آری، چشمها را باید شست، جور دیگر... آنقدر این جمله را تکرار کردند که اشکمان در آمد و بدینوسیله خود به خود چشممان شسته شد. اما به خودمان گفتیم یک کاری بکن که دیگر از این ماستها نخورند.
جای شما خال خالی. پریروز این نیمسوت سوت به سوت شده را بردیم معاینة فنی. یعنی اول بردیمش حمام عمومی و سفارش فرمودیم این کارها رویش انجام شود: زیرشویی، توشویی، موتورشویی، گوششویی، چشمشویی، دماغشویی و فنگشویی... ببخشید اشتباه شد، فنگشویی مال چیزی دیگر بود. خلاصه دادیم حسابی سرویسش کنند. حتی گفتیم آن یک نخود مغزش را هم بیندازند توی وایتکس که شستوشوی مغزی هم شده باشد.
بعد چه کار کردیم؟ بعدش همین ابتکار را هم روی نیمشوت شوت به شوت شده پیاده کردیم و او را هم فرستادیم وردست نیم سوت. نه تنها چشمهایشان، که تمام وجودشان را شُستمان کردیم. طوری که دیگر حتی اسمشان را هم به زور به یاد میآوردند.
بعد آنها را بردیم جشنواره مطبوعات. بگذریم که همه محو تمیزی و پاکیزگی این دو شده بودند و هر جا میرفتیم بهشان اشانتیون و شکلات میدادند. بعضیها هم نشریههای باد کرده و برگشتی میدادند. این دوتا بروجک هم هر چه میتوانستند میگرفتند. توی غرفه دوچرخه هم که شصتتا بادکنک بارمان کردند و اینجوری تحویلمان گرفتند.
وقتی بیرون آمدیم و توی مترو لای دست و پای ملت خودمان را کشاندیم به یک گوشه، نیم سوت گفت: «اینجایی که رفته بودیم چی بود؟»
فرمودیم: «د بیا! تازه میگویی اینجا چی بود؟ خب جشنواره مطبوعات بود دیگه.»
گفت: «جشنواره یعنی چی؟»
طفلک همة اطلاعات هارد مغزش فورمت شده بود. فرمودیم: «یعنی جایی که جشن میگیرند.»
این بار نیم شوت گفت: «مطبوعات یعنی چی؟»
فرمودیم: «یعنی رسانههایی که مثل آینه وضعیت جامعه را بازتاب میدهند. درست مثل آینه.»
نیمسوت گفت: «والله ما که جشنی ندیدیم. قیافهها طوری بود که انگار آمدهاند مجلس عزاداری.»
فرمودیم: «مواظب حرف زدنت باش.»
نیم شوت گفت: «آینهاش هم که خراب بود. همه چیز را خیلی خوب و گل و سنبلی نشان میداد.»
فرمودیم: «تو هم مواظب حرف زدنت باش. اتفاقاً آینهاش هم خیلی خوب بود و تنظیم بود و برفک و پارازیت و این چیزها هم نداشت.»
گفتند: «آخه پس... گرونی تخممرغ...»
«هیس!»
«سوءاستفاده!»
«هیس!»
سوتبه سوت شدهها با این حرفهایشان میخواستند سرمان را به باد بدهند. ما را بگو که فکر میفرمودیم با این شُستمان همهچیز یادشان رفته. تنها راهش این بود که سرشان داد بزنیم: «بسه دیگه!»
ناگهان قطار در تونل مترو ساکت شد. تمام دنیا ساکت شد. فقط صدای نیم سوت و نیم شوت میآمد که با هم میخواندند: «مترو را باید شست».