اما بهنظر میرسد این کار نوعی «مد» بود که مردم درگیرش شده بودند تا الگویی برای تحقق جامعه مدنی و حرکتهای گروهی. دکتر ناصر فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران در پاسخ به این نظر میگوید: «در آن دهه بهنظر من بیشتر از آنکه با یک «مد» در معنای متعارف واژه روبهرو باشیم با نوعی انتقال کژکارکردی روبهرو بودیم؛ به این معنا که جامعه و کنشگرانی که تمایل به فعالیتهای سیاسی و دخالتهای اجتماعی در این زمینه داشتند بهدلیل نبود زمینههای مناسب روبهسوی تشکیل انواع و اقسام انجمنها و سازمانهای غیرانتفاعی آوردند که جایگزین گروههای سیاسی یا اجتماعی مداخلهگر در حوزههای مدیریتی و سیاسی شوند».مدیر پایگاه علمی - اطلاعرسانی انسانشناسی و فرهنگ، در تحلیل و آسیبشناسی فعالیتهای ان.جی.اوها در ایران میافزاید:«بهطور کلی تعداد و کیفیت سازمانهای غیرانتفاعی در کشور ما نه تنها نسبت به کشورهای توسعهیافته بسیار ضعیفتر است بلکه وابستگی آنها به دولت و شکنندگی قانونی آنها بسیار بیشتر است».با توجه به آنکه احساس برآمده از واقعیت فعالیتهای نهادهای غیردولتی مردمنهاد حاکی از نوعی رکود در این فعالیتهاست با دکتر ناصر فکوهی گفتوگو یی درباره این سازمانها انجام دادهایم که میخوانید.
- چند فرض را برای تحلیل فعالیت ان.جی.اوها در ایران میتوان از ذهن گذراند. با درنظر گرفتن این فرضها چگونه میتوان فعالیت این نوع حرکتهای گروهی را تحلیل و آسیبشناسی کرد؟ فرض نخست: بهنظر میرسد ان.جی.اوها در چندسال اخیر محدودتر شدهاند؛ از یکسو صدور مجوز به آنها به حداقل رسیده و از سوی دیگر مجال فعالیت نمیبینند (بخشی از این وضعیت ناشی از تغییر قانون ثبت و ایجاد ان.جی.اوها بود که همین امسال در مجلس مطرح بود و بازهم به جایی نرسید). تغییر سیاستهای وزارت کشور در چندسال اخیر در مورد این فعالیتهای گروهی هم مشهود است. با این فرض آیا میتوان این موارد را برای اثبات این فرض و محدودشدن فعالیت ان.جی.اوها پذیرفت؟
برای آنکه بتوان درباره این موضوع اظهارنظر کرد نیاز به آن وجود دارد که از مولفههای کمی قابل اعتمادی برخوردار باشیم؛ مثلا اینکه میانگین تعداد این سازمانها به نسبت جمعیت در سالهای مختلف به چه اندازه بوده و در مقایسه با کشورهای دیگر در چه وضعیتی قرار دارد. اعداد مطلق بهتنهایی فاقد ارزش هستند و نیاز به نمونههای مشابه جمعیتی، فرهنگی، ملی و غیره وجود دارد، تا اولا ببینیم ما از لحاظ وضعیت سازمانهای غیرانتفاعی در چه موقعیت کمی و کیفیای هستیم و ثانیا در سالهای اخیر تا چه اندازه این موقعیت تغییر کرده است. از اینرو آنچه در اینجا میگویم بیشتر نتیجه مشاهدات و شنیدههای تجربی است که تنها در حد پیش فرضهایی قابل بررسی هستند.
