توی پارک، توی فرهنگسرا. توی تاکسی که مینشینی، راننده جوان باشد یا همة موهایش ریخته باشد، میتوانی مطمئن باشی که الان اگر پیچ رادیو را باز کند، همان صدای آشنا را میشنوی.
موزیک تند لاینقطع، سروصدایی که نیما رئیسی راه میاندازد و شوخیهای فرشید منافی. شاید شما چندان هم از سبک این شبکه خوشتان نیاید. شاید جزو منتقدان برنامههای پرسروصدا و شوخیهای اغلب کمنمک آن باشید.
اما حتی شما هم نمیتوانید انکار کنید که دوره، دوره رادیو جوانیها است؛ چند سال بعد از اینکه رادیو پیام قلب تهرانیها را فتح کرد و درست در دورانی که شبکههای رادیویی بیشتر از همیشهاند و دارند خودشان را میکشند تا هرطور شده شنونده را جذب فرکانس خود کنند.
ولی چرا مردم اینقدر از این شبکه خوششان آمده است؟ چرا این شبکه اینطور همهگیر شده است؟ کسی دقیقا نمیداند. حتی بعید است که خود مسؤولان شبکه و مسؤولان کل سازمان صداوسیما هم بدانند؛ اینکه چرا مردم از همه حرفهای جدی روبر گرداندهاند تا شادترین شبکه رادیو را گوش کنند.
عشق و یک لقمه نان خالی
ما میخواستیم با شهرام گیلآبادی مدیر شبکه جوان رادیو حرفها بزنیم. میخواستیم بپرسیم چرا این شبکه اینقدر خوب است و چرا از این بهتر نیست. میخواستیم بگوییم چطور تا اینجا آمده و چطور از اینجا جلوتر میرود.
شهرام گیلآبادی با حرفهای جدی و سخت و سنگینی که میزند، برخلاف سن و سال و برخلاف جو حاکم بر محیط کارش یک آدم کاملا سنگین و فرهنگی است. این را حتی فرشیدمنافی هم تأیید میکند که در این گفتوگو ما را همراهی کرد.
شاید خواندنیترین لحظات این گفتوگو هم همان تکههای فرشید منافی باشد. او بالاخره یک مجری بسیار موفق با سبکی دلنشین است که حالا توی تمام مجریهای رادیو یک ستاره محسوب میشود.
گیلآبادی که در رادیو جوان پلهپله بالا آمده است سعی کرد بهجای وارد شدن به مباحث مربوطه، به سؤالهای ما، جوابهای فنی و راهبردی بدهد. از مدیر یک شبکه غیر از این هم توقع نمیرفت و او نباید مانند مجریها یا بازیگرها صحبت میکرد، هرچند خیلی جوان پسند نباشد. به هرحال باید متوجه باشیم که موفقیت امروز رادیو جوان مثل هر کار پرطرفدار دیگر مرهون زحمت مدیر آن است.
- وقتی رئیس رادیو جوان شدید دوست داشتید توی این شبکه چه چیزی به چشم بیاید؟
ایده من این بود که باید در این شبکه، همراه و همنفس با جوان حرکت کنیم. به همین دلیل، شعار شبکه را هم همین گذاشتیم: «رادیو جوان، همنفس با جوان ایرانی». معنای این شعار یعنی یک نزدیکی کاملا محسوس به جوانان، یعنی همگام با جوان حرکت کردن. از روزی که کار را شروع کردیم، با در نظر گرفتن این شعار عینی، استراتژیهایمان را هم تبیین کردیم.یکی از آنها حفظ مخاطب فعلی و به دست آوردن مخاطب جدید بود.
- فکر میکنید به آن رسیدید؟
تلاشمان را کردهایم، اما سنجشی نداشتهایم
- مگر نمیشود آمار گرفت؟
چرا. مرکز سنجش سازمان هست. اما آن چیزی که بیش از آمار نیاز داریم ، این است که خودمان به این باور برسیم که کارمان دارد وسعت بیشتری میگیرد؛ این که در سطح جامعه بشنویم که برنامههامان مخاطب خودش را دارد.به هر حال، گستره فرهنگها و زبانها ذیل پرچم بزرگ ایرانی بودن فراوان است و رسیدن به همه سلایق، کار را خیلی سخت میکند.
- حد و مرز جسارت در رادیو جوان کجاست؟ برای شما یک چیز تعریف شده است یا نه؟
شهرام گیلآبادی: قبل از این که فرشید جواب این سؤال را بدهد، یک چیزی بگویم. ببینید، جسارت با بیپروایی خیلی متفاوت است. شاید شما در لحن یک گوینده و در یک برنامه جسارت ببینید، اما مطمئن باشید پشت این جسارت، دو دو تا چهارتای حرفهای قرار دارد، مخاطب ما جوان است. جوان یعنی جسور، پرسشگر، بیپروا بودن در تکلم.
فرشید منافی: شما میگویید بیپروایی، آقای گیلآبادی میگوید حسابگری، من میگویم حرفهایگری؛ که البته یک جورهایی در هم ادغام میشوند. مثل پختن برنجی میماند که اول باید قابل خوردن باشد. همه عوامل برنامه دست به دست هم میدهند که یک برنامه قابل خوردن تهیه شود و این چیزهایی که شما اشاره میکنید، مثل ادویة غذاست که وقتی اضافه میشود، میگویند بهبه! عجب چیزی شده.
- فرشید! آقای گیلآبادی میگوید پشت این جسارتها سیاستگذاری است. اما جسارت و بیپروایی تو در بعضی برنامهها خیلی زیاد است!
فرشید منافی: در محتوای برنامهها، همة عوامل نقش دارند. اما آن چیزی که داری از اجراهای من به آن اشاره میکنی، شاید به این دلیل است که من با شنونده خیلی راحت و نزدیکام. چون در زندگی شخصی خودم هم همینطور هستم. من هم که تا یک ساعت پیش داشتم با رفیقم حرف میزدم و همین عبارات را با هم رد و بدل میکردیم. ادب و احترام را هم حفظ کردیم و کسی هم ناراحت نشد. بعد آمدم یک سری جملات را گفتم و خیلیها صدا زدند وای! چرا این حرف را زد و از این صحبتها. ولی کمکم عادی شد.
- آقای منافی! بیروددربایستی میگویم با حرفت مخالفام! ما در رسانة نوشتاری کار میکنیم و شما در رسانة شنیداری. حتما خط قرمزهایی وجود دارد. این را، هم من و شما میدانیم و هم مخاطب.
فرشید منافی: شما الان دارید ما را محاکمه میکنید یا میگویید خوب است و چه جوری این اتفاق افتاده؟
- هم میخواهم بگویم خیلی خوب است، هم این که چطور این اتفاق افتاده؛ این که شامل رادیو میشود ولی شامل سایر رسانهها نمیشود.
فرشید منافی: اجازه بدهید من از جواب دادن به این سؤال در بروم. خیلی سخت است.
شهرام گیلآبادی: خط قرمزها بستگی خاص به موقعیت و زمان و مکان دارد. مثلا یک چیزی در یک جمع برای شما محدویت اخلاقی به وجود میآورد و نمیتوانید بپرسید. ممکن است به این بگویید خط قرمز آن جمع خاص. یک بار کنار سد منجیل بودیم.
شبکة جوان پخش میشد. با مهران دوستی که داشت صدایش پخش میشد، تماس گرفتم و گفتم با این آدمهایی که کنار سد منجیل ایستادهاند، ارتباط برقرار کن، خوش و بش کن. دیدم گوش جمعیت هم شد. ما به این میگوییم محیط انتشار پیام. گاهی این زبان معیاری که انتخاب میکنیم، در محیط انتشار نتیجة عکس میدهد. این از اشتباه انتخاب ما است.
اینجا آسیبهای ماست. گاهی به جای زبان معیار، وارد حیطة زبان مخفی جوانهایی میشویم که این اشتباه است و همیشه هم در جهت اصلاح آن قدم برداشتهایم.
- شما میگویید این باید و نبایدها مربوط به اصحاب رسانه است و نباید مردم از آن باخبر شوند. ولی حرف من این است که مردم متوجه میشوند. مثلا وقتی از کنار بعضی مسائل مهم به سادگی عبور میکنید و هیچ واکنشی نشان نمیدهید.
شهرام گیلآبادی: البته ما به این شهره هستیم که از کنار هیچ مسألهای عبور نمیکنیم و وارد هر بحثی میشویم. اما میخواهم بگویم در تمام دنیا منافع ملی، خط قرمز است. حتی میبینید که وقتی بیبیسی وارد منافع ملی میشود، یک دفعه 32 نفر از مدیرانش را برکنار میکنند. یا مثلا در قضیه یازده سپتامبر یک دفعه تمام نشریات و رادیو تلویزیونهای خصوصی آمریکا هم حرفشان یکی میشود.
ما در مورد بدیهیات صحبت نمیکنیم. این را که همهمان قبول داریم. فرشید منافی: خیلی رک بگویم، شاید الان شهرام دو ساعت حرف بزند که اینطور هست یا نیست! ولی واقعیت این است که چیزی که شما در مجله مینویسید، ثبت میشود ولی چیزی که ما میگوییم نه. البته آن جایی که باید ثبت شود، میشود.
گیلآبادی: دقت داشته باشید که رسانهها اساسا چشم سوماند؛ پایه سوم فضای دموکراسی. یک خبرنگار در تمام دنیا از چنان جایگاهی برخوردار است که میتواند کاشف روابط خاصی باشد و پردهها را کنار بزند، حالا اینطور که خودتان میگویید و شما نمیروید دنبالش و نمیتوانید، شاید از بیعرضگیتان است! یک چیز دیگری را هم اشتباه نکنیم. بین رسانههای مکتوب و رسانههای صوتی و تصویری، اختلافات ماهوی از باب کارکرد هست. مطمئن باشید شما یک سری چیزهایی را نمیتوانید بگویید که ما میتوانیم بگوییم.
- مشکلات مالی که در رادیو وجود دارد، باعث شده افراد یا بگذارند بروند یا فقط به خاطر عشق و علاقه بمانند. خیلی از کسانی که با شما کار میکنند، اینقدری تأمین نمیشوند که بتوانند ثابت با خود شما کار کنند. شاید این باعث شده که خیلی از آنهایی که توانا هستند، جذب جاهای دیگری بشوند و با رادیو همکاری نکنند.
گیلآبادی: اینطور نیست. البته این نکته را که گفتید که خیلیها بر سر عشق و علاقه دارند کار میکنند، قبول میکنم.
- مگر چقدر میتوانند با عشق و علاقه کار کنند؟
گیلآبادی: بسیاری از ماها که حرفهای رادیو هستیم، خیلی چیزهایمان را از رادیو گرفتهایم. البته خیلی چیزها را هم به رادیو دادیم. فرشید منافی اگر فرشیدمنافی شده، بخش عمدهاش به خاطر رادیو و تعاملی است که با رادیو داشته. هر چند مثلا اگر میرفت در یک بنگاه کار میکرد، وجه اقتصادیاش کاملا متفاوت بود.
ولی چیزهایی را در رادیو میتوان یاد گرفت که جای دیگر نمیتوان. من اگر خودم در فضای تئاتر میماندم، خیلی از این تجربیات که رادیو به من داده، اصلا فرصت تجربهاش را هم پیدا نمیکردم. فرشید میداند من چه میگویم. رادیو قابل مقایسه با جای دیگر نیست.
تجربههایی را در اینجا پشت سر میگذاریم که هیچگاه فراموششان نمیکنیم؛ مثل حادثه آتشسوزی مسجد ارک، زلزله بم و همین زلزله تهران. شما شاید اجباری نداشته باشید که به دل حادثه بزنید،ولی ما در لحظه باید برای مردم حرف داشته باشیم. این معامله، یک معاملة دوسویه است. کسانی که اهلش بودهاند، ماندهاند و مثل آبی که از بالا جاری است، جای خودشان را باز کردهاند. کسی که آب رادیو را بخورد، نمیتواند برود.
- عشق به رادیو!
فرشید منافی: واقعا بخش اعظمش همین است. مسأله دیگر هم اینکه رادیو چیزی دارد که توی تصویر نمیتوانی داشته باشی. در تصویر همه چیزت لو میرود. خیلیها هستند که میروند و شاید بتوانند پشت تصویر دروغ بگویند، ولی تصویر هیچوقت دروغ نمیگوید. مردم هم هوشمندند. اگر میرفتم تلویزیون، شاید موقعیت خوبی برای من ایجاد میشد، ولی موقعیتی که الان در رادیو دارم را فعلا دوست دارم.
- فرشید! اگر بدانی که یک نفر خیلی آدم بااستعدادی است و خوب هم مینویسد و آدم خوشفکری است، با این وضعیت پرداختیهای رادیو، خودت بهاش پیشنهاد میکنی بیاید در رادیو که مثلا چند سال دیگر به جایی برسد؟
فرشید منافی: آره.
گیلآبادی: اصلا توصیه نمیخواهد. اگر اهلش باشد، میآید. این چیزهایی که ما میگوییم برای شما قابل فهم نیستها! این از آن موقعیتهایی است که قابل توضیح دادن نیست.
- فرشید! الان دارم با تو به عنوان یک نیروی حرفهای و تأثیرگذار رادیو صحبت میکنم؛ کسی که بود و نبودش برای رادیو محسوس است. از رادیو خیلی چیزها گرفته و خیلی چیزها هم به رادیو داده. نمک رادیو را هم خورده. تو اگر قرار بود با همین حقوق رادیو، گذران زندگی کنی، باز هم اینجا میماندی؟
فرشید منافی: (با کمی مکث) نه دیگر! زندگیام از بین میرفت.
شهرام گیلآبادی: ببینید، نتیجهگیری شما نتیجهگیری درستی نیست. بحث من امثال پدر فرشید منافی هستند. شما باید بروید سراغ آنها. فرشید را که سر و تهاش را بزنید، 10 سال سابقه کار در رادیو دارد و عددی نیست در برابر کاری که علی منافی انجام داده است.
ماها که کسی نیستیم در جامعه رادیویی. بروید بنشینید پای صحبتهای بچههایی که از رادیو فاصله گرفتهاند. حوصله مناقشه در اینباره را هم با شما نداریم. ما یک چیزی میگوییم، حالا یا شما دریافت میکنید یا نه. چون پارادایمهایمان مشترک نیست. من این را خیلی راحت بگویم که خردنامهای هم نشود. خیلی رک و راست اگر بخواهم عرض کنم، دریافتی بچههای ما در رادیو دریافتی شقالقمری که نیست هیچ، گاهی آنقدری هم نیست که رویمان بشود به اینها پرداخت کنیم.
ولی اگر منظور شما این است که نبود آدمهایی که به دلیل مسائل مالی با رادیو کار نمیکنند، باعث میشود که سطح رادیو پایینتر بیاید، میخواهم بگویم اینجور نیست. در مقابل آدمهایی که اینجوری هستند، رفتیم دنبال آدمهایی که صحبت هیچ چیزی از این جنس را با ما ندارند و وجوه فرهنگی، بیشتر برایشان ارزشمند است.
- من فکر میکنم همه این تفکری که پشت این شبکه وجود دارد، باعث نشده است که در مجموع و با لحاظ کردن تک برنامههای موفق، برنامه قابل استفادهای برای مخاطب تولید بشود. قابل استفاده از این جهت که شنونده را با خودش جایی نمیبرد. به نظر میرسد شبکة جوان بعضی جاها خیلی به سطح میزند؛ مثل ستونهای عامهپسند بعضی روزنامههای ورزشی که یک چیزی را میپرانند و میروند.
گیلآبادی: رادیو اساسا رسانة عمیقی نیست. رادیو رسانة فرهنگی است، اما اطلاعرسان است. قرار نیست عمق مطالب به گونهای باشد که شما یک بحث کاملا موشکافی شدهای را بشنوید.
- این را صفر و صدش نکنیم. مثلا ساعت 25 زمان خوبی دارد و مردم هم میپسندند. ولی در اکثر برنامههای طنز، همه چیز خیلی گذرا است.
گیلآبادی: صحبتم ناتمام ماند. تعریف برنامهها در رادیو با هم فرق میکند. مثلا در «جوانی به وقت فردا» و «پارازیت» قرار نیست نقد اتفاق بیفتد. نقد یعنی در مقابل چرایی قرار دادن پدیدهها. وقتی که در مقابل چرایی قرار دادی پدیدهای را، چگونگی آن پدیده هم خودش را آشکار میکند. متوجه عرضم شدید؟
- کلا اگر میخواهید جوابی بدهید که کسی چیزی نفهمد، عیبی ندارد. ما همینطور گوش میکنیم!
شهرام گیلآبادی: نه، ببین عزیز من! نقد یک وجه عمیقی دارد برای خودش. هر کسی و هر چیزی نمیتواند خودش را به نقد نزدیک کند. وظیفه ما اطلاعرسانی است و چون معمولا با موضوعاتی سر و کار داریم که خشک است، ممکن است مجبور شویم تمهیداتی از جمله زبان طنز را در نظر بگیریم.
یک وجه طنز، خندهای است که بر لب مینشاند و وجه دیگرش سؤالی است که ممکن است ذهن مخاطب را به خودش مشغول کند و آن را به فکر فرو ببرد. با همه این تفاسیر، ممکن است ما هم جایی، جوری عمل کنیم که سطحی شود. این را نفی نمیکنیم. اما این را هم که بخواهید صفر و صد برخورد کنید، قبول نمیکنیم. هیچ چیزی را نمیشود صفر و صد گفت. شما هم گویا مصداقی برای گفتن ندارید.
- چرا، مصداق هست؛ مثلا یکی از برنامههای ورزشیتان که بارها گوش دادهام و هر کدام از برنامههایش را که خواستید، میتوانیم دربارة آن حرف بزنیم. واقعا فکر میکنم در سطح عامهپسندترین روزنامههای ورزشی است.
شهرام گیلآبادی: خیلی راحت دارم میگویم. آن برنامه دارد طبق مأموریتش عمل میکند.
- خب در این مأموریت چرا اینقدر مخاطب دست پایین در نظر گرفته شده است؟ چنین برنامههایی از مخاطب خود عقباند. پس چرا باید تولید شوند؟
گیلآبادی: ما بسته به مأموریت برنامه ازشان انتظار داریم. آن برنامههایی که شما مثال زدید، مخاطبسنجی برایشان صورت گرفته و مشخص شده برای آن ساعت خاص، فضای خاصی هم مناسب است. هدفگذاری شده که مثلا در حد یک جمله دو جمله مطرح کنید و رد شوید. بحثهای تحلیلی، مأموریت برنامههای دیگری است.
و اما عششششق
حدودا ده یا یازده سال پیش که تازه دانشآموز دبیرستان شده بودم، یک روز که با دوستان در مورد رسانهها صحبت میکردیم، گفتم که «اگر منو در یک جزیره متروک رها کنن و ازم بخوان از بین همه رسانهها فقط یکی رو انتخاب کنم من رادیو رو انتخاب میکنم.» [خواهش میکنم حضار محترم، ممنون، من متعلق به همه شما هستم.] البته به جان خودم اون موقع اصلا نمیدونستم قراره بعدها موج تقدیر، ما رو به ساحل رادیو ببره.
اما با این حال الان هم هر چند با کمی اغماض، هنوز اگر قرار رفتن به اون جزیره متروک باشه، ترجیح میدم رادیو رو با خودم ببرم. [کیش کیش کیش کیش کیش کیش، تشویق شدید حضار] اما چرا کمی اغماض، خدمتتون عرض کنم [سکوت ناگهانی حضار]: ببین عزیز من آقای محترم، خانوم عزیز! درسته که کار تو رادیو فقط عشق و علاقه است و لاغیر؛ اما همونطور که خودتون بهتر میدونید، بالاخره عشق و علاقه هم حدی داره.
دیگه آدم نباید شور عشق و علاقه رو در بیاره که خلاصه بگم: عشق و علاقه تا به حدی میتونه خرج زندگی آدم رو بده. بقیه این خرج که اتفاقا قسمت بیشتر اون هم هست، از توان عشق خارجه و باید شما دست تو جیب مبارکت کنی و بپردازی. حالا تو هی بگو من با عشق کار میکنم.
آخه نوکرتم با عشق سر ماه نهایتا بشه رفت از باقالی فروشهای سر چهارراهها یه ظرف 500 تومانی باقالی خرید. دیگه دور بقیه مسائل زندگیرو باید خط کشید. البته یه کار دیگه هم میشه کرد.
بالاخره کار آزادی هست و دفتری هست و شرکتی هست یا همین بغل گوشمون تلویزیونی هست و... اینا. دیگه زیاد مزاحمتون نمیشم. عرض دیگهای ندارم جز این که حال همهمان خوب است اما شما زیاد بهاش فکر نکنید. [تفکر حضار] آقایون، خانوما مسیر من سمت نواب میخوره. دربست نواب، نواب دربست، نبوووود؟ نواب بدو بیا، حرکت.
درپیت حلبی، حرف نزدهایم
اول قرار بود با نیما رئیسی و مهران دوستی در کنار هم مصاحبه کنیم. در واقع قرار بود بیندازیمشان به جان هم تا خودشان با هم گپ بزنند و چالش و این حرفها. ولی خب نیما رئیسی سر قرار مصاحبه نرسید.
بعدا قرار شد رئیسی حداقل یک یادداشت برایمان بنویسد، ولی باز هم به دلیل مشغلة زیادش یادداشت را هم به ما نرساند. ولی از آنجایی که ما ولکن نیستیم، دقیقة نود که برای عکاسی جلد آمده بود مجله، گیرش آوردیم و یک گپ کوتاه ازش گرفتیم و حالا شما شبیه یادداشت، دارید آن را میخوانید.
من با بازی در تلویزیون و تئاتر، کارم را شروع کردم. عقیدهام این است که نباید آدم خودش را ببندد چون گویندگی هم جزیی از بازیگری است، وارد کار شدم. اوایل به عنوان بازیگر، بعد دیدند میتوانم اجرا کنم. مجری شدم.
سعی کردم نگذارند فقط از صدایم استفاده شود. من زمانی اجرایی را قبول میکنم که خود نیما هم مؤثر باشد، نه فقط صدای نیما. فقط گویندگی، برایم قفس است. میخواهم خودم هم مؤثر باشم.
به جز همکاری کوتاه با رادیو سراسری، جدیدترین کارم با رادیو تهران بود؛ آن هم در فاز جوانها. بعد در رادیو جوان در برنامة پارازیت، بیشترین حضور را داشتم و توانستم 7 ماه یک هفته در میان بیایم رادیو. در این برنامه از خودم مایه گذاشتم.
همیشه رسم بود پرسش و پاسخها رسمی باشد اما خیلی دلم گفتوگو میخواست؛ گپهای خودمانی، این که با هم حرف بزنیم و خاطره بگوییم و حرف در لحظه اتفاق بیفتد.
بهترین مصاحبهام با فریدون جیرانی بود. او با پیشینة روزنامهنگاری و هماهنگیای که از قبل شده بود و موافقتاش شروع کرد. یکهو وسط مصاحبه گفت: خب، نیما خودت چطوری؟ همة آنهایی که در رادیو نشسته بودند ذوقزده شدند، حالا او داشت از من میپرسید. بعضیها بعدا گفتند چرا نبض مصاحبه را به او دادی؟ گفتم اینطوری خوب است.
جایی که اجازة ابراز پیدا نمیکنی، نایست. جایی که حرام میشوی، نرو. خلاقیتات میخشکد. اما اگر اجازه فعالیت داشته باشی، فوران میکنی و به وجد میآیی.
روز تولد رادیو جوان، سر صحنه فیلمبرداری بودم. با رادیوی ماشین، برنامه را میشنیدم. اشکم بیاختیار میریخت. کار صدا، نوستالژیک است، چون بلافاصله تبدیل به خاطره میشود.
من کارهای دیگری میکنم، اما رادیو لذتبخش است. من تئاتر هم تجربه کردهام ولی در تئاتر با این که میگویند عکسالعمل تماشاچیها را راحت میشود فهمید، ولی اینطور نیست.
زود به رویت نمیآورند. اما در برنامه زندة رادیو، عکسالعمل سریع است؛ با sms ، تلفن واکنش در لحظه است. فکرش را هم نمیکردم. رؤیایم این بود که بتوانم زنده با مردم گفتوگو کنم. این امکان الان در رادیو جوان هست. شما خلاقیت داشته باشید و خرج کنید، شنیده میشوید.
تا جایی که بتوانی، ادامه بده. باید صداقتات را نشان بدهی و کلک نزنی. این جواب میدهد. ببینید منظورم از راحتی، بیادبی نیست ها! صداقت را مردم دوست دارند.
موفقیت یعنی این که اگر کسی خواست سیدی ضبطاش را عوض کند و به ناچار مجبور شد در یک لحظه رادیو گوش کند، سیدیاش را نگه دارد و حواسش به رادیو برود. تو زمان نداری. باید در لحظه جذابیت ایجاد کنی. من به نویسندهها میگویم جملات کوتاهِ قابل فهم بنویسند. الان کسی حوصلة گندهگویی ندارد. رادیو جوان میخواهد حوصلة شنیدن بدهد. باید با جملات راحت و سریع، این حوصله را ایجاد کرد.
هر کاری که میکنی، به هر حال یک گوجه فرنگی به سمتات پرت میشود، چون مخالفتهایی دارد. اما برای خیلیهای دیگر، جذاب است؛ خیلیهایی که با یک رشتة نازک به هم وصل میشوند. مثلا دیدهاید یکهو، یک عدة زیاد با سلایق مختلف، یک آهنگ گوش میدهند. این آهنگ مثل رشته همه را به هم وصل میکند.
من چون کار تلویزیونی کردهام و بعد رادیو رفتهام، تصویر مرا میشناسند. اما یک روز داشتم میرفتم سمت بانک تا چند مثقالی را که رادیو داده بود، بگیرم. چند تا دختر نوجوان مدرسهای بهام گفتند: «چرا چند وقته پارازیت رو اجرا نمیکنی؟»
این جالب و عجیب بود. احساس میکنی مخاطب داری و درپیت حلبی حرف نزدهای؛ آن هم برای نسل نوجوانی که تلویزیون و فیلم و ماهواره دارد. آنوقت من به آن چند مثقالی که رادیو میدهد، راضیام.
به آنهایی که اصلا این رادیو را بوسیدهاند و گذاشتهاند کنار خبر بدهیم که یک رادیو توپ و باحال، البته جوانپسند و یک کمی هم شلوغ پلوغ دارد تو همین مملکت خودمان، کارهایی را میکند که حسابی باحالاند.
رادیو جوان؛ رادیویی برای جوانان نسل سومی که نسل اولیها و نسل دومیها و البته اگر از دوره ناصرالدینشاه هم کسی در قید حیات باشد، با یکبار شنیدناش پاک، شیفته و دلباختهاش میشوند.
رادیو جوان برنامههای جذاب زیادی دارد که معرفی همهشان وقت اضافی میخواهد. اما آن برنامههایی را که هم شنوندة زیادی دارند و هم حسابی کار و بارشان گرفته برایتان معرفی میکنیم.
عین آب زرشک وسط تابستان
ساعت 52 / هر روز به جز جمعه 03:31
«ساعت 25» با اجرای زهره سادات هاشمی هر روز به جز جمعهها از ساعت 13:30 تا 14:30 از رادیو جوان پخش میشود. محور این برنامه مناظرههای رودررو و بحثهای چالشی درباره موضوعات مختلف به روز است و در بعضی از جاها کار به یقه و یقهگیری میکشد.
مزاحمتهای خیابانی، قانونگریزی (با تاکید بر قانون حجاب)، دین گریزی، آزادی بیان، کشور گزینشی و انتخابات شوراها و خبرگان، تاکنون ازجمله موضوعات شنیدنی این برنامه بوده.
خلاصه اینکه این برنامه به آدمهای اهل کلکل توصیه میشود و از کسانی هم که ناراحتیهای قلبی دارند، خواهش میکنیم حتما قرص زیرزبانیشان را همراه داشته باشند!
حوالی پتیآباد
جوانی به وقت فردا / هر روز ساعت 91-71
مثل خیلیها وسط ترافیک گیر کردهاید، کافی است پیچ رادیو را بچرخانید. ساعت پنج بعدازظهر، یک خانم که یکجور خاصی، کشیده و مقطع مقطع حرف میزند و شاید عین شما اعصاباش تعطیل باشد، میگوید: «آیا گوجهفرنگی گران شده است؟ گوجه فرنگی، گران است آیا؟ آیا اصلا گرانی داریم؟ نداریم! پس چرا گوجه فرنگی؟ اصلا گوجه فرنگی به چه دردی میخورد؟ نمیخورد؟! شما گوجه فرنگی نمیخورید؟ قیدش را زدید آیا؟ نزدید؟»
یک دفعه، گوشی دستتان میآید که بله، موضوع گرانی گوجهفرنگی است که این مجری با اجرای خاصاش میخواهد دربارة آن چیزی بگوید. ولهای پخش میشود و بعد یک کارشناس مسألة گوجهفرنگی، توسط خانم مجری معرفی میشود. اخبار روز نقد میشود.
دوباره آن خانم میآید و یک قصه (ماجراهای پتیآباد) تعریف میکند. اولاش فکر میکنید، عجب آدم بیکاری تو این دوره زمانه! کی ساعت شش عصر میخوابد که این دفعه دوم باشد؟ که ناگهان دوزاریتان میافتد که عجب قصه باحالی است و تا آخرش هم گوش میدهید و کلی هم تو دلتان بلندبلند قهقهه میزنید.
سر کوچهتان رسیدهاید و «جوونی به وقت فردا» هم تمام شده، کلی هم حال کردهاید و دلتان خنک شده. این برنامه عین قرص اعصاب، آبی روی آتش است. جوونی به وقت فردا که با «ماجراهای پتیآبادش» کلی طرفدار دارد، هر روز پنج تا هفت عصر با صدای فاطمه صداقتی و سردبیری رضا ساکی از این شبکه رادیویی پخش میشود.
بپا موج نگیردت!
موج روز / هر روز / 9:00
لاله اکبری، نیما رئیسی، فرشید منافی، آرزو جعفرپور و چندتای دیگر، مجریهای این برنامه هستند. یک برنامه با موضوعات فرهنگی، هنری، اجتماعی، سیاسی، ورزشی و خلاصه آش شله قلمکاری است؛ تحلیل روز دارد، سند افتخار که نیما رئیسی اجرایش میکند، گزارش علمی، گفتوگو و از این قبیل چیزها، بستگی دارد موضوع روزشان چی باشد که برنامه با موضوع هماهنگ بشود.
کی پارازیت انداخت؟
پارازیت / هر روز به جز پنجشنبه و جمعه / 10:00
«پارازیت» برنامهای با موضوعی اجتماعی است که دوروبر جوانها پرسه میزند. یک کارشناس مجرب پشت خط از smsبازی، تیونینگ کردن ماشین و آسیبشناسی و از مسائل جزئی جوانها میگوید؛ برنامهای که نیما رئیسی همراه بنفشه رافعی اجرایش میکنند.
عادل بیابانی!؟
هزار پنجره / پنجشنبه و جمعه / 15:00
ساعت سه تا پنج بعدازظهر اگر رادیوی جوان را بگیرید، صدایی را میشنوید که برایتان خیلی آشناست؛ صدایی که لابهلای آگهیهای بازرگانی و آنونسهای تبلیغاتی بارها شنیدهاید. مهران دوستی مفاخر فرهنگی و هنری، شاعران، نویسندگان و فیلمسازان را معرفی میکند و توی این برنامه یک شخصیت جذاب هم وجود دارد؛ اگر اسم عادل فردوسیپور و فامیلی جواد خیابانی را کنار هم بگذارید اسم عادل بیابانی درست میشود.
یک آدم بامزه که مسابقات فوتبال را یکروز قبل از بازی گزارش میکند. البته همه اینها در برنامه «هزار پنجره» اتفاق میافتاد که از شنبه تا چهارشنبه تو همین ساعت از رادیو جوان پخش میشد. اما حالا یک برنامه تازهنفس با اجرای مهران دوستی و به اسم «نشانی» جای آن را گرفته و «هزار پنجره» فقط روزهای پنجشنبه و جمعه با اجرای لاله اکبری پخش میشود.
خانه دوست کجاست؟
نشانی / هر روز بهجز پنجشنبه و جمعه / 15:00
اما «نشانی»، برنامهای است تقریبا با همان حال و هوا، یک فضای کاملا فرهنگی دارد و دغدغههای فرهنگی را مطرح میکند. «نشانی» درواقع، نشانی آدرسهای گمشدة نسل ما را بهشان نشان میدهد، البته اگر کسی بخواهد آدرسی را پیدا کند.
نود شنیدنی
2-4-4 / یکشنبهها / 22:00
یک برنامه رادیویی، درست یک شب قبل از پخش نود که مجریاش عادل فردوسیپور است از رادیو جوان پخش میشود و همان سبک و سیاق برنامة نود را دارد؛ برنامهای که اولویتاش مسائل روز فوتبال ایران و جهان است و عجیبتر این است که مجری و سردبیرش، امیرحسین بابازاده سعی میکند با شیوة منحصر به فرد عادل، به تکهپرانی و حالگیری از بعضی آدمهای برنامهاش بپردازد.
دانشمندان ایران متحد شوید
باشگاه دانشمندان جوان / دوشنبه و چهارشنبهها / 22:00
دوشنبه و چهارشنبه چهارتا آدم بامزه ازجمله نیما رئیسی و سعید پورمحمدی دور هم جمع میشوند تا در باشگاه دانشمندان جوان به مسائل علمی، نجوم، اختراعات و اکتشافات بپردازند.
هروقت، حرف علم و دانش میشود، یک مشت آدم اتوکشیده از جلوی چشمهایتان رژه میروند اما در «باشگاه دانشمندان جوان»، این دانشمندان خیلی بامزه و مفرح، به شنوندگان رادیو جوان معرفی میشوند. این باشگاه یک پروفسور هم دارد که خیلی لوس و بیمزه است که خودش باعث بامزهشدن برنامه میشود. بهتر است، یکبار خودتان بشنوید تا باورتان شود.
اینجا دیگر آخرشه
آخرشه / جمعه / 00:81
«آخرشه» برنامهای است که خیلیها میگویند «آخرشه» ما که نفهمیدیم، چه چیزی دارد که «آخرشه»؟ بنفشه رافعی مجری این برنامه است و افشین حسینخانی هم سردبیرش. اغلب موضوعی را انتخاب میکنند و به این و آن دربارهاش حرف میزنند. یک بخش خیلی جذاب و مفرح هم باب دل مزاحمین تلفنی دارد که بهاش میگویند «میکروفون مخفی».
افشین حسینخانی گوشی را برمیدارد و زنگ میزند به آدمهای مربوط به موضوع برنامه. بعضیها حسابی سر کار میروند، بعضیها هم کمنمیآورند و حال حسینخانی جا میآید اما ولکن نیستند، بازهم یکی دیگر را آزمایش میکنند تا بالاخره یکی پیدا میشود یک چیزی بهاشان میگوید؛ یک چیزی تو مایههای دمتگرم!
نمک رادیو ما را پابند کرده
به میزان صراحتش، حرفهای هم هست؛ چه به عنوان گوینده رادیو و زمانی که در استودیو مینشیند و چه زمانی که به عنوان مصاحبه شونده روبهروی ما. در هر دو حالت، تا جایی که میتواند، حرفهایش را بیپرده میزند و به قول خودش سر بزنگاه، با یک جمله همة حرفهایش را جمع میکند و زهرشان را میگیرد.
میگوید از قولش تیتر بزنیم رادیو در درجة اول گوینده میخواهد، نه بازیگر و نه حتی مجری. بعد میگوید دوستان گوینده، همه بازیگرند و اگر اینطوری ادامه بدهند، با این تریپ خفنبازی، دیر یا زود از رادیو کنار زده شده و محو میشوند. گفتوگوی ما با مهران دوستی در یک روز سرد و بارانی در آلاچیقی انجام شد که گویا پاتوق مهران است و دوستان؛ آلاچیقی روبهروی ساختمان پخش مرکزی جامجم. هر چند مهران دوستی آنقدر حرف برای گفتن داشت که نمیدانیم اگر دوستانش میآمدند، اساسا مجالی برای حرف زدن پیدا میکردند یا نه؟!
- در رادیو اینقدر کارهای کلیشهای انجام شده که وقتی یکی پیدا میشود و یک کار متفاوت ارائه میدهد توجه همه را جلب می کند؛ مثل گویندههایی که به خاطر تفاوت اجرایشان حسابی گل کردهاند.
بله! در رسانههایی که همه شبیه هم هستند و همه را کوتوله بار آوردهاند، یک کسی میآید و در این دنیای کوتولهها، یک کم بلندتر است. حرفهایی میزند که مثلا باب میل خیلیها نباشد. بله، این گل میکند.
- حرفها و نوع اجرایی که البته باب میل خیلیها هم هست.
ببینید! اول اجازه بدهید تکلیف یک موضوعی را مشخص کنم. بحث گویندگی از اجرا و بازیگری جداست. دوستان ما در رادیو جوان، گوینده نیستند، مجری ـ بازیگر هستند. کار گویندگی، مادامالعمر است، اما بازیگری و مجریگری نه. من 27 سال است که در رادیو گویندگی میکنم. بارها هم اخراج شدهام؛ 2سال، 3 سال، حتی 5 سال. ولی چون گوینده هستم، باز برگشتهام. کسانی که میآیند و با بازیگری مدتی گل میکنند و مطرح میشوند، خیلی زود هم فید میشوند.
- پس تفاوت در اجرایشان را قبول دارید؟
بله. اما من یک چیزی میگویم و دوست دارم تیترش کنید. همه رسانهها در جهان ابتدا به گوینده نیاز دارند، نه بازیگر و نه حتی مجری. الان همین آقایی که دارد از اینجا رد میشود، بیاید و میکروفن بدهید دستش و بگویید دربارة فلان چیز حرف بزند یا آب و هوا را گزارش کند، مثل بلبل این کار را میکند.
این میشود مجری. برای همة رسانهها هم مجری، ریخته است. اما بیا به همین آقا بگو امسال سال مولاناست. میتوانید یک بیت شعر از مولانا بخوانید؟ ایشان هم میگوید شرمنده، من نمیتوانم.
خیلی از گویندههای ما دو بیت شعر حافظ نمیتوانند بخوانند. ولی اگر به همان آدم بگویید ادای راننده تاکسی را در بیاور، میتواند! این مدل اجرا کردن، تاریخ مصرف دارد، متفاوت بودن آن هم در به کار بردن بعضی عبارات نسل سومی، تاریخ مصرف دارد. چنین مجریهایی امروز میروند توی بورس و فردا هم خیلی راحت کنار میروند.
- پس گوینده کارش این است که با نوع اجرایش مخاطب را جذب کند؟
نه به این معنا. کار گوینده اطلاعرسانی است؛ اطلاعرسانی درست و به موقع، یا مثلا گفتوگوهای چالشی.
- من خودم آمده بودم بگویم بعضی گویندههای رادیو به هر چیزی متوسل میشوند که مخاطب را جذب کنند. ولی گویا شما خودتان شاکی هستید!
ببینید، در مجموع باید از این حرکتی که رادیو جوان شروع کرده است حمایت کرد. من خودم از این دوستان گوینده حمایت میکنم. ولی میترسم کسی بیاید که این شیوه را قبول نداشته باشد. مدیر جدیدی بیاید و بگوید نه.
حرف من این است که ابتدا باید گویندة حرفهای شد، بعد رفت دنبال بازیگری. فرشید منافی، نیما رئیسی، خانم صداقتی، خانم رافعی و بسیاری از بچههای گویندهای که آمدند در شبکه جوان و این شبکه را متحول هم کردند، در عین حال، اشتباهات بزرگی هم دارند.
خیلیهایشان بازیگری میکنند. اینها اگر در درازمدت همین روند را ادامه بدهند، رادیو کنارشان میزند، چون اینها رقیب پیدا میکنند. رادیو گوینده میخواهد و گوینده را هم نگه میدارد. رشد برخی دوستان رشد بادکنکی است. رشد میکنند و بعد هم میترکند!
- بعضی گویندهها هم که فتوکپی یکدیگرند. صداها خیلی شبیه هم است.
در گویندگی یک اصل وجود دارد به اسم «صدای خوب» که متأسفانه در رسانه ما خیلی کم درنظر گرفته میشود و کم رعایت میشود. برای همین است که همة صداها در رادیو شبیه هم هستند. خانمها را که به جرأت میتوانم بگویم همهشان شبیه هماند. باز گویندههای مرد به دلیل مسائل فیزیکی میتوانند تغییر لحن بدهند ولی خانمها نه. بعد از انقلاب به خاطر تعداد زیاد شبکهها، مجبور شدند افراد زیادی را جذب کنند. بدون در نظر گرفتن یک سری ملاکها از جمله صدا.
الان دو سه سالی است که متوجه این قضیه شدهاند و میگویند گوینده باید صاحب صدا هم باشد. گوینده و مجری باید دود چراغ بخورد. باید سختی بکشد. توهین بشنود. حتی بدتر از سربازی. الان به خاطر گستردگی شبکهها، مدیرها کاری نمیتوانند بکنند. شبکهها 24 ساعتهاند و آنتن نباید بخوابد. ایشان را میبینند با من آشناست، میآیند او را هم وارد کار میکنند. البته الان بهتر شده. پنج شش سال پیش که وحشتناک بود.
- یعنی رابطه بازی دیگر؟ یا مثلا سفارشیها.
شما میگویید رابطه، من میگویم اجبار. 6 شبکة 24ساعته که بالاخره باید برای آن نیرو جذب کرد.
- پس با این اوصاف، نباید انتظار زیادی از برنامههای رادیویی داشت؟
شما اگر جای مدیر رادیو باشید و 24 ساعته هم بخواهید برنامه پخش کنید و به شما بگویند بودجه ما این است و فعلا از همین نیروهایی که دارید استفاده کنید، چه کار میکنید؟ میآیید 20 تا گوینده تربیت میکنید؟
- خب این به خاطر این است که ما میخواهیم از حداقل امکانات و هزینه، حداکثر بهره را ببریم!
دقیقا. گوینده مثل بازیگر نیست. 30 سال میماند. ماندگار است. امین حیایی میآید و نهایتا 2سال، 5سال میماند روی بورس، اما گوینده خوب 30 سال کار میکند. خب، برای چنین چیزی باید هزینه کرد. یکی از هزینههایش گزینش مناسب است؛ آن هم نه از طریق مراکز دولتی. هزینه دیگر، در اختیار قرار دادن استودیوها برای جوانان است.
یکی از بهترین دورهها این است که اینها بیایند و بنشینند کنار من. گویندگی کلاس آموزشی ندارد. فوت و فن قرائت را شاید بشود یاد داد، اما لحن را نمیشود. ولی شما 5 سال میآیی مینشینی کنار من و کمکم یاد میگیری، که البته چنین چیزی هم در حال حاضر به خاطر حجم بالای برنامهها مقدور نیست. تا یادم نرفته بگویم آن بحث رابطهای را که شما گفتید نقض نمیکنم اما همه جا اینطور نیست. ضمن اینکه تأکید میکنم گاهی اجبار هم در کار است؛ اجبار برای جذب نیرو و پرکردن آنتن.
- شاید همین اجبار است که ما را برده است به سمت یک سری برنامهها و اجراهای سطحی و سبک.
مثلا همین اجراهای دو نفرهای که یک آقا و خانم مینشینند کنار هم و گاهی ازشدت بیمزگی اجرا، شنونده موج را عوض میکند و یا اصلا رادیو را خاموش میکند !
- شاید هدفگذاری برنامهها ایراد دارد.
بله. شخصا معتقدم باید هدف را شناخت. مثلا یک برنامه فرهنگی میرود روی آنتن، ولی چون من درگیر مسائل روزانه هم هستم، یکهو وسط این برنامه فرهنگی میزنم به گوجهفرنگی! ما چون جوگیر هستیم، وسط حافظ خواندن میزنیم به این تیپ چیزها. به هر حال یک رسانة پیشرو باید هشدار بدهد.
شبکه جوان دارد این کار را میکند و مثل زنگ خطری است که برای مسؤولین به صدا در میآید. این خیلی خوب است. دوستان من در شبکه جوان که به جرأت میگویم یک شبکة آوانگارد است، دارند کارهایی میکنند که اولین مخالفانش هم از همکاران خود ما در صدا و سیما هستند.
حالا باید از این حرکت حمایت کنید. چون اگر جلوی حرکتی که شبکه جوان شروعکنندة آن بوده گرفته شود، ما برمیگردیم به 30سال پیش. من نمیخواهم از شبکهای نام ببرم که برنامههایشان شبیه 30 سال پیش است ولی حتما خودتان میشنوید.
- شما میگویید اگر ما خوب نباشیم، شنونده موج را عوض میکند. من میگویم در حال حاضر شنونده اگر از شبکه جوان هم راضی نباشد، دیگر کجا را میخواهد بگیرد؟!
خب. از طریق رادیو دیجیتال که به زودی میآید و البته الان هم آمده، شما میتوانید 100هزار موج رادیو را با کیفیت FM بگیرید. دیگر انتخاب سخت نیست.
- میخواهم بگویم همین شبکه جوانی هم که از آن به عنوان شبکة آوانگارد نام میبرید، دچار نوعی تکرار شده است. بچههای رادیو، خودشان دارند خودشان را تکرار میکنند. از «مادانشجوییم» و «کاملا جوانانه» بگیرید بیایید جلو. این فرمی که شما دارید از آن میگویید، دائما دارد تکرار میشود.
به طور کلی با حرف شما موافقم. بعضی جاها فقط اسم عوض میشود و الا برنامه، مثل همان برنامه «روی خط جوانی» است اما در بین خود برنامه سازها در شبکه جوان، رقابت وجود دارد. این رقابت در ذات رسانه است ولی چون حق انتخاب دیگری ندارید، این رقابت دیده نمیشود ولی میخواهم بگویم در همین فضا و در همین شبکه جوان، دارد یک سری نوآوریهایی تجربه میشود که با همة تکرارش از خیلی از رادیوهای دیگر پیشروتر است.
این هم برمیگردد به فرم برنامهها. مثلا اینکه ابتدای برنامهها سلام علیک نمیکنیم، یا اینکه متنهای خاصی میخوانیم. این کاری است که در مراکز استانها هم دارد تقلید میشود.
اما همین فرم هم در درازمدت جواب نمیدهد. باید مفهوم و اندیشه هم در برنامههایمان باشد.
- مجموع این حرفها را مگر کسانی که کار در دستشان است نمیدانند؟
میدانند. در جلساتی که هست، خیلی چیزها منتقل میشود. این که رادیو به سمت لمپنیزم رفته. اینکه گویندههایی که در شبکه جوان دارند گویندگی میکنند، لمپنیزیم را دارند رواج میدهند. زبان فارسی در خطر است و... ولی اینها ایستادهاند. چون میدانند که اگر همین شبکه هم نبود، رادیوی ما به آنجایی میرسید که خاموش میشد.
ضمن این که بعضی وقتها اینجا سرمایهگذاری میکنند، ولی در تلویزیون برداشت میشود.
برای این که انگیزههای شهرت تصویر و نام و امضاگرفتن و اینجور چیزها در ذهن آقایان حلول میکند و میروند آنجا.
- چطور است که بچههای رادیو با این امکانات و بضاعت مادی کم، حاضرند باز هم کار کنند؟ فقط خواهش میکنم به عشق ربطش ندهید.
نه. عشق مال هفتة اول زندگی است. هفته بعد دماغ کج میشود و... .
ولی اینجا گرفتار نمک رادیو میشوند. ممکن است پول هم نگیرد، اما مثل خانهاش میشود. برای این که شما احساس میکنی یک بلندگویی داری که میتوانی با یک عده همزاد پنداری کنی. همین. وگرنه فکر میکنید طرفی که میآید با 150 هزارتومان سردبیری میکند، دنبال چیست؟
- با همة این اوصاف چقدر امیدوارید به آینده رادیو؟
رادیو روند بسیار مثبتی دارد. البته ما نیاز به نقد داریم. نقد واقعی. نیاز به بازنگری در راهمان داریم. کمتر روزنامهای را دیدهام که بیاید و نقد درست و حسابی نسبت به وضعیت رادیو داشته باشد. البته پیش از اینکه شما ما را نقد کنید، ما باید خودمان خودمان را نقد کنیم. زمانی این نقد سازنده میشود که کاربردی هم باشد، نه اینکه بیاییم جلسه بگذاریم، موز و همبرگر بخوریم و بعد هم برویم خانه و بگوییم دیدید همدیگر را نقد کردیم؟
- گفتید نقد. فکر نمیکنید در اجراهایتان زیاد حرف میزنید؟ آدم بعضی وقتها با خودش میگوید ای بابا! بگذار ببینم مصاحبه شونده چه میگوید؟
من اینطور احساس میکنم که طرف، دارد حرفش را تکرار میکند. بعضیها به من میگویند بیادبی است، ولی بعضیها هم میگویند شاهکار است. برای اینکه نوع جدیدی را به وجود آوردهای که در آن خیلی مؤدب نیستی، خیلی باکلاس نیستی و میپری توی حرفش. معتقدم نوع جدیدی از مصاحبه است و جواب هم میدهد.
به نام رادیو
خیلیها فکر میکردند با آمدن تلویزیون و بعد از آن ماهواره و اینترنت، بازار رادیو کساد میشود. در سراسر جهان، این تقابل رسانهها در دورههای مختلف به نتایج متفاوتی منجر شده است.
در اوایل دهه هفتاد، رادیو رسانهای محدود با موضوعاتی خاص بود و رسانههای نوین جا را برای آن، لحظه به لحظه تنگتر میکردند. اما امروز دیگر اینطور نیست. در ماشینهای مسافرکش، رانندهها دیگر چندان به دنبال موسیقی مناسب در بین نوارهای این ورآب و آنور آب نمیگردند و از گوش کردن به رادیو جوان و رادیو پیام و رادیو ورزش لذت میبرند.
در خانه نیز رادیو سراسری و رادیو تهران و در مواقعی رادیو معارف و رادیو قرآن، مشتری مخصوص به خود را دارند. رادیو امروز با برنامههای پرسرعت و بستههای (باکسهای) متنوع برنامهای، به صورت تولیدی و زنده، مخاطب را با خود نگاه میدارد.
از آن مهمتر این است که شنونده هر که باشد، هر چه را که بخواهد با تغییر موج رادیوهای ایران به دست میآورد، در همة شبانهروز. مدیران، گویندگان و همة دستاندرکاران رادیو، افراد ماندگاری هستند که با عشق به رادیو، آن را زنده نگه میدارند و نمیگذارند سایه تلویزیون بیش از این سنگینی کند. این موفقیت، محصول وقت و برنامهریزی همه اصحاب رادیو به خصوص مدیرانی همچون شهرام گیلآبادی، دکتر نوری و آقای رادیو؛ دکتر حسن خجسته است.
یادداشتی نیمه آوانگارد از صادق داوریفر، یکی از سردبیران
ما سرمون خیلی شلوغه
1 قبل از آرم برنامه، میخوام فرشید منافی پشت میکروفن تا ده بشمره، بعد نیما همراهیاش کنه، وقتی دست زدن، شما موسیقی تولد مبارک را برو.
فرشیدجان آمادهای؟
نیما، دوتایی با هم فوت کنید، انگار جلوتون شمع روشنه بعد از زنگ ساعت مییایم تو.
دینگ، دینگ، دینگ
فرشید منافی: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت ، هشت، نه، ده
افکت: سوت و دست
موسیقی: تولد، تولد، تولدت مبارک، مبارک، مبارک، تولدت مبارک
2حقیقتاش اینقدر درگیر برنامه هستم که اصلاً یادم نیست دیروز،همین موقع کجا بودم و چیکار میکردم، حالا فکرش را بکنید، من بخواهم دوباره ده سال پیش رادیو، خودم را، خاطراتم را مرور کنم. اصلاً من پنج سال بیشتر نیست که اومدم رادیو؛ اولش رادیوجوان، بعد رادیو تهران، دوباره رادیو جوان. بعدش را دیگه نمیدونم.
موسیقی، دَدَ.. دَدَدَ... دَدَدَدَدَدَدَت...
نیمارئیسی: مگه نمیگفتی اگه تولدش برسه، کلی کادو میخرم، خیلی خب، الان وقتشه،امروز درست دو ساله شد. نه،بابا! اون بنده خدا را نمیگم، اون الان هفده هیجده را داره رادیو جوان را میگم،
موسیقی: جشن تولد برای تو... زیرآب.... میگیریم
نیما رئیسی: چیه؟ جاخوردی؟ میدونم غیرمجازه، اینجا رادیو جوانه، محدوده ورود ممنوع داره. امروزم که سالگرد تولدشه، میخواهیم بترکونیم
3نمیدونم این روز به کی کادو باید بدیم. اصلا باید کیک و کادو بخریم یا نه؟ احتمالاً اگه قرار باشه کسی کادو بگیره، آدمهایی هستند که واسه بودن این شبکه زحمت کشیدن چون همهشون را نمیشناسم، اسم نمیبرم.
4 فرشید یه اعلام تلفن داشته باش. بعد بگو، فکر میکنید بهترین کادو برای رادیو چی میتونه باشه؟
موسیقی:لَ لْ لَ لَ لْ لا... لَ لْ لَ لَ لا لا...
فرشید منافی: حالا اگه یکی دیگه بود تا حالا شصتاد بار بهاش زنگ زده بودن. فکر کن تولد خودته اگه یکی بهات زنگ نزنه، چه حالی پیدا میکنی؟
اونم مشکی. جان؟ واسه چی مشکی؟ آخه فرمودة یه شاعره.
موسیقی: مشکی رنگ عشقه، مثل رنگ چشای مهربونت
5 نیما، اعظم حبیبی روی خطه. گزارش داره. آمادهای؟
نیما رئیسی: به جان خودم اگه شما نیای تولد ما، مامیایم. فکر نکنید فقط پشت همین میکروفن نشستیم و از جامونم تکون نمیخوریم. اراده کنیم پیش شماییم. بر و بچه محله جوادیه حالتون چطوره؟
فریدالدین حدادعادل- موسی حسینی راوندی - ایمان جلیلی-احسان ناظمبکایی- موسی حسینی راوندی- سیامک رحمانی