در این سالها چه فیلمسازان شاخصی که به دلایل متنوع و متعدد با وجود شایستگی راه به جشنوارههای جهانی نیافتند و چه بسیار کارگردانانی که شگردها را میشناختند و راه و روش جلوه نمایی و عشوهگری برای خوشایند مدیران فستیوالها را میدانستند جایزهها گرفتند از فستیوالهای خارجی و تحسینها شدند؛ پس نفس فستیوال رفتن و جایزه گرفتن خیلی مهم نیست. فراموش نکنیم درهای هیچ جشنوارهای برای علیحاتمی و آثار منحصر به فردش باز نبود. آثار حاتمی جایگاه و اعتبارشان را نه تنها حفظ کردند که در گذر زمان اعتلا هم بخشیدند؛ مطلوب جشنوارههای خارجی نبودند چون ظاهرا زیادی ایرانی بودند. از طرف دیگر میشود کارگردانهایی را اسم برد که با فرموله کردن روشهای موفقیت در جشنوارههای خارجی توانستند نابلدی و ناتوانی خودشان را پشت تصاویری غریبنما و تقلید از سبک سهل و ممتنع کیارستمی پنهان کنند و جایزهها گرفتند. آن جایزهها در حافظه فرهنگی ملت ما نماندند، چون فیلمها نماندند.
هرچه بود جرقهای و فستیوالی و جایزهای بود. نمیتوان منکر شد که بخشی از سینمای ارزشمند ایران هم اساسا توسط مدیران فستیوالهای معتبر خارجی کشف شد. نمیتوان جریان موفق و پویای سینمای کیارستمی را به عنوان کشف مهم فرانسویها در دهه90 انکار کرد. میتوان دوستش نداشت اما نمیتوان اصالت و بداعت هنرش را (با تمام اغراقهایی که خود فرانسویها پایهاش را گذاشتند) زیر سوال برد. میشود فیلم به فیلم جلو آمد و توضیح داد که کیارستمی جوان «گزارش» تا فاتح نخل طلایکن برای «طعم گیلاس»، نه تحول سبکی خاصی را پشت سر گذاشت و نه نظام اندیشهاش تغییر محسوسی کرد. او تنها با مداومت و تیزهوشی توانست فستیوالها را متقاعد کند که آثارش را ببینند و تفاوتهایش را دریابند.
صاحب این هوش درخشان، نقش و سهم مهمی در معرفی سینمای ایران در محافل بینالمللی ایفا کرد. کاری که امیر نادری با «دونده»اش آغاز کرد، کیارستمی ادامه داد و بعد ابوالفضل جلیلی و در مقطعی کیانوش عیاری وچندکارگردان دیگر درمقاطع مختلف توانستند فیلمهایی را به جهانیان عرضه کنند که نام سینمای ایران را سر زبانها انداختند. سادگی، صمیمیت و انسانی بودن به عنوان ویژگیهای آثار سینمای کشوری که نمیخواست دستش به 2ویژگی مهم سینمای تجارتی (خشونت و جنسیت) آلوده شود، آوازه این سینما را جهانی کرد. در این مسیر نمیتوان نقش دولت را انکار کرد. سهم بنیاد سینمایی فارابی در دهه60، در معرفی سینمای ایران به محافل جهانی، دستکم همپای تلاشهای فیلمسازانی چون نادری، عیاری و کیارستمی اهمیت دارد. فراموش نکنیم که محصولات جشنوارهای سینماها با بودجه نهادهای دولتی ساخته میشدند. «دونده» نادری، «خانه دوست کجاست؟» کیارستمی و «آن سوی آتش» عیاری، هر سهبا پول دولت ساخته شدند و با حمایت دولت (فارابی) به عنوان سفیران فرهنگی جمهوریاسلامی راهی فستیوالهای خارجی شدند؛ فیلمهایی که ذهنیت غربیها را نسبت به سینمای پس از انقلاب عوض کردند.
این تصور غلط که پس از پیروزی انقلاب چیزی جز یک سینمای پروپاگاندای بسته وجود ندارد، نه با شعار و نامهنگاری و تلاش برای ارشاد جهانیان که با حضور فیلمهایمان شکسته شد؛ محدودیتها خود تبدیل به سبک شد. فیلمسازی در فضای روستا و محوریت یافتن کودکان سمج و پرتلاش، در آثار جشنوارهای سینمای ایران در دهه60، بیشتر حاصل شرایط بود تا انتخاب فیلمساز. بعدها اما شرایط هم تسهیل شد؛ این شیوهای امتحان پس داده برای هر فیلمساز جوانی بود که سودای جهانی شدن داشت و دنبال راحتترین و سهلترین راه میگشت. راه آسان هم از مسیر سینمای کیارستمی میگذشت، نه فیلمهای مثلا امیر نادری که ساختشان دشوار بود طوری که در آوردن سینمایی مثل«دونده»، نیاز به قریحه سرشار و تسلط بر تکنیک داشت. کیارستمی به عنوان پدیده سینمای جهان در دهه90، آن قدر شهرت کسب کرد و جایزه معتبر گرفت که حتی برخی فیلمسازان باتجربه و صاحب سبک را هم متاثر کرد، چه رسد به کارگردانان جوان. مورد عجیب عباس کیارستمی در حالی جهان را فتح کرد که در اینجا تعداد منتقدانی که اعتقاد داشتند فیلمهای او اساسا سینما نیست، اصلا کم نبود.
