علاقه وی در این خصوص به سالهای دهه 50 قرن بیستم برمیگردد. او کتابی در زمینه گفتوگو دارد.بوهم در این اثر گفتوگو را به عنوان سامانهای ارتباطی که توانایی ایجاد چشمانداز جهانی جدیدی را دارد، توصیف میکند. از این حیث، او «گفتوگو» را مرهمی برای زخمهای انسان معاصر میداند؛ مرهمی که ارمغان آن صلح و آشتی میان انسانهاست. او در این کتاب - بهنظر اکثر صاحبنظران- نابترین شکل ممکن گفتوگو را عرضه کرده است. آنچه از پی میآید، چکیدهای است از مقدمه کتاب «درباره گفتوگو» که برای اولینبار در سال 1996 به چاپ رسیده بود.
من در آغاز میخواهم معنایی از واژه «گفتوگو» بدهم که تا حدی از آنچه عموما از آن مراد میشود، متفاوت است. اشتقاق واژهها اغلب به ما در فهم ژرفتر آنها یاری میرساند. واژه «dialogue» از واژه یونانی «dialogos» میآید؛ «Logos» در معنای واژه یا سخن بوده و پیشوند «dia» نیز از طریق، به واسطه و از درون، معنا میدهد. بر خلاف آنچه برخی میپندارند، این پیشوند به معنای «دو» نیست؛ چرا که «گفتوگو» (دیالوگ) نهتنها بین دونفر که بین شمار زیادی از افراد میتواند رخ دهد. در صورت حضور روح گفتوگو (دیالوگ) حتی یک شخص نیز میتواند معنایی از آن را در خودش داشته باشد. تصویری که میتوان از گفتوگو ارائه داد، جریانی از معناست که میان ما و به واسطه ما شناور است. این مسئله جریانی از معنا را در همه گروهها(ی انسانی) میسر میسازد و از طریق آن فهم تازهای شکل میگیرد. این امر جدیدی است که هیچگاه در آغاز با آن روبهرو نبوده ایم. این یک امر خلاق است. درواقع این معنای مشترک، چسب و ملاطی است که افراد و جامعهها را به یکدیگر پیوند زده است.در مقابل واژه گفتوگو (dialogue)، واژه مباحثه (discussion) قرار گرفته است. ریشه این واژه به معنای ضربه، تکانه و تصادم است.
«مباحثه» مانند بازی پینگپنگ است که در آن افراد، با ضربه زدن به اندیشهها و ایدهها، آنها را به عقب و جلو میرانند تا بر دیگری پیروز شوند یا امتیاز بیشتری برای خود به دست آورند. البته در این میان ممکن است که شما اندیشههای دیگران را پشتوانه ایدههای خودتان قرار دهید اما نکته بنیادین بردن بازی است. حال آنکه در گفتوگو هیچ کس تلاشی برای برد ندارد. در واقع اگر هیچ کس نبرد، همه برندهاند. در گفتوگو، هیچ تلاشی در جهت کسب امتیاز یا چیره و مسلط ساختن دیدگاه خود وجود ندارد. در «گفتوگو» ما با موقعیت «برد- برد» مواجهیم که در آن هیچکس ضد دیگری بازی نمیکند، بلکه هر کس همراه و در ارتباط با دیگری به بازی ادامه میدهد؛ بنابراین در گفتوگو همه برندهاند. اکنون باید پرسید که چرا به «گفتوگو» نیازمندیم؟ افراد حتی در گروههای کوچک از نظر ارتباط برقرار کردن با یکدیگر، دچار مشکل هستند. برای نمونه در گروههای40 -30نفره، افراد به سختی میتوانند ارتباط برقرار سازند، مگر آنکه مجموعهای از اهداف وجود داشته باشد یا فردی آن (گروه) را راهبری کند.
