اگر این روایت صحیح باشد حداقل در دو مورد، یعنی همان پاریس تگزاس و زیرآسمان برلین خیلی هم خوب جواب داده است.
اتفاقی که البته برای داستان لیسبون روی نداد و این فیلم ویم وندرس علیرغم حضور در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن در سال 1995 نتوانست موفقیتی بدست بیاورد و بعدتر نیز به قول معروف کمتر دیده شد اگرچه دارای سوژه و داستان جذابی هم بود.
برنده نخل طلای کن در سال 1984 با فیلم پاریس تگزاس ؛ عمدتا به عنوان کارگردانی خلاق که بیش از هر چیز به کار مستند علاقه مند است، شناخته میشود.
ویم وندرس سینماگر 65 ساله آلمانی که بیش از 30 فیلم در کارنامه حرفهایاش دارد هرگز نتوانسته این کشش و علاقهاش را به سمت و سوی ساخت فیلم های داستانی تغییر دهد. او اگرچه ساخته های ارزشمندی مانند زیر آسمان برلین محصول 1987 و یا همین پاریس تگزاس که ذکرش رفت را در سینمای داستانی دارد ، با این همه بیشتر اعتبارش را مدیون سینمای مستند و یا مستند - داستانی است.
وندرس که شیفته ی سینماگر شهیر ژاپنی یاسوجیرو ازو است ، فیلمسازی آکادمیک و بسیار تحصیلکرده نیز است و جزو معدود فیلمسازانی است که کرسی درس ثابت در دانشگاه دارد. با این همه فیلم ساختن برای او دغدغه ایست فراموش ناشدنی. چنانچه مشهور است اگر وندرس سفارش کاری نداشته باشد به فیلمسازی تبلیغاتی روی می آورد و هدفش از این کار را گرم بودن ذهن و آمادگی برای کلید زدن یک کار جدید سینمایی عنوان می نماید.
پس از پاریس تگزاس و زیر آسمان برلین به نوعی داستان لیسبون می تواند فیلم سوم و سه گانه ای باشد بر این ساخت و ساز ها. چرا که به زعم وندرس عمده آثارش ابتدا با هدف ساخت یک کار مستند پیش تولید داشته اند اما در ادامه به دلیل جذابیت سوژه ، کار به فیلم سینمایی و تغییر تولید رسیده است. اگر این روایت صحیح باشد حداقل در دو مورد، یعنی همان پاریس تگزاس و زیرآسمان برلین خیلی هم خوب جواب داده است . اتفاقی که البته برای داستان لیسبون روی نداد و این فیلم ویم وندرس علیرغم حضور در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن در سال 1995 نتوانست موفقیتی بدست بیاورد و بعدتر نیز به قول معروف کمتر دیده شد اگرچه دارای سوژه و داستان جذابی هم بود.
داستان لیسبون روایت امید و کامیابی های هرچند کوچک است. اگرچه ممکن است در انتها چیزی جز آنچه انتظار می کشیم روی بدهد با این همه تمام تلاش ها و کوشش ها خودش چنان بار معنوی و جذابیتی ایجاد میکنند که همگام با کاراکترهای اصلی داستان لبخند رضایت بر لبانمان مینشیند:
یک مستند ساز تلویزیونی که صدابردار هم هست مدتهااست که به دنبال دوست صمیمی و همکار سالهای اخیرش می گردد. اوکه فیلیپ وینتر نام دارد ، سرانجام رد دوستش را تا لیسبون می گیرد و شهر را وجب به وجب در جستجویش زیر پا می گذارد . اما هرچه می گردد کمتر مییابد.
فیلیپ در جستجوی وسایل شخصی دوستش و هم چنین پس از پیدا کردن برخی از همکاران تلویزیونی او ، پی می برد که دوستش در ماه های اخیر مشغول ساخت یک مستند بوده است. فیلیپ این فیلم را پیدا می کند اما در کمال تعجب می توجه می شود که این فیلم نه تنها صدا ندارد بلکه صحنه های متعدد اما پراکنده ای است از شهر لیسبون. در حقیقت راش هایی که به نظر می رسد، هیچ هدفی از گرفتن آنها متصور نبوده است. فیلیپ مدتی بعد تصمیم میگیرد فیلم ناتمام دوستش را کامل کند و در این راستا به همراه تیمش پا به خیابان های لیسبون می گذارد...
داستان لیسبون به لحاظ هنری و به واسطه امضای ویم وندرس به عنوان کارگردان اثر ،ممکن است برای برخی ،فیلم قابل تاملی باشد ولی فاقد جذابیت های خاص برای تماشاگر عادی است. با این همه بیست دقیقه ابتدایی و هم چنین سکانس های پایانی فیلم گیرا و با جذابیت های داستانی همراه است. سکانس های ابتدایی شور و شوق در تماشاگر بر می انگیزد و صحنه های پایانی به این شورو شوق معنویت می بخشد...
به مانند دیگر آثار ویم وندرس؛ که سهم موسیقی در آنها بسیار پررنگ است، داستان لیسبون نیز از این قاعده مستثنی نیست و در واقع بخش عمدهای از فیلم بر دوش موسیقی محلی است و حتی ترزا سالگوریو با نام هنری مادردس که آهنگساز و خواننده به نام پرتغالی است ،در نقش خودش در داستان لیسبون ظاهر شده است.