آزمونهای دشوار و فعالیتهای بسیار تا اینکه تیمی از ایران در چند رشته علوم پایه برای شرکت در المپیادی به خارج از کشور بروند. اما المپیاد مانند بسیاری از پدیدههای دیگر که یک سرش به غرب میرسد، موجب تشکیک عدهای در نفس برگزاری آن شد و خیلی زود آن را توطئهای استکباری خواندند که با آن میخواهند مغزهای جهانسوم را شناسایی کنند و منتقدان از این باب وارد شدند که چرا دستیدستی بهترین و باهوشترین فرزندانمان را با این روش تقدیم غربیها کنیم؟ استناد آنها به پذیرشهایی از معتبرترین دانشگاههای اروپایی و آمریکایی بود که پس از چند سال بهدست این شرکتکنندگان در المپیادها میرسید و همین شد که بازار المپیاد تخته شد و حالا دیگر نام و نشانی از المپیادهای رنگارنگ نیست که روزگاری پرطمطراق مینمود.
حکایت جشنوارههای خارجی نیز چیزی شبیه همین المپیادهاست. روزگاری که فناوریهای رسانهای همچون امروز گسترش نیافته بود و در زمانی که افکار عمومی دنیا، هر روز و هر هفته نام ایران را با واژههای انقلاب، جنگ، اشغال سفارت آمریکا در تهران در روزنامهها و احیانا شبکههای تلویزیونی میدید، ناگهان با محصولاتی سینمایی از جمهوری اسلامی برخورد کرد که هم میتوانست پاسخی به کنجکاویها باشد و هم با ارائه فضایی متفاوت از آنچه رواج داشت، دریچهای تازه به هنر هفتم گشوده بود. این شد که فستیوالهای خارجی و عمدتا اروپایی که خود از سیطره هالیوود بر سینمای دنیا، شکار بودند، آغوششان را به سوی این آثار ایرانی گشودند و خیلی زود سینمای ایران در آن سوی آبها، اسم و رسم یافت.
اما طولی نکشید تا منتقدانی که باز پای غرب را در این ماجرا میدیدند، لب به اعتراض گشودند و این جریان را خطدهی غرب به سینماگران وطنی خواندند که دلشان برای جایزه فستیوالهای خارجی غنج میرود. اگرچه نمیتوان در برخی موارد این سخن منتقدان را نادرست خواند اما تعمیم به همه آنها و با یک چوب راندن همه سینماگران، بیانصافی است اما از آن سو نیز جشنوارههای خارجی از تکرار کلیشههای سینمای ایران حوصلهشان سر رفت و دیگر برای فیلمهای ایرانی کف نزدند. برای همین تب سینمای جشنوارهای خوابید و منتظر استعدادهایی ماند که خود آستین بالا بزنند و با نوآوری و حرف جدیدی تحسین دیگران را برانگیزانند.
لب کلام آنکه تب هر پدیدهای که تفکری پشتش نباشد، زود به عرق مینشیند. زمانی که قصد سکانداران کشتی سینمای ایران، معرفی جمهوری اسلامی به دیگر کشورها بود، اتفاقا تیرشان به هدف خورد و چنین شد اما دورانی که نفس حضور در جشنواره بدون درنظر گرفتن آنکه قرار است چه حرفی برای دیگران بزنیم، باب شد، خیلی زود حوصله طرف مقابل را سر برد و برایشان تکراری شد. حلقه مفقوده در سینمای جشنوارهای یا همان المپیادهای علمی، نداشتن اندیشه ورود به آن در برنامهریزی اصولی در مواجهه با چنین پدیدههایی است.
تا وقتی که بخواهیم از هر فرصتی برای پروپاگاندا و تبلیغات سیاسی سود بجوییم، همین آش خواهد بود و همین کاسه. باید اطمینان داشت که در آن سوی آبها همه مردمان و بهخصوص اهالی فرهنگ دشمنان قسمخورده و ملحدان ازخدا بیخبر و دائمالخمر نیستند که برای هر پدیده و اتفاقی جهت ضربهزدن به ما برنامهریزی کرده باشند بلکه فطرت انسانی از اندیشه زلال هر پیام روحانی، فاقد از رنگ و لعابهای دنیایی، بهوجد میآید و آن را با جان و دل میپذیرد. مهم آن است که ما چه سخن و چه پیامی یا چه احساس انسانی را به دیگران ارائه دهیم. اگر ما حرفی برای گفتن داشته باشیم، قطعا کسانی نیز هستند که به آن دل بدهند. اما حالا غیر از چند سینماگری که به اتکای توان و استعداد خود درخشیدهاند، سکانداران عرشه سینما چه برنامهای برای دیگران دارند و اساسا قرار است چه حرفی برای آنها بزنند؟