سال گذشته به مناسبت انتشار کتاب "پاسیاد پسر خاک" ، پژوهش آقای محمد قبادی که دربارۀ زندگی و زمانه حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی است جلسه ای برگزار شد که من هم حضور داشتم و مطالبی درباره آن کتاب و مرحوم ابوترابی بیان کردم. پس از آن جلسه نیز همچنان ذهنم به این مرد بزرگ و خصلتهای اخلاقی او مشغول بود و فکر می کردم در زمین و زمانهای زندگی میکنیم که به ذکر مناقب و خصائل این قبیل مردان بزرگ نیازمندیم.
مرحوم ابوترابی گذشته از این که به درک محضر و مجلس درس عالمان دین توفیق داشت خود هم در خانواده ای بزرگ شده بود که از قبیله عالمان وارسته بوده اند، از ارشادات مرحوم شیخ مجتبی قزوینی که عالمی بزرگ و تأثیرگذار بوده بسیار بهره برد و سپس در قم به محضر درس آیت اله وحید خراسانی رسید.
پدر ایشان مرحوم سید عباس ابوترابی که از قضا با فرزندش در یک زمان، در حادثه ای در مسیر سفر به زیارت امام رضا علیه السلام به رحمت الهی رفت، از بزرگان قزوین در روزگار خود بود و محضر بسیاری از عالمان دین از قبیل مرحوم آیت اله بروجردی را درک کرد و کتاب ایشان در فقه که از تقریرات استاد اش است به چاپ رسید و تفسیری بر کلام خدا دارد که هنوز انتشار نیافته است.
مادر ایشان فرزند آیت اله محمدتقی علوی قزوینی است که هم تراز "علمای ثلاث" حوزه بود و به درخواست مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رحل اقامت در قم می افکند و از حالات روحانی ایشان داستان ها گفتهاند.
در جلسه ای با خانم دکترآباد، عضو شورای اسلامی شهر تهران، که سالها رنج اسارت را تحمل کرده است، از شخصیت مرحوم ابوترابی سخن گفتم. خانم آباد خاطره ای نقل کرد که شنیدنی است. ایشان از سفر حج گفت که با مرحوم ابوترابی همراه بودند. در آن سفر از ایشان می پرسد، وقتی نگاهتان به خانه خدا افتاد چه آرزویی کردید تا ما هم همان را آرزو کنیم در جواب می شنود: من آرزو می کنم خاک شوم؛ تا خاک نشوید طلا نمیشوید.
میل ایشان به خاک بودن در مقابل خداوند، موجب پرهیز از کبر و استکبار در زمین و در نسبت با بندگان خداوند بود.فضائل اخلاقی ایشان بسیار است اما من تنها به همین یک خصلت یعنی عدم خودبینی و متقابلاً احترام به کرامت انسانی بندگان خدا - بدون در نظر داشتن دوستی یا دشمنی - اشاره میکنم.
ایشان از کسانی نبود که اهل برتری جویی اند و اهل مطرح کردن خودشان هستند، مرحوم ابوترابی به دنبال برتری جویی، خودستایی روشنفکرانه و خودنمایی زاهدانه نبود. انسانی وارسته ای که از این ضعف ها برکنار و بر خود مسلط بود. "تلک الدر الآخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقین"
این مطرح نکردن از سر زهدپیشگی معمول هم نبود به همین دلیل در هیچ کجای خاطرات ایشان مگر در یک جا سخنی از عبادت ها و شب زنده داری هایش نیست. مرحوم ابوترابی در اردوگاه اسرا به این تصور می رسد که آخرین جا و آخرین روزهای زندگی اش است و یک سره به نماز قضا می پردازد.این تنها موردی است که از بیان ایشان در همان کتاب نقل شده است.
موقعی که دایی بزرگوار آقای ابوترابی پرداخت هزینه های سفر ایشان به آلمان را برای ادامه تحصیل تقبّل می کنند (دایی ایشان هم از روحانیونی بودند که در تهران، در مسجد امام محمد باقر(ع) در چهارراه اسکندری اقامه جماعت می کردند). مرحوم ابوترابی این پیشنهاد را نمی پذیرد و در حرم مطهر علی ابن موسی الرضا (ع) لباس روحانیت بر تن می کند و با خود عهدی می بندد که از هیچ کسی تقاضای کمک نکند. ما در زندگی آقانجفی قوچانی نیز این قناعت و بی نیازی را می بینیم.می بینیم که آقا نجفی از نان خشکیدۀ شکاف و ترک دیوار می خوردند ، ولی رو به کسی نمی انداختند و از کسی کمک نمی گرفتند.این روحیه و این خودسازی در ایشان هم بوده است.
