او از جمله نمایشنامهنویسان جوان کشور به شمار میرود و پیشتر نمایشنامههایی مانند زیرزمین، داستان عامهپسند، پیچ تند، پدرانه و نقل سرخ را از او دیده یا خواندهایم. او از تابستان90 با اجرای 6نمایشنامهاش رکورددار اجرای عمومی آثار برای یک نمایشنامهنویس شد.
ورود آقایان ممنوع، لابی، بعضی وقتها خوبه آدم چشماشو ببنده، حریم، غریبه و آفتاب از میلان طلوع میکند، نمایشنامههایی هستند که در زمانی کمتر از 6ماه در تالارهای مختلف تئاتر شهر، برج آزادی و خیمه محوطه مجموعه تئاتر شهر از این نمایشنامه نویس اجرا شده یا در حال اجرا هستند.
- چه شرایطی پیش آمد که امسال مجموعهای از نمایشنامههای شما به روی صحنه رفت؟
واقعیت این است که اتفاق خوبی نیست! اینها حاصل چند سال کار من هستند و ترجیح میدادم هر سال یکی از آنها کار شود و این 6نمایشنامه میتوانست 6سال مرا در تئاتر نگه دارد. ولی ناگهان همه آنها نه در یک سال که در کمتر از 6ماه اجرا شد. خیلی از این اتفاق راضی نیستم ولی اینکه کارهایم دیده شدند و نظرات مختلفی درباره کارهایم دادند برایم خیلی هیجانانگیز است. هم مخالفین و هم موافقین هر دو برایم ارزشمند هستند. کاملا اتفاقی بود و من خیلی از این کارها را سالها قبل نوشته بودم اما شرایط اجرا برایشان محیا نشده بود اما امسال این شرایط محیا شد. آرزو میکنم که دیگر این اتفاق برایم نیفتد. همیشه دوست دارم کم بنویسم و درست اجرا شود. قطعا اگر قرار بود در یک فرصت بهتری اجرا شوند کارهای بهتری میشدند.
- خیلی باید سخت باشد که یک نویسنده طی 3ماه با خودش مقایسه شود؟
یک بخش اعظم دشواری، استرسی بود که به من وارد میشد. هر بار که یکی از دوستانم یا تئاتریهایی که دوست داشتم کارم را ببینند به اجرا میآمدند دچار استرس میشدم و دلم میخواست چیزهایی را توضیح بدهم اما توضیح دادن درست نیست. من باید در شرایطی باشم که بگویم خوب یا بد، کارم این است و همین چیزی است که هست و دیگر توضیحی ندهم. اکنون تنها درباره این کاری که خودم کار کردم میتوانم این را بگویم. اعتقادم این است که این طوری باید روایت کنم و قصه بگویم، حالا شاید کسی این قصهگویی را دوست نداشته باشد و بگوید خیلی عادی و رئالیستی است اما واقعیت این است که من اینطور بلدم بنویسم.
- از همه کارهایی که اجرا شد راضی هستید؟
واقعیت این است که خیلی تمایلی به اجرای تعدادی از آنها نداشتم و امیدوار بودم که اجرا نشوند؛ مثل ورود آقایان ممنوع که فقط یکبار توانستم آن را ببینم و خاطره تلخی برایم شد. نباید فراموش کنیم که نمایشنامهنویس هم یک عضو گروه است!
- اجرای بعضی وقتها آدم باید...؟
در مورد این کار اگر قرار باشد نقدی به کسی داشته باشم به خودم نقد دارم. فکر میکنم باید روی خواستههایم پافشاری بیشتری میکردم و باید نمایشنامه را به مرحلهای میرساندم که برایم قطعی باشد که بگویم این نمایشنامه من است.
- در شرایطی که بیشتر نمایشنامه نویسان از اجرا نشدن آثارشان صحبت میکنند چه چیزی آرش عباسی را بهعنوان یک نمایشنامهنویس جوان که کارهایش با اقبال روبهرو میشود مطرح میکند؟
اول بگویم که من هم واقعا سر بعضی از این کارها خیلی عذاب کشیدم.
- تقریبا وقایعی که برای ورود آقایان ممنوع پیش آمد را همه میدانند.
که دیگر اوجش بود. فکر میکنم هیچ نمایشنامهای به این اندازه با مشکل روبهرو نشد. این اعتقاد شخصیام است که بعد از 5 سال 50درصد کار دچار تغییر شد؛ 2اپیزود کامل حذف شد و 2قصه جدید برایش نوشته شد که من ننوشتم! شخصیت اصلی و محوری کار تمام پیشینه و گذشتهاش، جنس بازیاش، رفتار و آرزوها و آمالش عوض شد. من هم این شرایط سخت را کشیدهام. سؤال شما را باید بیشتر کسانی جواب بدهند که این کارها را کار کردند و به طرف این نمایشنامهها آمدند. شاید این نگاه که همواره فکر میکنم نمایشنامهای بنویسم که از جنس زندگی باشد، نه اینکه خیلی دمدستی و راحت باشد.
- زندگی اتفاق راحتی نیست!
واقعا همین را میخواهم بگویم! چیزی باشد که درکش برای خودم و مخاطب راحت باشد! شاید اینها دلیلی برای این باشد که متنهایم را دوست دارند. البته این نگاه مخالفین خاص خودش را هم دارد. کسانی که تئاتر تجربی کار میکنند شاید تحمل کارهای من را نداشته باشند. خیلی وقتها متهم میشوم که مثل سریال و فیلم همه چیز ساده است، پس تئاتر چه میشود.
