« شاید پسرکِ پلاستیک جمعکن، خیال کرده با انداختن چند بطری آب و ... در باغچه، تا فردا صبح درخت پلاستیک میروید و او میتواند هر روز بهجای غوطهور شدن در سطلهای بدبوی زباله، از این درختِ خوشبو، میوه پلاستیک بچیند». با وجود این، ته سیگاری که یک رهگذر داخل باغچه میاندازد ممکن است رشته افکارت را پاره کند و تو بمانی و یک کرور پرسش بیپاسخ؛ اینکه چرا آدمها به نوعی شدهاند مصداق عملی جمعِ اضداد؟ تهسیگارِ زشت را میاندازند کنار گلهای زیبای باغچه و هزار و یک کاری که با ادعاهای دهن پُرکن بشر هیچ انطباقی ندارد. در این میان زحمات شهروندی که با صرف وقت و هزینه به زیبایی محل زندگی خود و اطرافیان پرداخته است نیز از بین میرود. شاید همین حرکات غیرمسئولانه باعث شده تا همانطور که در تصویر نیز مشاهده میکنید هر شهروندی مجبور باشد مانند فضای سبز میدانهای شهر، یک تابلو داخل باغچه نصب کند و لزوم پاکیزه نگه داشتن آنرا به رهگذران یادآوری کند. به هر حال از آنجا که به قول شاعر «گل همین پنج روز و شش باشد» بد نیست حرمت آنرا نگه داریم و پلاستیک و تهسیگار خود را داخل سطل زباله بیندازیم. به ویژه آنکه این اواخر برای هر زبالهای سطل مخصوص آن را داخل پیادهرو نصب کردهاند. حتی برای ته سیگار نیز سطلهای ویژهای وجود دارد که میتوان پس از خاموش کردن سیگار روی صفحه فلزی آن، تهسیگار را با خیال راحت داخل آن انداخت.
بوق نزن ...
در نبود فرهنگ صحیح رانندگی یکی از تابلوهای راهنمایی و رانندگی که بسیاری آنرا تزیینی میپندارند، تابلوی بوقزدن ممنوع است. در همین رابطه یکی از شهروندان مطلبی را برای این ستون ارسال کرده است که بخشی از آنرا میآوریم.« اینجانب به خاطر کسالت همسرم مجبور بودم تا صبح در بیمارستان به عنوان همراه مریض بمانم ولی افسوس که در کنار چند تابلوی بوقزدن ممنوع خبری از سکوت و آرامش نبود. برای نمونه، یک شهروندنمای بیملاحظه، مدام بوق یا بهتر بگوییم سوهان اعصاب دیگران را میفشرد. یکی دیگر نیز دزدگیر خودرو را به قدری حساس کرده بود که تا صبح برای اعلام عبور پشه از اطراف قارقارک خود، آسایش بیماران را سلب میکرد».