از این مهم تر ادب و نوع دوستی ایشان است و اینکه حتی هنگامی هم که دربارۀ دشمنش صحبت می کند از آن ها با بغض و کینه یاد نمی کند و نام شان را به زشتی نمی برد. او در عین حال در برخورد با افسران و سربازان بعثی از شیوه خاص خودش استفاده می کرد تا ازسخت تر شدن شرایط تا حد امکان جلوگیری کند. به عنوان نمونه می گفت:حرکت ما باید به گونه ای باشد که ضعیف ترین افراد بتوانند با ما همراه باشند، ما دیروز وظیفه داشتیم با دشمن بجنگیم و امروز وظیفه داریم مدارا کنیم نه این که سازش کنیم.
مواردی در زندگی ابوترابی یافت می شود که بسیار آموزنده است و در همین کتاب هم از آن ها سخن رفته است. یک مورد همان سرباز عراقی است که بارها ایشان را آزار می داد، اما وقتی ابوترابی می خواسته از آن اردوگاه برود به آن سرباز می گوید: "ای برادر! من خدمت های شما را فراموش نمی کنم" و از او صمیمانه خداحافظی می کند؛آن گاه سرباز عراقی در برابر دیدگان حیرت زده دیگران سر بر دوش او می گذارد و زار زار می گرید. بی شک ابوترابی این سخن را برای آن نگفته است که آن سرباز را متاثر کند، یعنی از ادب بهره برداری ابزاری نکرده است.اخلاق و ادب ابوترابی، این تاثیر را داشته که آن سرباز عراقی را به تواضع و انکسار بکشاند و در شخصیتش تغییری به وجود آورد.
ابوترابی با نگاهی فراگیر نوع دوستی و خدمت گذاری به هم نوع را از وظایف الهی و انسانی می شمرد و می گوید: ای انسان که از مرز شهادت گذشتی! در صورتی می توانی این مقام را حفظ کنی که پیوسته در فکر انسان ها باشی و باعث آزردگی آن ها نشوی والّا اگر غیر از این باشد می گویند، بله فلانی یک روزی آدم خوبی بود. ولی الان چی؟ نکته این است که ایشان بر خلاف آنچه گفته شده، از برخوردهای توأم با ادب برای جلب نظر افسران و سربازان بعثی استفاده نمیکرد.
ابوترابی در همان روزهای سخت و دشوار اسارت می گفت: چه بهتر آنکه قلبمان برای پذیرش انسان ها و محبت به هر انسانی همیشه آماده باشد، اگر این طور نباشیم؛ نه به فطرت انسانی عمل کرده ایم و نه به بندگی در پیشگاه اقدس پروردگار. این ادب و اخلاق در منش ایشان و در اعتقادی بود که به معنویت و کرامت انسانی داشت؛ نه آنکه برای جلب و جذب دیگران ادب می ورزید که در این صورت این ادب،ادب قراردادی است و نه ادب واقعی و با ریاکاری و ادب ابزاری نمی توان به حقیقت رسید. ادب ایشان ادب حقیقی است که شاهد این همه ماندگاری و تاثیر گذاری هستیم.
از خواندنی ترین فرازهای زندگی در اسارت آقای ابوترابی ماجرای خودکشی یکی از اسراست؛ که به خاطر رفتار غیر معمول و شاید سازش کارانه او در اردوگاه، گرفتار عذاب وجدان شد و سرانجام دست به خودکشی زد. آن روز سایر اسرا از شنیدن خبر مرگ او شادی کردند؛ اما ابوترابی با شنیدن این خبر و بویژه شادی هم بندهای او بسیار متاثر شد و چنان برآشفت که برای نخستین بار در آغاز سخن "بسم اله" را از یاد برد وچنین گفت:
"بی پناهی که در نهایت محرومیت، چون جایی در میان جمع شما نیافت دست از زندگی شست. حدود 6 سال قبل، از ابتدای ورودش و آشنایی اش با شما تلاشش بر این بود که در این موقعیتی که داشته جای پایی برای فردای بازگشت به وطن محکم کند... راستی، همه می دانیم و بر هیچ یک از ما پوشیده نیست که او به محبت و گذشت بیشتری احتیاج داشت و بر همه ما بود که این گام ناچیز را در رابطه با این هم وطن و هم بند محروم و زجر کشیده خود بر می داشتیم و بیش از دوست نزدیکمان به او محبت کرده و گذشت بیشتری از خود نشان می دادیم. حال آن که آرزو داشت همانند بقیه با او رفتار کنیم و همچون دیگران او را به جمع خود بپذیریم. مبادا کسی گمان کند که این راهی بود که خود آن را برگزیده بود و کمکی از ما ساخته نبود."
