسلیم محض سیاستهای فرهنگی و اقتصادی آمریکا و صهیونیستها کردهاند، به پا خواهند خاست». تحقق این وعده و پیشبینی آنقدر سریع و کوتاه بود که بسیاری از مفسران و تحلیلگران را یا به دامن تحلیلهای سطحی بر مبانی تحلیل اقتصادی کشاند یا اینکه این تحولات را بسیار سطحی و گذرا تلقی کردند و از کنار آن به سادگی گذشتند.
تحولاتی که از تونس آغاز و سپس به مصر، لیبی و بحرین کشیده شد، از ابعاد و زوایای گوناگونی مورد بررسی قرار گرفته است. در یک جمعبندی کلی میتوان این تحلیلها و تحلیلگران را در 2گروه طبقهبندی کرد؛ در یک طرف که عمدتاً کشورهای غربی را شامل میشود، اندیشه و تحلیل غالب این است که ریشه این تحولات اقتصادی بوده و مطالبات مردم را به حوزههایی چون نرخ بالای بیکاری، تورم، فقر فزاینده، نبود خدمات اجتماعی و رفاهی و... محدود و کوچک کردهاند. طبعاً چه با نگاه اقتصادی مارکسیستی که اقتصاد را زیربنا و روبنا را سیاست، حقوق و... قلمداد میکند یا با دیدگاه لیبرالیستی که بر اصل اقتصاد آزاد و عدمدخالت دولت در اقتصاد تأکید دارد، این تحولات مورد ارزیابی قرار گیرند، همواره نتیجه اقتصادی خواهد بود.
در طرف دیگر گروهی از تحلیلگران قرار دارند که از منظر دیگری به این تحولات نگریستهاند. این گروه از تحلیلگران ضمن عدمانکار و رد عامل اقتصادی در تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا، وزن و عامل اصلی آنها را گرایشهای اسلامی و بازگشت به خویشتن و احیای مجدد اسلام میدانند. از اینرو، بدون اینکه بخواهیم عامل اقتصادی- اجتماعی را در تحلیل حوادث خاورمیانه و شمال آفریقا نادیده بگیریم، باید گفت آنچه در تحلیلهای بالا مورد غفلت واقع شده، ارزشهای والای انسان و به عبارت بهتر ریشههای اسلامی این تحولات است که کارآمدی خود را در عرصه عمل نیز به نمایش گذاشته است.
تشابه و امکان تسری تحولات شمال آفریقا به اروپا
اسپانیا طی هفتههای گذشته دستخوش تحولات گسترده سیاسی بود. اعتراضهای مردمی در اندک زمانی سراسر این کشور را فراگرفت و مناسبات سیاسی اسپانیا را پس از 3دهه به کلی بر هم زد. تظاهراتکنندگان تحت عنوان «جنبش ناراضیان» به خیابانها ریختند، در میدان اصلی شهر و روبهروی مراکز اصلی چادر برافراشتند و در خیابانها ماندند و به منزل نرفتند تا اینکه در انتخابات شوراهای محلی، پس از 22 سال، طعم تلخ شکست را نصیب حزب سوسیالیست حاکم بر این کشور کردند. براساس نتایج انتخابات اخیر، حزب سوسیالیست، قدرت خود را در 11 ایالت از مجموع 13 ایالت اسپانیا از دست داد.
این وضعیت یک پیروزی بزرگ برای حزب راستگرای «مردم» بود. گرچه رسانههای اسپانیا و دیگر کشورهای غربی همچنان تلاش میکنند خاستگاه حرکت مردمی در اسپانیا را مسائل اقتصادی معرفی کنند، ولی این همه ابعاد ماجرا نیست. هرچند سران غرب با سانسورهای خبری و برجستهسازی مسائل اقتصادی سعی دارند این تحولات را جدای از تحولات کشورهای عربی عنوان کنند اما بررسی ریشهای این تحولات شباهتهای گسترده آنها را آشکار میسازد. در حوزه اقتصادی، کشورهای اروپایی شرایطی مشابه کشورهای عربی دارند. نرخ بالای بیکاری، تورم، فقر فزاینده، نبود خدمات اجتماعی و رفاهی و... شرایطی سخت را برای اروپاییها بههمراه داشته است.
در حوزه سیاسی نیز در برخی از این کشورها مانند دانمارک، هلند، اسپانیا و انگلیس همچنان با نظام سلطنتی اداره میشوند و در سایر کشورها نیز نظام دوحزبی و انحصار سیاسی حاکم است. مردم اروپا خواستار ایجاد نظام سیاسی جدید و پایان وضعیت کنونی هستند. در حوزه امنیتی نیز بر خلاف ادعای آزادی بیان و حقوق بشر، در اکثر کشورهای اروپایی فضایی امنیتی و پلیسی حاکم است. دستگاههای امنیتی و نظارتی تا زندگی شخصی افراد پیش رفتهاند؛ بهگونهای که شهروندان اروپایی حتی در خانههای خود نیز احساس آرامش ندارند.
در سالهای اخیر به بهانه مبارزه با تروریسم فضایی امنیتی بر اروپا حاکم شده که نقض گسترده حقوق شهروندی را به همراه داشته است. در حوزه سیاست خارجی نیز مردم اروپا از وابستگی کشورشان به آمریکا و باجهایی که به رژیم صهیونیستی میدهند، به ستوه آمدهاند. آنها خواستار داشتن استقلال تصمیمگیری بهصورت انفرادی یا در نهایت در سطح اتحادیه اروپا هستند. شرایط کنونی آنها مانند کشورهای عربی است که سرانشان منافع کشور و مردم را قربانی اهداف آمریکا و صهیونیستها میکنند. آنها ادامه جنگ افغانستان و برخی موضعگیریهای مغایر با اهداف اروپا در صحنه بینالملل را نتیجه این وابستگی میدانند.(جام جم آنلاین)
اسپانیا، دروازه ورود اسلام به غرب
طی تاریخ تمدن اسلامی و زمانی که اسلام تا قلب اروپا پیش رفته بود، یکی از مهمترین پایگاههای آشنایی غرب با فرهنگ و تمدن اسلامی اسپانیا بود. نفوذ افکار اسلامی را در مسیحیان اسپانیا میتوان از تأثیرپذیری رهبران مسیحی از اندیشههای اسلامی تشخیص داد که طی دوران حاکمیت مسلمانان بر اندلس از آنان متأثر شده بودند؛ بهطوری که مردم اسپانیا در آن روزگار لباس عربی به تن میکردند و آداب اسلامی و عربی را اجرا میکردند. از اینرو، با این سابقه تاریخی، نمیتوان ریشه تحولات در حال شکلگیری در اسپانیا و بهتدریج در فرانسه و ایتالیا را تنها به عامل اقتصادی نسبت داد.
در شعارهای عمومی جنبش مردم اسپانیا این جملات خطاب به سیاستمداران این کشور روی پارچهنوشتهها در همه جای شهر به چشم میخورد: «شما نمایندگان ما نیستید»، «فرقی نمیکند چه کسی را انتخاب کنی، همه سرت کلاه میگذارند»، «به ما احترام نمیگذارند، دولت به ما خیانت میکند»، «این دمکراسی نیست»، «صلح اجتماعی در حال اتمام است». این جملات به خوبی نشان میدهند که جنبش اخیر مردم اسپانیا صرفاًً بر محور اقتصاد نیست؛ اگرچه مسائل اقتصادی یکی از ابعاد مهم آن است. روشن است که مردم اسپانیا از دست سیاستمداران خود به ستوه آمدهاند و آنان را نمایندگان واقعی خود نمیدانند. مردم اسپانیا با حرکت اخیر خود به وضوح نشان دادند که ساختار سیاسی کنونی این کشور را به هیچ روی بر پایه دمکراسی نمیدانند و نسبت به این سیاستها انتقادات جدی دارند.
براساس مبانی دمکراسی، سیاستها و تصمیمسازیها باید بر خواست و مطالبات مردم استوار باشد و حاکمان، نمایندگان واقعی مردم باشند، اما آنچه در اروپا مشاهده میشود پارادوکس اساسی میان تئوری و عمل است؛ یعنی به جای آنکه خواست و نیازهای مردم مبنای عمل تصمیمسازان قرار گیرد، سیاستهای دیکتهشده اتحادیه اروپا و فراتر از آن، سیاستهای آمریکا را بدون تحلیل و ارزیابی به اجرا میگذارند. این در حالی است که در همسایگی آنها یعنی در شمال آفریقا، قیامهای مردمی برای مبارزه با همین تناقضات و بیعدالتیها شکل گرفته است.همانگونه که از شعارهای آنان پیداست، خواهان نفی نظام و حکومتهای موجود خود هستند. از اینرو آنها هم به تأسی از قیام مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا خواهان نفی وضع موجود و جایگزینی وضع مطلوب خود هستند که ریشه آن ظلمستیزی و آگاهی از حقوقی است که توسط حکومتهایآنها پایمال شده است.