جدای از اینکه این شیوه استفاده ابزاری از موفقیت فردی یک هنرمند چقدر موجه است، حالا که فیلمهای جشنواره فیلم فجر را میبینیم، عمیقا متوجه میشویم که یکی از مهمترین مشکلات سینمای ایران همچنان ضعف فیلمنامه است. تا اینجای کار تقریبا همه فیلمها بیشترین لنگی را در مرحله پرداخت فیلمنامه زدهاند؛ مثلا در «تلفن همراه رئیسجمهور» که فیلمنامهاش را هم رئیس کانون فیلمنامهنویسان نوشته، جز یک ایده تکخطی جذاب، چه نقطه روشنی را میتوان مشاهده کرد؟
شخصیتپردازی و شیوه پیشبرد حوادث چه جایگاهی در این فیلمنامه دارند؟ و آیا این شیوه نوشتن فیلمنامه، شبیه اتفاقی نیست که روزی روزگاری در دل سینمایی که فیلمفارسی خوانده میشد، رخ میداد؟
باز از فیلمهای همین جشنواره «من و زیبا» ، «میگرن»، «گشت ارشاد» و «خرس» نیز همین مشکل را دارند. امتیاز فیلمها بیشتر به اجرا و کارگردانی بازمیگردد و در مورد متن، جز ایدههای اولیه درخشان به ندرت میتوان به نکته امیدبخشی اشاره کرد.
در مورد برخی فیلمها گفته میشود نویسنده و کارگردان تعمدا خواستهاند ساختار روایی کلاسیک را رعایت نکنند. سوال اینجاست که قرار بوده چه چیزی جایگزین داستانگویی کلاسیک شود؟ آیا تکرار و اطناب و بیمنطقی، جزو قواعد سینمای مدرن است؟ آیا هر نوع گریزاندن از مسیر اصلی و زدن به بیراهها و حاشیههایی زائد بر اصل را باید نشانه مدرنبودن ساختار روایی دانست؟ مگر نه اینکه به قول دوستان، هر فیلمی اصول خود را بنا میکند. فیلم های پرمدعا و متکلف جشنواره امسال اساسا چه اصولی دارند که بخواهند از آن تبعیت کنند یا نکنند؟
آنچه در آیینه جشنواره مشاهده میشود حکایت از این دارد که فیلمنامه در واقع حکم یک چرکنویس را برای فیلمساز دارد که اگر توانمند باشد، میکوشد در کارگردانی آن را به سروسامانی برساند. البته انواع و اقسام اشتباهات کارگردانی در فیلمها نشان میدهد که در حوزه اجرا نیز وضعیت درخشانی نداریم اما هر چه هست اوضاع از شرایط فعلی فیلمنامهنویسی بهتر و قابل قبولتر است. اگر موفقیتهای بینالمللی فیلم فرهادی در همه ابعاد و از جمله فیلمنامه شادمانمان کرده، کاش قدری قواعد درامنویسی و شخصیتپردازی را از جدایی... یاد بگیریم.