او صمیمانه دربارۀ افرادی که عقایدشان سست و یا زمان طولانی اسارت، آن ها را خسته کرده است به هم بندان خود چنین توصیه می کند. مبادا کسی با آن ها برخورد تند داشته باشد، باید با تمام وجود در خدمت آن ها باشیم. کمکشان کنیم؛ دستشان را بگیریم، امیدوارشان کنیم و با عمل خود آنان را نسبت به آینده خوش بین کنیم. ما باید از جان و دل به این افراد عشق بورزیم. آن هم عشق حقیقی نه عشق کاذب و ریاکارانه.
حتی آنجا که یک افسر مدعی عراقی بر توانایی سربازان ایرانی تردید می کند، مرحوم ابوترابی از موضع دفاع از ایرانیت و سربازان ایرانی در جبهه های جنگ وارد مسابقه ای می شود و این افسر را متنبّه می کند. در این رفتارها به هیچ وجه نمی بینم که با توانایی هایی که از خود بروز می دهد،بخواهد طرف مقابل را خوار و خفیف کند. این خصلت هم باز ریشه در همان احترام به کرامت انسانی وادب واقعی او دارد.
ایشان یاد می کند که در زندان وزارت دفاع عراق با یکی از افسران چترباز عراقی هم بند بودیم. آن افسر ورزیده دربارۀ وضعیت خوب نیروهای عراقی و پایین بودن توان رزمی ایرانی ها صحبت می کرد. او می گفت اگر نیروهای ایرانی با این انگیزه هایی که دارند آموزش و آمادگی رزمی نیز داشتند یک ارتش قوی تشکیل می دادند. ایشان با مترجم که علی عرب نام داشت و او هم اسیر بود صبح ها در حیاط زندان می دوید. آن افسر از استقامت خود در دویدن می گفت و از آن به عنوان عامل برتری نیروهایشان در جبهه یاد می کرد. یک روز به آقای ابوترابی می گوید: ما حاضریم با هم بدویم. او قبول می کند و از همان ابتدا خود را برتر و پیروز می بیند. به هر حال آنها به همراه افسر عراقی و مترجم شروع به دویدن می کنند. چون محیط کوچکی بوده حیاط را دور می زنند. بعد از حدود یک ساعت دویدن آن دو نفر می ایستند و آقای ابوترابی با افسر عراقی دویدن را ادامه می دهند. آقای ابوترابی می گوید :بنده از این که از ایشان سبقت بگیرم خودداری می کردم و دوست نداشتم از او جلو بزنم، بعد از چند دقیقه ایشان نفس زنان ایستاد و گوشهای نشست، ولی شاهد بود که من هنوز توان دویدن دارم.
ابوترابی حتی آن افسر مدعی عراقی را تحقیر نمی کند، می خواهد معنایی را به او منتقل کند. این بحثی است که ما درباره کرامت انسانی داریم و آیین مان بر آن تاکیدها دارد.
باری او دنبال برتری جویی نیست، حتی برتری جویی زاهدانه را نیز بر نمی تابد وآن را نوعی خود بینی و خود خواهی می داند ،او فارغ از این ماجرا ست .ابوترابی یک نگاه انسانی به عالم دارد، این نگاه که همه ما مخلوق خدایی هستیم که عالم را آفریده است . تواضع در برابر حق مطلق ؛
زاهد تو و ربّ ارنی این چه تمناست؟
با دیده خودبین نتوان دید خدا را
هرگز نبری راه به سرمنزل الله
تا مرحلهپیما نشوی وادی لا را
در حضرت جانان سخن از خویش نگویید
قدری نبود در بر خورشید سحا را
از درد منالید که مردان ره عشق
با درد بسازند و نخواهند دوا را
این ویژگی و جوهره وجودیِ شخصیت آزاده، بزرگ و بزرگواری است به نام حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی.