تروریسم بهعنوان اصلیترین پدیده ضدامنیتی سالهای پس از جنگ سرد محسوب میشود. درک چنین پدیدهای بدون توجه به ریشههای بنیادین، قالبهای ایدئولوژیک و الگوهای رفتار امنیتی قدرتهای بزرگ امکان پذیر نخواهد بود. بسیاری از گروههایی که به انجام اقدامات تروریستی مبادرت نمودند، عموماً در دهه 1980 توسط کارگزاران امنیتی آمریکا آموزش دیده و مورد حمایت قرار گرفتهاند. مجموعههایی همانند طالبان، القاعده و سازمان مجاهدین خلق را میتوان در زمره چنین گروههایی دانست؛ گروههایی که نه تنها توسط آمریکا مورد حمایت مالی قرار گرفتند بلکه استراتژی رفتار امنیتی آنان نیز توسط ایالات متحده سازماندهی شده است.
برخی از گروههای یاد شده در سالهای دهه 1990 در شرایط تغییر رفتار استراتژیک قرار گرفتند؛ جهتگیری عملیاتی آنان دگرگون شد و بازی در روندی معکوس ادامه یافت؛ روندی که مبتنی بر رویارویی با برخی از اهداف تاکتیکی ایالات متحده در حوزههای مختلف جغرافیایی بوده است. تئوری جنگ با تروریسم را در شرایطی بوش در سپتامبر 2001 ارائه داد که گروههای مخاطب وی، در زمان رونالد ریگان و جورج بوش پسر آموزش دیده بودند. تروریسم در دهه 1980 الگوی حاکم بر سیاست امنیتی آمریکا برای مقابله با اتحاد شوروی بود؛ فرایندی که زمینههای لازم برای افول تدریجی جایگاه سوسیالیسم بینالملل در افغانستان، نیکاراگوئه و آنگولا را بهوجود آورده است.
از دهه 1990 به بعد الگوی جدیدی در رفتار سیاست خارجی آمریکا مورد استفاده قرار گرفت؛ الگویی که مبتنی بر توسعه و همکاری با کشورهای پیرامون بوده است. بیل کلینتون چنین فرایندی را در قالب استراتژی گسترش دمکراسی مورد استفاده قرار داد. هدف کلینتون مقابله با کشورهای اقتدارگرا بود. در این دوران نیز شکل جدیدی از تاکتیکهای عملیاتی علیه کشورهای مختلف توسط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و سایر کشورهای جهان غرب به کار گرفته شد.
ایران از دهه 1980 همواره در معرض اقدامات تروریستی قرار داشته است. نکته جالب آن است که هماکنون تروریستهای ضد ایران، کارگزاران محبوب کاخ سفید محسوب میشوند. آنان در کشورهای اتحادیه اروپا قادر هستند تا در مجالس ملی حضور پیدا کنند، کنفرانسهای مختلفی را برگزار کنند و به نام دمکراسی سازمانهای عملیاتی خود را در حوزههای مختلف جغرافیایی گسترش دهند.
با وجود چنین گروهی، شاهد شکل جدیدی از تروریسم علیه نهادها و ساختهای راهبردی ایران هستیم. تروریسم جدید را میتوان در قالب استاکسنت مورد ملاحظه قرار داد. چگونه میتوان سناریوی ساختگی رابرت مولر در افبیآی را واقعیت کنش تروریستی دانست و نسبت به واقعیتهای انجام تروریسم جدید که ماهیت هوشمند و مجازی دارد بیتفاوت باقی ماند؟ از دهه 1980 تا 12 نوامبر 2011 همواره عملیات تروریستی علیه ایران ادامه یافته است.
پیشنویس قطعنامه آمریکا و عربستان در مجمع عمومی سازمان ملل در شرایطی توزیع شده و در شرایطی زمینه بررسی آن توسط کشورها فراهم آمده است که هنوز موضوع یاد شده در هیچ دادگاه بینالمللی به اثبات نرسیده است. سناریوسازی از طریق افرادی همانند ارباب سیار و عادل عبدالجبیر از این جهت بیارزش است که هر یک از افراد یاد شده بهگونهای در فضای عملیات فریب قرار گرفتهاند. فردی که حتی قادر به انجام کارهای روزمره خود نیست، چگونه میتواند عملیات تروریستی علیه نهادهای دیپلماتیک در واشنگتن انجام دهد؟ سناریوسازی رابرت مولر و عربستان را میتوان در زمره اقدامات مبتنی بر فرافکنی امنیتی دانست.
در این شرایط وزارت امور خارجه ایران تأکید داشته است که چنین قطعنامهای در شرایطی میتواند مورد پذیرش ایران واقع شود که اتهامات دروغین و ثابت نشده علیه ایران از آن حذف شود. در چنین شرایطی ایران باید در مجمع عمومی اسناد خود را در ارتباط با اقدامات تروریستی آمریکا در ایران، عراق، افغانستان و پاکستان منعکس سازد، باید نشان دهد که کشورهای پیرامون همواره قربانی نگرش فرادستی آمریکا قرار گرفتهاند. آیا رویکرد مبتنی بر فرادستی و ابتکار عمل برای مختلسازی تأسیسات راهبردی کشورهای پیرامون نمادی از تروریسم جدید محسوب نمیشود؟ آیا نباید مجمع عمومی این موضوع را درک نماید که در هر کجایی که بحران وجود دارد، کارگزاران سیاست امنیتی آمریکا به الگوهای تروریستی مبادرت مینمایند؟
* ابراهیم متقی - استاد دانشگاه تهران