یکی از ویژگیهای آن واژگان بسیار است که توانایی بیان مفاهیم گستردهای را به آن داده است. این واژگان بر اثر تطور زبانی گاه تغییر معنا میدهند و گاه معانی جدیدی را به دوش میگیرند. واژه اشغال کردن (occupy ) از افعالی است که بهنظر میرسد با اعتراضهای اخیر در آمریکا و برخی دیگر کشورها معنی جدیدی پیدا کرده است. این فعل ابتدا در عبارت «والاستریت را اشغال کنید» سر زبانها افتاد. اما منظور از اشغال کردن در این عبارت واقعا اشغال کردن وال استریت- به معنای خیابانی که بازار بزرگ سهام نیویورک در آن قرار دارد- نبود؛ کما اینکه معترضان نتوانستند در این خیابان مستقر شوند یا آن را به تسخیر خود درآورند. آنان حدود 2 ماه در پارکی در محله جنوب جزیره منهتن که محله مالینیویورک محسوب میشود، چادر زدند و سرانجام پلیس آنان را از این پارک بیرون راند.
حالا دیگر «معترضان اشغال» عبارتی جا افتاده در زبان انگلیسی به شمار میرود و اگر کسی عبارتoccupy protest را در موتور جستوجوی گوگل وارد کند، میتواند مطالب و اخبار فراوانی درباره این قبیل اعتراضها در نقاط مختلف آمریکا و بعضی نقاط اروپا بخواند. اشغال در این قبیل متون به معنایی که مثلا در مورد سرزمینهای اشغالی به کار میرود، نیست. در مورد سرزمینهای اشغالی (Occupied Territories)، این عبارت به آن بخش از خاک فلسطین اشغالی اطلاق میشود که بر اساس قطعنامه 1967 سازمان ملل قرار بود و باید در اختیار فلسطینیان قرار میگرفت اما رژیم صهیونیستی آن را علاوه بر دیگر بخشهای فلسطین با زور اسلحه به اشغال درآورده است. طبیعی است منظور معترضان اشغالگر در آمریکا چنین معنایی نیست. اشغال در معنای اولیه امری طبعا ناپسند است که با هدف گسترشطلبی ارضی صورت میگیرد. اما در معنای اخیر، اشغال کردن نوعی ابراز وجود دستهجمعی برای اعتراض کردن به شمار میرود.
معترضان اشغال توانستهاند اقدامی جمعی مبتنی بر اصول اخلاقی و تأثیرگذار از نظر احساسی صورت دهند اما وجود اشکال موجود ابراز نارضایتی که آمریکاییها با آن آشنا هستند، به نوعی دست و پایشان را بسته است. بیشتر مردم عادت کردهاند نارضایتی سیاسی خود را با گزینههای محدودی بیان کنند؛ از جمله فردگرایی، اقدامات مبتنی بر همبستگی، پیوستن به یک کارزار سیاسی موجود و شرکت کردن در نوعی مشارکت سیاسی متعارف. اما معترضان والاستریت هیچ کدام از این کارها را نکردند بلکه تصمیم گرفتند اشغال کنند؛ نوعی ابراز وجود دستهجمعی برای تأثیرگذاری سیاسی. آنان ناچار بودهاند شیوههای جدیدی برای ابراز مطالبات خود پیدا کنند.
«اشغال» در اینجا مشخصا برای تحقق روشنترین خواسته متعرضان صورت میگیرد؛ یعنی عدالت. یکی از اعتراضهای اشغالگران این است که چرا بانکها و شرکتهای بزرگ که از عوامل عمده بحران اقتصادی سال2008 بودند، از کمکهای دولتی برخوردار شدند اما شهروندانی که در نتیجه بیتدبیری شرکتها و بانکها دچار مشکل شده و شغل و خانه خود را از دست دادند، به حال خود رها شدند. به بیان دیگر، آنان از عمومیشدن زیانها و خصوصی شدن منافع گلایه دارند. اگر بانک یا شرکتی سود میدهد، آن سود متعلق به صاحبان سرمایه آن است اما اگر همین شرکت یا بانک دچار زیان شود، آنگاه دولت از کیسه مردم به آن کمک میکند.
