این دانشواژه همواره مورد نقد و بحث اندیشمندان گوناگون بوده است. پیشینیان مثل افلاطون و ارسطو قدرت را مترادف با سیاست و سیاستگذاری میدانستند و آنچنان که باید به این مفهوم همچون چیزی مستقل نمینگریستند ولی از عصر نوزایی به بعد که مفاهیم شکل و شمایلی زمینی و انسانیتر یافتند، بحث بر سر مفهوم قدرت بالا گرفت. با این همه واقعیت نخستین و مهمی که باید درباره قدرت دانست این است که نه در زبان روزمره و نه در زبان علم سیاست، توافقی پیرامون تعاریف قدرت وجود ندارد. برخی آن را عنصری مستقل و برخی دیگر مترادف با مفاهیمی همچون زور، نفوذ و اقتدار درنظر میگیرند ولی حکم اساسی راجع به قدرت، ارتباطیبودن آن است؛ یعنی هر جا رابطهای در کار باشد ردپای قدرت هم در آنجا یافتنی است. آنچه از پی میآید، تاملی است کوتاه در باب دگرگونیها و تغییراتی که در این مفهوم بهویژه در عصر حاضر رخ داده است. نوشتار حاضر، با اشاره به الگوهای سهگانه قدرت در نظریه سیاسی غرب، به الگوی فوکویی قدرت میپردازد و کاستیها و امتیازات آن را نسبت به الگوهای یاد شده بیان میکند.
توماس هابز، جزء نخستین اندیشمندانی بود که در دوران جدید به تحلیل و واکاوی مفهوم قدرت پرداخت. موضوع اصلی بحث هابز در باب جریان سازش یعنی لویاتان دولت، قدرت و سیاست است.
برای هابز قدرت مفهومی انباشته شده است و لذا مشابه یک ابزار میماند؛ ابزاری که عاملین به آن باید آن را همچون کلیدی در دست داشته باشند و بتوانند در موقع مقتضی با به کارگیری آن چاره ساز بن بستها شوند. هابز بر آن بود که اذهان مردم اگر به خاطر وابستگی به اصحاب قدرت مشوب نشده باشد و با آرای علما خط خطی نشده باشد، همچون کاغذ سفیدی است که برای دریافت هر آنچه قدرت عمومی بر آن نقش بر بندد، آمادگی دارد. هابز دائماً وجود قدرت حاکمهای را تصدیق میکند که همگان در برابر آن بیقدرت خواهند بود.
برداشت هابز از قدرت به مدل تک بعدی قدرت شهرت یافت. در این مدل برای تحلیل جریان قدرت باید سراغ نخبگان حاکم رفت؛ کسانی که قدرت را چون ابزاری در اختیار دارند و از آن به هر نحو که میخواهند استفاده میکنند. این نوع قدرت به وضوح و به صرافت، مکانیکی و متکی بر علیت است و عمدتاً در شکل حاکمیت مطرح میشود. این برداشت از قدرت کماکان تا به امروز دوام آورده است؛ ولی رفتارگرایانی چون رابرتدال با مشی تکثرگرایانه خود این ایستار تکبعدی را به چالش کشیدند.
آنچه در نظر آنها در باب قدرت اهمیت دارد، تأکید بر تصمیمگیری است و اینکه هیچ تصمیمی توسط یک بازیگر گرفته نمیشود بلکه تصمیمات خروجی، نظامی متشکل از گروههای ذی نفع گوناگون هستند. این در واقع به مدل دوبعدی قدرت معروف شد. این مدل نیز، قدرت را کارگزار محور میداند ولی در چگونگی اعمال قدرت از مدل تکبعدی زاویه میگیرد. با این حال، صاحبنظرانی چون استیون لوکس از مدل سهبعدی قدرت صحبت به میان میآورند که بحثی متأخرتر در باب چگونگی اعمال قدرت است. در این مدل جدید اعمال قدرت شکلی نامرئی بهخود میگیرد؛ شکلی که با سیطره بر امیال و اذهان آدمیان آنان را به سمت و سیاقی که اقلیت خواهان آن هستند سوق میدهد. در این نگرش قدرت، عامل ذهنی نقشی مؤثر و تعیینکننده مییابد.
مدل سهبعدی قدرت نیز همچنان در پارادایم کارگزارمحور باقی میماند ولی این مدل حد فاصل میان برداشتهای سنتی از قدرت و برداشتهای متأخرتر که توسط امثال فوکو مطرح شده است. به گمان فوکو قدرت بهسان ظرفیتی برای عمل نیست که در دستان برخی افراد یا گروهها متمرکز شده باشد. در عوض، قدرت نیروی چند ظرفیتی است که به واسطه مجموعهای متکثر از شبکههای اجتماعی به حرکت در میآید. قدرت در سراسر جامعه پراکنده و منتشر شده است: قدرت میتواند به واسطه زندان یا بیمارستان روانی، یا به واسطه گفتمانهای مختلف از قبیل روانپزشکی یا جنسیت منتشر شود. همانگونه که فوکو میگوید؛ قدرت همه جا هست چون که از همه جا نشأت میگیرد. قدرت بیشتر بهسان مجموعه استراتژیهای پیش رونده و روابط بهنظر میرسد تا وضعیت ابدی و پایداری از امور. با ادبیات فوکویی، قدرت همچون یک شیوه از عمل بر مبنای عمل دیگران است.