کیارستمی اما نخل طلا گرفت. او به انتخاب« فیلم کامنت» ، فیلمساز برتر جهان در دهه90 میلادی شد. امپراتور (کوروساوا)تحسینش کرد ، اسکورسیزی زبان به ستایشاش گشود و گدار نقطه پایانی هنر هفتم خواندش (سینما با گریفیث آغاز وبا کیارستمی به پایان میرسد). بخش قابل توجهی از شهرت و اعتبار سینمای ایران در محافل جهانی با فیلمهای کیارستمی به دست آمد و در غیبت مدیریت فرهنگی منسجم و با برنامه دهه60 که در دهه70 جای خود را به مدیریتهای متزلزل و آشفته داده بود، این کوششهای فردی فیلمسازان بود که موقعیت سینمای ایران در فستیوالهای معتبر دنیا را تحکیم میبخشید. کنار کیارستمی، مجیدی توانست در کانادا و آمریکایشمالی محبوبیت کسب کند و با «بچههای آسمان» حتی تا آستانه دریافت اسکار هم پیش رفت.
از دهه80 اما داستان به تدریج عوض شد. کیارستمی سراغ تجربههای دیگری جز فیلمسازی رفت (شعر، عکاسی، ویدئو آرت و...) یا اگر هم فیلم ساخت، دیگر به ندرت جدیت سابقش را به خرج داد؛ شاید چون قلهای نمانده بود که فتح نکرده باشد و انگیزههایش کاهش یافته بود. از سوی دیگر فیلمهای جشنوارهای ما به تدریج تکراری، و فضایی که تا دیروز اگزوتیک مینمود، آشنا و کلیشهای شد. جایی که دیگر حتی فرمول سیاهنمایی هم تنها برای فریفتن فستیوالهای درجه 3 کفایت میکرد و در نهایت سینمای جشنوارهای ایران افتی را تجربه کرد که خیلیها آن را پایان راه دانستند. تکیه بیش از حد به کوشش، استعداد و توانایی فردی یک فیلمساز و آن را حاصل یک جریان مستمر دانستن و بدتر از آن دامن زدن به سندرومی که محصولات مشابه هم تولید میکرد، باعث شد همانهایی که از ابداعات و خلاقیتهای سینمای ایران میگفتند، فیلمهای ایرانی را ملالآور و تکراری بخوانند.
با ورود به دهه90، وضعیت نامطلوب دهه80 تغییر چندانی نکرده جز اینکه در این سالها صاحب پدیدهای به نام اصغر فرهادی شدهایم که در 2سال اخیر معتبرترین جوایز بینالمللی سینمای ایران را برایمان به ارمغان آورده و یک تفاوت عمده هم با تمام فیلمسازان موفق ما در فستیوالها داشته؛ اینکه فیلمهای فرهادی فقط خرس طلا و نقره برلین را نبردند و در اینجا هم ارتباط گسترده با تماشاگر برقرار کردند. درست عکس سینمای کیارستمی، سینمای فرهادی میتواند در تهران از مرز 2میلیاردتومان فروش بگذرد و در برلین همه جوایز اصلی را درو کند. فضای فیلمهایش هم نه در بیابان بیآب و علف و با آدمهای بدوی که در تهران و با نمایندگان اقشار مختلف جامعه میگذرد.
در روزگاری که نادری سالهاست در آمریکا فیلم میسازد، آخرین ساخته کیارستمی به عنوان محصول مشترک ایتالیا و فرانسه و به عنوان فیلم جدید ژولیت بینوش در دنیا اکران میشود نه به عنوان فیلمی از سینمای ایران، و در زمانهای که فیلمسازان به دلایل متعدد نمیتوانند نقش گذشتهشان را ایفا کنند، فرهادی حضور بسیار مغتنمی دارد؛ هرچند در مورد او هم برخی دوست دارند با افتخارات فردی او عکس یادگاری بگیرند و حاصل تلاش شخصیاش را تعمیم بدهند به کلیت یک سینما. سینمای سترون جشنوارهای حالا باز هم ستارهای یافته تا پشتاش مخفی شود و حقارتهایش را پنهان کند. اما نفس حضور فرهادی، خود نویدبخش ظهور نسلی تازه است که باز در غیبت مدیریت کارآمد، به یاری خلاقیت و قریحهاش سینمای ایران را همچنان مهمترین سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی در محافل جهانی نگاه دارد. میگویند خرابی که از حد گذشت، آبادانی آید و باز هم میگویند که انسان به امید زنده است. امیدواریم و منتظر!