یک پاسخ میتواند این باشد که مشکل در سیستم نیست بلکه در جامعه دو قطبی آمریکاست که بهدلیل ایدئولوژی حاکم دچار افتراق شده و در کلامش عصبانیت موج میزند. اگر مشکل در بطن جامعه باشد کار زیادی برای کارآمدترشدن سیستم نمیتوان کرد چون مشکل در فرهنگ سیاسی است. اما از نظرسنجیها و منابع دیگر، اطلاعاتی به دست آمده که نشان میدهد آمریکاییها آنقدرها هم دچار دودستگی نشدهاند.
اگر سیاستمداران پاسخگوی متوسط رایدهندگان باشند نباید مشکلی داشتهباشیم. یک سیستم سیاسی دمکراتیک باید اختلافات موجود در بطن جامعه را تسکین دهد و امکان توافق درباره مسائل مهم را فراهم کند. شواهد نشان میدهد که سیستم سیاسی آمریکا دقیقا عکس این کار را میکند؛ یعنی اختلافات موجود در بطن جامعه را بزرگنمایی میکند، در نتیجه دستیابی به توافق دشوار میشود.
دلیل این مشکل را باید در قانون اساسی آمریکا جستوجو کرد. رئیسجمهور در آمریکا برخلاف آنچه در ظاهر نشان میدهد چندان نمیتواند درباره موضوعات به تنهایی تصمیم بگیرد. او قدرتش را با مجلس سنا ، کنگره، دستگاه قضایی و دولتهای ایالتی و محلی شریک است. در این سیستم قدرت وتو در حداکثر است. اما این مشکل را چطور میتوان حل کرد؟ نگاه بدبینانه این است که تنها با جنگ یا انقلاب میتوان لابیها و گروههای ذینفوذ غیررسمی را پاکسازی کرد؛ البته باز کردن درهای یک کشور به روی رقابت تجاری هم اثری مشابه دارد. اما برای کشوری مثل آمریکا چطور؟ به تغییر قانون اساسی برای حذف شمار وتوگران فکر نکنید چون این سیستم توازن قوا بخشی از فرهنگ سیاسی آمریکاست.
ایجاد کمیتهای تخصصی از بین نمایندگان کنگره برای بررسی موارد بحرانی مانند ماجرای اخیر بودجه و سقف بدهی، شاید بهترین راه باشد. بعضی میگویند این کمیته چیزی شبیه کمیته مرکزی حزب کمونیست چین و نوعی نماد اقتدارگرایی و غیردمکراتیک است اما میتوان از ساختارهای غیردمکراتیک، کارکردی دمکراتیک ساخت. لیبرال دمکراسیها هم میتوانند مشکلات ساختاری داشتهباشند، مهم این است که چگونه با این مشکلات روبهرو میشوند و آن را حل میکنند.
آمریکن اینترست