2محور در این زمینه به گمان من قابل ارائه است؛ نخست اینکه بهطور کلی تعداد و کیفیت سازمانهای غیرانتفاعی در کشور ما نه تنها نسبت به کشورهای توسعهیافته با نظامهای دمکراتیک مشارکتی (مثلا کشورهای اسکاندیناوی) بلکه نسبت به کشورهای دمکراتیک متمرکز (مثل آلمان) و حتی نسبت به کشورهای جهان سوم (مثل هندوستان) بسیار ضعیفتر و وابستگی آنها به دولت و شکنندگی قانونی آنها بسیار بیشتر است. سازمانهای ایرانی عموما از وضعیتهای مالی بسیار بدی رنج میبرند،مصونیت و ایمنی کنشگرانشان محدود است و نمیتوانند به دلایل مختلف انگیزه زیادی در سایر کنشگران برای مشارکت داوطلبانه ایجاد کنند. بگذریم که بسیاری از این سازمانهای بهاصطلاح غیرانتفاعی اصولا و درواقع انتفاعی هستند و غیرانتفاعی بودن برایشان صرفا یک لایه تزئینی است. این آسیبشناسی از آن رو تقویت میشود که میزان تصدیگری دولتی در همه امور به حدی است که برای تمام یا تقریبا تمام فعالیتها نیاز به اخذ مجوز و فرایندهای طولانی دیوانسالارانه دارد و باز تقریبا تمام منابع مالی نیز در حوزه دولتی یا نیمهدولتی متمرکز است. به همین دلایل وابستگی به این حوزه نمیتواند قطع شود و همین سبب میشود که رشد مطلوب در سازمانهای غیرانتفاعی صورت نگیرد. بسیاری از این سازمانها در نیمهراه یا حتی در شرایطی که در حال اوجگیری در رشد خود هستند متوقف میشوند.
افزون بر همه این موارد که گفته شد باز هم آسیب موجود در کار این انجمنها در آن است که نهادهای رسمی تقریبا هیچ ارزشی برای کار در آنها به وسیله کنشگران علمی قائل نیستند و حتی عملا کار در اینگونه انجمنها و سازمانها را بهصورت غیررسمی، به عاملی در جلوگیری از «پیشرفت» علمی کنشگران تبدیل کردهاند. برای مثال نگاه کنیم به وضعیت دانشگاهها که در آنها بالاترین امتیازات به انتشار مقالات در مجلات و کتابهایی داده میشود که تقریبا هیچ کس آنها را نمیخواند و تاثیر چندانی بر هیچ روند اجتماعی ندارند؛ هزاران صفحه کار، ترویج و فعالیتهای پایهای برای رشد اساسی علم که تنها روش رسیدن به علمی بومی و نخبه در سطح بالاست، هیچگونه ارزشی ایجاد نمیکند. همه این عوامل هستند که این انجمنها را تضعیف میکنند و این بیشتر یک فرایند طولانی مدت بوده و نه اتفاقی که در چند سال گذشته صرفا تجدید شده باشد.
- فرض دوم: در دهه 80 یکباره موضوع نهادهای مدنی مطرح شد و به نوعی به « مد » در جامعه تبدیل شد. حال آنکه با سپری شدن یکدهه آنها که تحت حرکتهای هیجانی وارد این گود شده بودند کنار رفتند و آنهایی که واقعا اعتقاد به این کارها داشتند ماندند. آیا میتوان این موضوع، یعنی پرداختن مردم بهصورت یک «مد» را در تحلیل فعالیت ان.جی.اوها مطرح کرد؟
در آن دهه بهنظر من بیشتر از آنکه با یک «مد» در معنای متعارف واژه روبهرو باشیم با نوعی انتقال کژکارکردی روبهرو بودیم؛ به این معنا که جامعه و کنشگرانی که تمایل به فعالیتهای سیاسی و دخالتهای اجتماعی در این زمینه داشتند بهدلیل نبود زمینههای مناسب روبه سوی تشکیل انواع و اقسام انجمنها و سازمانهای غیرانتفاعی آوردند که جایگزین گروههای سیاسی یا اجتماعی مداخلهگر در حوزههای مدیریتی و سیاسی شوند. این بهخودی خود امری منفی و آسیب شناختی بود. زمانی که روزنامهها که باید هدف اطلاعرسانی را انجام دهند بدل به ارگان احزاب شوند، هم به حوزه سیاسی ضربه میخورد و هم به حوزه رسانهای. مثالی دیگر در همین روزنامهها که تا امروز هم ادامه یافته، ایجاد صفحات اندیشه و ورود گسترده ادبیات روشنفکرانه بود که چون جایگاه لازم خود را در جامعه نمییافتند ناچار بودند و هستند به روزنامهها پناه بیاورند که این نیز نوعی پدیده آسیبشناختی است. به گمان من هر چه زودتر با تغییرات اساسی از این چرخههای آسیبشناختی خارج شویم شانس بیشتری برای ترمیم آنها در زمان کوتاهتر خواهیم داشت و بالعکس. هرگز نمیتوان با رسانهای چون یک روزنامه حزب درست کرد یا آن را جایگزین محافل و حلقههای روشنفکرانه و فکری کرد. هر پدیده و رسانهای شکل و محتوایی دارد که باید با نظامهای دیگر فرهنگی نیز خوانایی داشته باشد.