فوکو علاقهمند به مبحث خرده فیزیک قدرت بود، یعنی بهزعم وی قدرت در سطح ریز و خرد اعمال میشود. این نقطه عزیمت رادیکالی نسبت به برداشتهای پیشین راجع به قدرت بود که هنوز براساس چیزی عمل میکردند که فوکو آن را پارادایم حقوقی- گفتمانی مینامید. بهنظر فوکو، سوژه به واسطه قدرت تولید میشود. این چیزی است که فوکو آن را قدرت مولد مینامد. بدینسان، قدرت مولد دیگر ابزار سرکوب یا نیروی منعکننده بهنظر نمیرسد؛ در عوض، قدرت مدرن چیزی مولد و محرک پنداشته می شود.
در نظریه قدرت مولدِ فوکو، سیاست رادیکال که مبتنی بر وجود نقطه شناخت شناسانهای بیرون از قدرت است، رد میشود؛ یعنی حتی حقیقتی نیز خارج از فضای قدرت وجود ندارد که بتوان آن را کسب کرد. قدرت دیگر به واسطه تحریف، مستعمره یا سرکوب کردن حقیقت- آنگونه که نظریه انتقادی به آن معتقد بود- پیش نمیرود بلکه به واسطه خودحقیقت اعمال میشود. قدرت به واسطه تولید رژیمهای حقیقتی اعمال میشود که به آن اجازه چرخش میدهند. پس میتوان گفت حقیقت، منتسب به روابط قدرت است و همچنین بهطور بنیادینی با آن درگیر است. قدرت به این معنا، کارکرد ایدئولوژیک ندارد بلکه بحثی درباره حقیقت است.
بهرغم این فهم بدیع فوکو، اما نظریه قدرت وی گرفتار محدودیتهای مفهومی خودش است. مشکل مفهوم قدرت فوکو این است که خیلی عریض و همهجا گیر است، بهطوری که مبهم و تعریفناشدنی باقی میماند. قدرت چیزی است که در همه روابط اجتماعی و تعاملات، پخش و منتشر شده است. شکافی که قدرت را از دیگر روابط اجتماعی متمایز کند، وجود ندارد و قدرت از این رو فاقد هویتی خاص است.
در اینجا برخی از نکات مفهوم قدرت فوکویی به وضوح باید روشن شود. نخستین مسئله این است که اگر قدرت همه جا هست، پس در واقع هیچ جا نیست. دومین مسئله این است که اگر قدرت همه جا هست، پس جایی که فرد در آن مقاومت میکند کجاست؟ به عبارت دیگر، اگر قدرت قبلاً ذهنیتها، حقیقت و دانش را مستعمره خود کرده، پس ما از هر نقطه شناختشناسانه و هستیشناسانهای که بتوانیم از آنجا روابط قدرت را نقد و یا در برابر آن مقاومت کنیم محروم هستیم، در نتیجه آیا در برابر قدرت میتوان مقاومت کرد؟ بدون شک فوکو مقاومت در برابر روابط خاص قدرت و شیوههای سوژهسازی را محتمل و در واقع مطلوب میداند. در گفتوگو با ژیلدلوز، فوکو میگوید که نظریه باید بهسان یک شکل از عمل سیاسی بهنظر برسد که البته کارکرد مشخصی برای افشا و مجادله با روابط قدرت دارد. این در واقع کشمکشی بر ضدقدرت است؛ کشمکشی با هدف آشکار کردن و نقبزدن به قدرت که خیلی نامرئی و پنهان عمل میکند.
مفهوم قدرت چرخشهای متعددی را سپری کرده است. مدل یکبعدی، دوبعدی و سهبعدی قدرت برداشتی کارگزار محور ارائه میدادند که عنصر انسانی در آنها از اهمیت ویژهای برخوردار بود ولی فوکو الگویی از قدرت ارائه داد که نوعی برداشت متافیزیکی از قدرت بود و در آن کارگزار نیز خود ابژه و موضوع قدرت بود و نه عامل و حامل آن. قدرت در نظر وی فضایی بود که کل زیست فردی را تحتتأثیر قرار میداد و هستی اجتماع را بسامان میکرد.
با تمام نوآوریهای فوکو در واکاوی مفهوم و نحوه جریان یافتن قدرت در روابط اجتماعی، نقدهای بسیاری به برداشت های وی از قدرت شده است ولی با این همه باید یاد آور شد که فوکو ابعاد فوقالعاده پیچیدهای از گردش قدرت در جامعه ارائه داد که با کمک آن میتوان تحلیلهای بدیعی از روابط اجتماعی و چگونگی تشکیل گفتمانها و اپیستمهها(ناخودآگاه معرفتی هردوران)
به عمل آورد.