پارهای از تحلیلگران چند ویژگی اصلی برای جنبش اشغال والاستریت برمیشمرند. نائومی کلاین، نویسنده معروف کتاب «دکترین شوک» نخستین ویژگی را مقاومت شوک میخواند. وی این عبارت را برای توصیف دریافت مشترک از یک فاجعه بهکار میبرد. کلاین این مقاومت را تلاش برای مقابله با فرایندهای زیانبار سیاسی توصیف میکند، فرایندهایی که از شهروندان بیقدرت و ترسیده که از شوکهای بحران اقتصادی زخم خوردهاند، سوءاستفاده میکنند. معترضان کسانی هستند که خود یا کسانی که مستقیماً با آنان در ارتباط هستند، خانه خود را به خاطر ناتوانی در بازپرداخت وام از دست دادهاند. آنان پایان یک قرارداد اجتماعی را میبینند؛ قراردادی که بر اساس آن قرار بود در جامعه مالکیت، به سختکوشی بها داده و از مشارکتکنندگان محافظت شود.
عامل دوم اعتراض ضدوالاستریت، بیعدالتی است. دریافت مشترک و غالب معترضان این است که بار بحران اقتصادی به طور نابرابر بر دوش عدهای کثیر سنگینی میکند. 2دوره بحران اقتصادی اخیر در آمریکا در سالهای 2008 و 2011، باعث شکلگیری گرایشهایی در جامعه این کشور شد. در سال2008، گروهی از افراد که از منتهیالیه جناح راست طیف سیاسی برخاستند، دولت را عامل گرفتاریهای اقتصادی دانستند. این گروه که بعدا به تی پارتی موسوم شدند، به جناح تندروی حزب جمهوریخواه تبدیل شدند و به کنگره راه یافتند. آنها با هر گونه افزایش مالیات به عنوان شریان حیاتی دولت مخالف هستند. از سوی دیگر، بحران اخیر در شهریور ماه به شکلگیری اعتراض ضدوالاستریت انجامید که عمده عامل بحران اقتصادی را زیادهخواهی شرکتها و بانکها و مسئولیتناپذیری آنها میدانست.
عامل سوم ناامیدی سیاسی است. افرادی که به جنبش ضدوالاستریت پیوستهاند، معتقدند با فروپاشی ساختار فاسد، سلسلهمراتبی و متمرکز رهبری سیاسی روبهرو هستند که نمیتواند واکنش مناسب را به این بحران نشان دهد. تیپارتی و جنبش اشغال والاستریت از این نظر اتفاق نظر دارند که نهادهای مستقر حاکمیتی از نظر اخلاقی فاسد هستند. ناتوانی 2حزب در مصالحه به منظور پایان دادن به منازعات بیپایان مالی در کنگره، به خوبی نشاندهنده بالاگرفتن سطح مناقشات دوطرف به اندازهای است که اکنون اداره امور روزمره آمریکا را با مشکل جدی روبهرو کرده است. این دقیقاً همان موضوعی است که فرانسیس فوکویاما در مقاله اخیر خود به آن پرداخته است. وی معتقد است نظام سیاسی دمکراتیک باید اختلافهای اساسی اجتماعی را تنزل داده به جامعه اجازه دهد به اجماع درباره مسائل مهم برسد. اما اکنون نظام سیاسی آمریکا دقیقا برخلاف این امر عمل میکند؛ یعنی مناقشات اساسی را بزرگ و تشدید میکند و این امر به دشوار شدن تصمیمگیری بر اساس اجماع میانجامد.
عامل چهارم ظرفیت تشکیل گروهی است که عضویت در آن واکنشی به بحران موجود است. معترضان توانستهاند حول هویت گروهی حضور در جمع 99درصد گردهم آیند. بدون این عامل هویتبخش، معترضان به سختی میتوانستند خود و دیگران را متقاعد کنند که جزو یک جنبش هستند.
پنجمین عامل ارتباط مشارکتکنندگان است که عمدتاً از طریق شبکههای اجتماعی صورت میگیرد؛ هرچند گروهی دیگر این را عامل خاصی نمیدانند و میگویند قبل از فیسبوک و توییتر هم انقلابها و جنبشهایی شکل گرفته است. اما نمیتوان انکار کرد که جنبش ضدوالاستریت فاقد ساختار رهبری متمرکز است که برای هماهنگ کردن فعالیتها در حد کلان نیاز است. جنبش اعتراضی اشغال از وال استریت آغاز شد، به بنادر، کنگره، کلیسا و خانههای توقیفشده کشید و اکنون باید دید هدف بعد اشغال کجاست؟