در همان دوران یاد شده گروه زیادی نیز باز به دلایل اقتصادی برای رهایی از بیکاری یا با هدف کسب درآمد به سوی انجمنها و سازمانهای غیرانتفاعی آمدند و هنوز اثر این قضیه با معنای «خصوصی» که از واژه «غیرانتفاعی» بهویژه در حوزه آموزش فهمیده میشود، روشن است. متأسفانه اصل و اساسی که در همه جای دنیا برای این سازمانها بهمثابه شاکله و استخوانبندی اصلی مطرح است، یعنی داوطلبانه بودن کنشگران و اعتقاد و باور آنها به کاری که میکنند و اصولا داشتن چشماندازی دراز مدت در این سازمانها دیده نمیشد.
- فرض سوم: عدهای برای کسب منافع مالی از دولت دست به کار تدارک و راهاندازی ان.جی.اوها شده بودند و موضوع با حذف کمکهای مالی به کلی منتفی شد و در عمل ان.جی.اوها نتوانستند تامین منابع مالی خود را طراحی کنند و درنتیجه آنهایی که با منابع دولتی زنده بودند از دور خارج شدند. آیا این فرض را قبول دارید؟
پاسخ سؤال شما را در بالا دادم ولی باید اضافه کنم که مسئله نه فقط ایجاد کسبوکار بود که بهخودی خود منفی نیست زیرا اگر کسی بتواند با ایجاد یک سازمان غیرانتفاعی برای خود و دیگران کار ایجاد کند بدون آنکه در پی کسب «سود» در معنای متعارف تجاری آن باشد، مشکلی در این قضیه وجود ندارد؛ البته به شرط آنکه سایر مشخصات این سازمانها مثلا اهداف خیرخواهانه، علمی، ترویجی و غیره نیز در کارش وجود داشته باشد، اما آنچه متأسفانه ما شاهدش بوده و هستیم، تشکیل گروه بزرگی از اینگونه سازمانها در مدارهای فساد اداری و اقتصادی بود که هدفشان نه ایجاد کار بلکه سودجویی در بدترین و پرزیانترین شکل آن بوده و هست؛ این کاری است که باید با آن مبارزه کرد. امروز شاهد فعالیتهایی بهاصطلاح «فرهنگی» هستیم که در طیف گستردهای، از کلاسهای کنکور گرفته تا برگزاری همایشهای فرهنگی و علمی و انتشار مجلات علمی - پژوهشی و... گسترده شکل گرفته و در پشت آنها جز سیستمهای فساد مالی و اداری چیزی نیست.
این فعالیتها نه تنها هیچ کمکی به پیشبرد علم نمیکنند بلکه همان بودجههای محدودی را هم که ممکن بود به پژوهشگران واقعی و دلسوز داده شود، هزینه کرده و به هدر میدهند و تنها به افزایش ثروت مالی دستاندرکارانشان منجر میشوند. ما بارها بر این نکته انگشت گذاشتهایم که یک انجمن یا سازمان سالم غیرانتفاعی اگر حتی بودجه کمی داشته باشد میتواند صدها برابر یک دستگاه دولتی بزرگ و غیرکارا، فایده داشته باشد. دولت باید کاری ستادی و کنترلی عمومی انجام دهد و نه اینکه خود مستقیما وارد این حوزه شود.
- در بسیاری از موارد در شکلگیری ان.جی.اوها افراد دولتی وارد شدند و تفکر سیستم دولتی را هم با خود آوردند و تزریق کردند. این تفکر توان اداره چنین نهادهایی را نداشت و تجربه منجر به شکست شد. این نکته در مورد ان.جی.اوهای ما صادق است یا شما فکر میکنید این حرکت راه خود را پیدا کرده است؟
من معتقدم که این مسئله دقیقا صادق است و دلایلش را هم در بالا گفتم چون هم پول در دست دولت متمرکز است و هم فرایندهای سختگیرانه دیوانسالارانهای که امکان تشکیل و اداره چنین نهادهایی را میدهد. این امر ممکن است بهنظر یک دولت، امنیت ساز به حساب بیاید و در کوتاهمدت نیز چنین باشد اما تجربه تاریخی نشان میدهد که این فرایند در میانمدت و دراز مدت سیستم را از درون تخریب میکند زیرا این سازمانهای غیرانتفاعی هستند که میتوانند به یک جامعه عقلانیت، انسجام، آرامش، رشد و توسعه بدهند. با تضعیف یا وابسته کردن آنها به دولت، دولت کاری نکرده جز تضعیف و فراهم آوردن شرایط تخریب خود در میانمدت و درازمدت.
امروزه سازمانهای غیرانتفاعی موجود یا کنشگران اجتماعی که قصد تشکیل این سازمانها را دارند نه تنها میدانند چگونه آنها را تشکیل دهند بلکه حتی اغلب راههای یافتن درآمد برای مثال از راه کمکهای مردمی و علاقهمندان را نیز میدانند اما تقریبا همیشه با موانع دولتی در همه مراحل کار خود روبهرو میشوند که مهمترینش بیثباتی و عدماطمینان به آینده و توانایی به ادامه کار است. این نکته را هم اضافه کنم که تلاش دولت برای جایگزین کردن سازمانها و نهادهای دولتی به جای این سازمانها کاملا بیفایده است. این کاری است که در قرن بیستم در سیستمهای کمونیستی بسیار برای آن تلاش شد؛ یعنی در هر حوزهای دولت صدها سازمان و نهاد ایجاد کرد اما همه این نهادها بهرغم سرمایه زیادی که برایشان هزینه میشد به هیچ نتیجهای نرسیدند و تبلیغات ایدئولوژیکی که باید از خلال آنها انجام میگرفت عملا غیرکارا و زاینده سیستمهای فساد مالی و اداری شد. به همین دلیل نیز فکر میکنم ما باید هشیارتر باشیم و به جای آنکه چنین تلاشهای بیهودهای بکنیم به سیستم اجتماعی اجازه بدهیم خودش راه خود را انتخاب بکند.
- جامعهای که افراد آن هیچ تجربهای در کار گروهی نداشته و ندارند و آموزشی در این باره ندیدهاند چگونه میتوانند در ان.جی.او ها کار کنند؟
کار مشکلی است و نیاز به تمرین زیادی دارد اما اساس و پایه این تمرین برای به دست آوردن مهارت باید بر بالا رفتن سطح اخلاق و ارزشهای اجتماعی و باور داشتن افراد به کار جمعی و آینده آن به کار داوطلبانه تأثیر بگذارد. چنین کارهایی میتواند سرمایه اجتماعی در درازمدت ایجاد کند و شبکه اجتماعی حاصل از کار جمعی میتواند همچون یک خانواده از آنها حمایت کند. اگر این باورها و اعتمادهای متقابل ایجاد شود، کمبود تجربه را میتوان با تمرین و تجربه در زمانی نسبتا کوتاه به دست آورد و مشکل بهنظر من در آن حوزه نیست. اتفاقا در سیستمهای سنتی ما مثلا در سیستمهای روستایی و کشاورزی پیشینه درازی از کار جمعی و همیاری وجود دارد و بنابراین این کلیشه که ایرانیان نمیتوانند کار جمعی بکنند، کلیشهای متاخر و اغلب غیرواقعی است. در حقیقت درآمدهای سهلالوصول نفتی بسیاری از ارزشهای بالای زندگی ازجمله ارزش کار، تولید و خلاقیت را در ما ضعیف کرده و این دلیل اصلی آن است که با یکدیگر هم نمیتوانیم کار کنیم.
