با گذشت 8 سال از روزی که وزیر آموزشوپرورش وقت، اصحاب رسانه را دعوت کرد و وعده مرمت این بنای تاریخی را داد، درهای این نخستین مدرسه ایرانی بسته است و انگار این سرنوشت یکی از مهمترین بناهای ماندگار ایران است. قفل سرد بر دروازه مدرسهای نشسته که دروازه نخستین بارقههای جهان مدرن بود. امروز این بنا اما به دور از چشم ناظران و مردمان و حتی خبرنگاران به آرامی در خاموشی نابود میشود.
اگر روزگاری در ابتدای خیابان ناصرخسرو، شاهد برج بلند بالایی باشیم که سر به آسمان میساید و جای دارالفنون را میگیرد نباید تعجب کنیم. چرا که این روزها دارالفنون آخرین رمقهایش را برای ماندن صرف میکند و با تکانهای کوچک ممکن است به تلی از خاک بدل شود و تنها بارقههای آن در خاطرات دور دستمان باقی بماند. در طول این 8 سال هیچ اتفاقی نیفتاده است. هیچ کس چشمی به سوی این بنای تاریخی نچرخانده است. انگار این بنای ماندگار در حافظه تاریخی ما به گوشهای رانده شده و هیچ نشانی از آن به جا نمانده است.
ماجرای مرمت این بنای تاریخی انگار وعدهای است که هیچگاه عملی نخواهد نشد و با آمدن و رفتن چندین وزیر همچنان غبار فراموشی بر آن سایه افکنده است.
هنوز فراموش نمیکنیم روزی را که مسئولان کلنگ به دست در حیاط این مدرسه قدیمی ایستاده بودند و وعده ششماهه برای بازگشایی این مدرسه میدادند؛ بازگشاییای که با موزه شدن این مدرسه قدیمی همراه است. اما وضعیت نابسامان این مدرسه قدیمی انگار حکایت مستور سازمان و نهادی است که قصد توسعه فرهنگ را دارد.
تاکنون 3 سوگواره برای نابودی دارالفنون بر این جریده نقش بسته است؛ سخنانی که نشان از نگرانی داشت و همگی گواهی بود بر نابودی یکی از آثار ماندگار کشور. حاصل تمام گزارشها هم تنها یک چیز بود؛ سکوت.
سنگینی مهر سکوتی که بر لبان مسئولان نشسته، کمتر از غبار سالیان دوری که بر دارالفنون گذشت، نیست. این روزها بعد از گذشت 8سال و نگرانیهای مختلف رسانهها، تنها پاسخ قفل سنگین بر درهای دارالفنون است و مهر سکوت بر لبان مسئولان. نه اجازه بازدید از این مدرسه قدیمی را به کسی میدهند و نه این بنای 150ساله را مرمت میکنند وآنگونه که 8سال پیش گفتند، ششماهه بهصورت موزه در اختیار مردم میگذارند.
درست در آنروزها و در میان خوشبینی عدهای که پشت هیاهو و جنجالهای پر سروصدا پنهان شده بودند و وعده میدادند به آرامی در گوشهای از همین روزنامه در روز 13تیرماه سال1383 نوشتیم که«جایی دارد به آرامیویران میشود و تمام خاطرات و روزهای رفته را زیر گرد و غباری از تباهی پنهان میکند؛ درست مثل ارگ بم. اما این بار بدون هیچ تکان خوردن و پس لرزه و پیش لرزهای». اما تنها همین چند سطر نبود. این تنها آغاز ماجرا بود.
آنروز و در میان هیاهوی غوغاسالارانه این حرفها به گوش هیچ کس آشنا نیامد. این سخنان اما در هیچ شنوندهای کارگر نشد. آن روز نه مشکل اعتبار و تامین بودجه بود و نه حتی مشکل نداشتن طرح و نقشه. اتفاقا همه چیز مهیا بود اما نشد. 2سال بعد و در یکی از روزهای بهار دوباره گذرمان به همان جا افتاد.
دوباره به دیدار جایی رفتیم که 2سال پیش قدم به آنجا گذاشته بودیم و بر احوال ناخوش آن شرحی نوشته بودیم؛ دوباره دارالفنون بیمار را روبهروی خود دیدیم که در میان تلی از خاک جا ماندهبود. اما این 2سال انگار نه انگار که گذشته بود. تمام درها و دیوارهها به همان شکل و سبک و سیاق بود که قبلا.
اینبار هم همان روزها و حرفها را دوباره به خاطر آوردیم و لبخندی به تلخی زدیم و دوباره مروری کردیم بر روزهای سیاهی که بر دارالفنون میگذرد.
در تمام این 2سال نخستین مرکز و مدرسه جدید ایران که در حدود 150سال از عمر آن میگذرد در کمال ناباوری در فرسودگی کامل بهسر میبرد و هیچ چشم نگرانی بر پیکره بیجان او نگاهی حتی نکرد. دوباره در گوشهای از این روزنامه نوشتیم که انگار دستهایی نیست تا این مکان را که سرگذشت تاریخ علم این مرز و بوم با آن گره خورده نجات دهد و برای مرمت آن اقدامیجدی انجام دهد.
اما این همه ماجرا نبود. در ادامه این سخنان، از تاریخی که بر این بنای تاریخی و معروف گذشته یادی کردیم و گفتیم: « آیا این شیوه برخورد با آثار تاریخی و ماندگار، زیبنده کشوری و فرهنگی است که برای کسب علم تا چین رفتن را کاری ساده میداند و... . دارالفنون در گوشهای از این شهر دراندشت به آرامی در سکوت نظارهگر پایان تلخی است.
آنچه دستاورد مردی بزرگ بود و به تاریخ این مرز و بوم رنگی از دانش و خرد بخشید امروز در هالهای از خاکستری محض دست و پا میزند و دستانی نیست تا بر آن رنگی از ایستادگی بزند.
دارالفنون امروز در حوالی خیابان امام خمینی و ناصر خسرو روزهای ناخوشایندی را میگذراند». هنوز یک هفته نگذشته بود که در روزنامهای دیگر سخن از دارالفنون به میان آمد. اینبار اما صدای ما شنیده شد.
انگار کسی این دو فریاد در خلأ را یکباره و در یک لحظه شنیده بود که از پیکر نیمه جان دارالفنون که هنوز جایی برای مسئولانش داشت تماس گرفتند و گفتند که صدای شما را شنیدیم. رفتیم و نشستیم اما انگار این صدا در خلوت دارالفنون پیچیده بود و هیچ کس وجود نداشت. قول دادند که مرمت، دوباره آغاز میشود و نگرانی وجود ندارد و کارشناسی کردهایم و... .
اما ماجرا همان ماجرا بود. دوباره همه چیز فراموش شد. و حالا بعد از گذشت 8سال، حتی آخرین تصاویری که از این بنای قدیمی گرفتهایم، آنقدر کهنه شده که تصویری در ذهنمان جان نمیگیرد.
دارالفنون که روزگاری مرکز علم و دانش کشور بود پشت هالهای از خاطرات دور کسانی که خود را شاگردان آن میدانند فراموش شده است و این بنای عظیم در بیخبری همگان ویران میشود.