- وقتی اتفاق نمایشی درست باشد و بازی درست اتفاق نیفتد، هیچ کس در تئاتر بودن اثر شک نمیکند مگر نقصی در کار وجود داشته باشد. وقتی نمایشی 35 دقیقه بدون اتفاق نمایشی شروع میشود سریالهای تلویزیون را تداعی میکند. چرا این جمله درباره آفتاب در میلان طلوع میکند شنیده نمیشود؟! از آنجا که خودتان کارگردان هم هستید در اجرای کارهایتان تأثیر ندارید و همه چیز را به کارگردان واگذار میکنید؟
اتفاقا خیلی تأثیر دارم. از آن دسته نمایشنامهنویسهایی هستم که تا جایی که گروه اجازه بدهد. سر تمرینها میروم. این حق را هم همواره برای کارگردان قائل شدهام که زمانی دوست ندارد من دخالت کنم. من از آن زمان از کار میبرم و میگویم برایم مهم نیست. ولی بعد پشیمان میشوم و میگویم میشد با یک لحظه تحمل و تفکر یا بحث بیشتر اتفاق بهتری بیفتد.
- اما اسم شما پای متن میخورد.
به همین دلیل میگویم اشتباه است. این نقطه ضعف من است! عصبی میشوم و قید همه چیز را میزنم و بعد که از آن فاصله میگیرم، میگویم چه اشتباهی کردم. شاید با 2روز فاصله گرفتن از جو متشنج میتوانستم دوباره آن را بنویسم. دوست دارم در شرایطی کار کنم که بنویسم و دیگری کارگردانی کند اما بعد از تجربیاتی که داشتم بهترین کار این است که خودم کار کنم. یک نمایشنامه رئالیستی باید کاملا رئالیستی اجرا شود. اگر بخواهیم دنبال کارگردانی کردن بگردیم هم کارگردانی و هم بازیگری را نابود کردهایم.
- در اجرای آفتاب از میلان... فضایی فراواقعی خلق شده است. آیا متن هم پا از رئالیست بیرون گذاشته؟
نه، این نمایشنامه 2شکل رئالیستی و غیررئالیستی دارد؛ برای همین نمایشنامه سختی بود و 2سال نوشتن آن طول کشید. این ترکیب دوتایی درنمیآمد. باید یک جنس از دیالوگهای روزمره را مینوشتم و در کنار آن دیالوگهای عاشقانهای در تعلیق میان گذشته و حال! نمایشنامه از این چیزی که هست طولانیتر است. اگر مجبور نبودم نقش جهانگیر را بازی کنم و انتخابهایی که داشتم برای بازی میآمدند لازم نبود از آن کم کنم.
- فکر نمیکنید متنی که بازنویسی شده بهتر است؟
نه. صحنههای دیگری داشت که مجبور شدم حذف کنم.
- در اجرا جملهای توسط محمد مطیع گفته میشود که انگار پیام کار شماست: « نروید، بیست سال دیگر اتفاقات خوبی میافتد» به این اعتقاد دارید؟
مهم نیست من اعتقاد داشته باشم مهم این است ایدهای بود که آن موقع داشتند. اینکه ما چقدر به آن رسیدهایم و چقدر آن رؤیا پابرجاست جای بحث دارد و باید مخاطب دربارهاش قضاوت کند. اما این را هم فراموش نکنید که من دارم آدمی را نشان میدهم به اسم شیوا که در زمان حال ساکش را بسته و میرود. ما در دهه60 با این رؤیا زندگی کردیم؛ جنگ کردیم، انقلاب کردیم که همه چیز آن طور بشود که ما دلمان میخواهد.
- این نمایش به محدوده زمانیای از سال 1353 تا حال نگاه میکند. اگر 10سال دیگر دوباره خوانده شود این تأثیر را دارد؟
فکر میکنم دارد. اما نباید یک چیز را فراموش کرد؛ امروزه اکثر کسانی که با این کار مشکل دارند کسانی هستند که سالها بعد از آن شرایط به دنیا آمدهاند. افرادی که اواخر دهه 60 به دنیا آمدهاند، فکر میکنند اینها پوسیده است. برایشان عجیب است و نمیشناسند. همین نکته است که این کار را واجب میکند. صحنهای که یک خانواده با هیجان دارند سریال سلطان و شبان را نگاه میکنند و برق میرود و انگار فاجعه رخ داده، واقعیت بسیار تلخی است که آن زمان وجود داشت. از زمانی صحبت میکنیم که هیچ وسیله سرگرمی و ارتباطی مانند امروز نبود. کامپیوتر، ماهواره، موبایل، اسمش بازی، بازیهای الکترونیکی، هیچ چیز وجود نداشت.
- تلفنها هم مدام خط روی خط بود
تنها تلویزیون، آن هم برنامههای جدی و فقط در یک زمان مشخص و برق میرفت. نسل امروز اصلا تصوری از قطعی برق ندارد. تلویزیون چیز دیگری غیر از یک سریال هفتگی نداشت. مطمئن هستم تا سالیان سال برای من هر نمایشنامهای که درباره آن دهه حرف بزند دوستاش خواهم داشت.