- آیا اساسا تشکیل ان.جی.او نیازمند آموزش و تخصص است یا صرفا با عقیده و همفکری میتوان چنین کرد؟
بی شک نیازمند آموزشهایی هست اما این آموزشها در سطح بسیار تخصصی قرار ندارند. بنابر مورد، میزان آموزش برای تشکیل یک ان.جی.او در حد یک کارشناس اجرایی است. مابقی کار به همت و انگیزههای افراد شرکتکننده و میزان رشد اخلاق شهروندی در آنها برمیگردد. به میزان هشیاری و شعور آنها که چرا و چگونه کارها را میان یکدیگر تقسیم کنند، چگونه هدفگذاری کرده و سیاستهای خود را مشخص کنند و برای کارهای خود برنامهریزی کنند و از همه مهمتر چگونه تعامل میان یکدیگر را به اصل بدل کرده و از تکروی و خودخواهی و توهم ریاست و برتری نسبت به دیگران که بیشک به تخریب آن سازمان منجر میشود فاصله بگیرند.
- در کشور ما نمونههای متعددی از فعالیت ان.جی.او ها مطرح و خبرساز هم شد ولی مثلا نمیبینیم که فعالیتهادر زمینه محیطزیست مؤثر باشند؟
فعالیتها عموما شکل محلی و حتی در سطح محلی نیز شکل محفلی دارند. دلیل این امر بهنظر من آن است که اعتماد لازم به فعالیتهای ان.جی.او ها در سطح مرکزیت اداری و سیاسی کشور وجود ندارد و گمان میرود که این سازمانها میتوانند عاملی برای آسیب وارد کردن به سیستم اجتماعی، سیاسی و... باشند، درست درحالیکه آنچه یک سیستم را حفاظت میکند همین ان.جی.اوها و میزان اختیارات آنهاست. نگاه کنیم به دو کشور اروپایی و توسعهیافته یکی سوئد با بیشترین تعداد ان.جی.او ها و دیگری ایتالیا با کمترین تعداد ان.جی.او ها. نخستین مورد کشوری بسیار با ثبات است درحالیکه کشور دوم، پهنهای از بیثباتی و فساد و سازمانهای مافیایی است. در کشور ما مشاهده میشود که اولا ان.جی.اوها چون بسیار کوچک و در سطح محفلیاند تجلی ملی ندارند و ثانیا بهدلیل سیاستزدگی عمومی کشور هرگونه فعالیتی به سرعت نوعی فعالیت سیاسی تلقی میشود. برای مثال فعالیت درباره محیطزیست را نمیتوان کاری سیاسی قلمداد کرد و ان.جی.او ها در این زمینه را هر چه میتوان باید تقویت کرد اما متأسفانه در کشور ما به آنها بهعنوان یک خطر نگاه میشود.
- ان.جی.او ها، حمایت از کودکان و زنان را در مقطعی خیلی مورد توجه قرار دادند شاید به این دلیل که نزد نهادهای بینالمللی نظیر یونیسف و سازمان ملل جاذبه داشتند ولی باز هم اینک این فعالیتها برای کودکان بسیار محدود شده است. این رکود را ناشی از دور از چشم رسانهها ماندن میدانید یا نه فعالیت آنها واقعا کمرنگ شده است؟
من این رکود را ناشی از سیاستزدگی جامعه میدانم و استفاده ابزاری که اغلب از ان.جی.او ها از همه طرف صورت میگیرد. بخشی از این امر نیز دقیقا به همان مفهوم کژکارکردی بودن بر میگردد. جایی که با کمبود احزاب و فعالیتهای سیاسی روبهرو هستیم همیشه این امکان وجود دارد که هر سازمان و روند و مطالبهای سیاسی شود و یا اصولا سیاسی باشد و یا به وسیله گروهی با اهدافی خاص این طور وانمود شود تا از آن استفاده ابزاری کنند. نتیجه نیز مشخص است: بهوجود آمدن چرخههای سیاستزدگی، افزایش بیاعتمادی و در نهایت از راه رسیدن مشکلات قانونی و توقف کار آن سازمان.
- ان.جی.او ها در مقایسه با خیریهها بیشتر تجربه شکست داشتهاند. مشکل در ماهیت و کارکرد آنهاست یا ازذهنیت آنها؟
این دو مفهوم تناقضی با یکدیگر ندارند اما مفاهیمی چون خیریه، وقف ... که در فرهنگ ما ریشهدار هستند بهنظر من بهتر توانستهاند خود را در چارچوبهای قابل انطباق با جامعه نگهداشته و تجربه بهتری را داشته باشند. درحالیکه ان.جی.او ها چون بیشتر ساختارهایی جدید هستند که به این شکل در فرهنگ سنتی ما حضوری پررنگ نداشتهاند نیاز به بازسازی شدن از لحاظ ذهنی در سیستمهای شناختی کنشگران اجتماعی دارند. اما این کار ناممکنی نیست. اتفاقا بهنظر من ان.جی.او ها در خیلی از مواقع باید از تجربه مثبت انجمنهای خیریه و وقف استفاده کنند تا ببینند چطور بهتر میتوانند با جامعه رابطه برقرار کنند.
- آیا ناکامی ان.جی.او ها را میتوان به ناکامی سایر حرکتهای گروهی در ایران نسبت داد؟
بههر تقدیر سیستم اجتماعی یک مجموعه است که اجزای آن همه به یکدیگر ارتباط دارند اما این نمیتواند استدلالی قوی باشد که چون این یا آن بخش جامعه کار نمیکند لزوما بخش ان.جی.او ها هم نباید کار کند. البته روندهایی مثل سقوط اخلاقی و کاهش اعتماد به یکدیگر و همچنین پایین آمدن ارزش کار درازمدت داوطلبانه و یا باور به ارزشهای استاد و شاگردی در این امر حتما تاثیر تعیینکننده داشته و دارند.
- اگر چنین است آیا این نقیصه متوجه فرهنگ و تربیت مردسالارانه - خودخواهانه ماست که هرکس میخواهد حرف خود را به کرسی بنشاند یا نه، مشکل جای دیگری است؟
حتما هست اما این یک امر نسبی است زیرا همه جوامع کنونی دنیا در نسبتهای متفاوت، هم مردسالار هستند و هم خودمرکزبین ولی این امر سبب نشده است که سیستمهای فرهنگی آنها نتوانند چنین سازمانهایی را ایجاد کنند. ما باید بتوانیم در دو راه به موازات یکدیگر حرکت کنیم؛ از یکسو، تصدیگری دولتی کاهش یابد و به گسترش آزادیها در فضای خصوصی جدیدی که باید بار دیگر ابداع و تعریفش کرد و به آن احترام گذاشت،میدان داده شود و در عین حال با تقویت و تثبیت قانونگرایی و مبارزه سخت با فساد مالی و اداری و از طرف دیگر کار روی سیستمهای اجتماعی در جهت درونی کردن ارزشهای اخلاقی فردی و گروهی در زمینهای که به آنها اشاره کردم: ارزش کار، کارجمعی، مشارکت، کارداوطلبانه، سرمایه اجتماعی، اعتماد به یکدیگر، شناخت سیستمهای دیگر فرهنگی و تجربه آنها و بالا بردن توانهای اجرایی و تحلیلی خودمان چنین فرهنگی را ایجاد کرد.