چرا اینگونه است؟ به این دلیل که همه، فرضها و نظرگاههای متفاوتی درباره معنای زندگی، سود شخصی، علایق میهنی و دینی خودشان دارند. غالباً وقتی این دیدگاهها به طریقی به چالش کشیده شده و به پرسش گرفته شوند، افراد نمیتوانند در برابر دفاع از آنها مقاومت کنند؛ دفاعی که معمولا همراه با بار هیجانی و احساسی است. در چنین وضعیتی، در واقع فرد خود را با این دیدگاهها همسان ساخته است. فهم این نکته مهم است که نظرگاههای گوناگونی که اتخاذ میکنیم، حاصل اندیشههای گذشته ما هستند. به هر یک از این نظرگاهها در حافظه ما، دستور کار ویژهای داده شده است، به همین خاطر، ما خود را با آنها یکی کرده و در دفاع از آنها از خود واکنش نشان میدهیم، حال آنکه اگر عقیده یا نظری درست باشد، نیاز به چنین واکنشی نیست و اگر هم نادرست باشد، چرا باید از آن دفاع کرد؟ وقتی دیدگاههای شما به پرسش گرفته میشود، احساس میکنید که مورد حمله قرار گرفتهاید. اگر به این شیوه، از دیدگاههای خود دفاع کنیم، ما قادر به انجام «گفتوگو» نیستیم؛ اگر به این طریق عمل کنیم، هرگز نمیتوان یک جامعه خوب را سازماندهی کرد.افزون بر همه ا ینها مشکلات دیگری در رابطه با ایجاد «گفتوگو» در یک گروه یا جامعه وجود دارد؛ به این معنا که عدهای از افراد تمایل به پذیرش نقش سلطهگر دارند و در مقابل عدهای دیگرتمایل به پذیرش نقش افراد ضعیف بیقدرت و درواقع حامیخواه را دارند. تمام این نقشها که بر نظرگاهها و پیشفرضها(یفردی) استوار است، در جریان «گفتوگو» مداخله و ایجاد مزاحمت میکنند.
در هر صورت، اینها و امور دیگر، معضلات ناشی از تلاش ما در شکلدهی به یک «گفتوگو» هستند.میتوان گفت که یک گروه 20 یا 40نفره، حکم جهان کوچکی از کل جامعه را دارد. در این گروه دیدگاهها و پیشفرضهای گوناگونی وجود دارد. برای شروع «گفتوگو» با یک،دو و سهنفر یا بیشتر، ضمن سنجش همه نظرگاهها [بدون تصمیمگیری درباره درستی یا نادرستی آنها] میتوان رهیافت گفتوگو را در خود پدید آورد. البته در گروههای کوچک 5-4نفره «گفتوگو» محقق نمیشود؛ زیرا افراد بهنحوی خود را با یکدیگر همساز میکنند که مبادا چیزی بگویند که یکدیگر را ناراحت کنند. در حالیکه در گروههای بزرگ 40-30نفره، با یک فرهنگ کوچک رویاروییم. در این وضعیت، به حدکافی افرادی وجود دارند که از خرده فرهنگهای متفاوت میآیند. درواقع امر،جمعشدن این خردهفرهنگها، پدیدآورنده فرهنگ کوچکی از کل فرهنگ جامعه است. اینجاست که بهتدریج معناهای مشترک و همگانی نفوذ میکنند.
این مسئلهای اساسی است؛ زیرا این معنای مشترک و جمعی، بسیار قدرتمند بوده، همچنانکه اندیشه جمعی از اندیشه فردی قویتر است. در حقیقت، اندیشه فردی پیامد اندیشه جمعی یا حاصل تعامل با دیگر افراد است. زبان هم امری سراسر جمعی است و اساسا اندیشه در آن ساکن است. هرکسی بهرهاندیشگی خود را به این اندیشهها(یجمعی) ادا میکند. بنابراین قدرت گروه، بسیار فراتر از شمار افراد است. من در جایی دیگر، این مسئله را با «لیزر» مقایسه کردهام. نورهای معمولی، ازهمگسستهاند، به این معنا که در همه جهات در حرکت هستند و موجهای نوری با یکدیگر در یک مرحله و فاز قرار ندارند. اما یک «لیزر» یک شعاع نوری قوی پدید میآورد که به یکدیگر پیوسته و مرتبط هستند. موجهای نوری در این وضعیت ایجاد قدرت میکنند؛ زیرا همه در یک جهت حرکت میکنند. اندیشههای معمولی ما در جامعه هم نظیر این مثال فیزیکی، گسسته بوده و در همه جهات در پویش و حرکت هستند و با دیگر اندیشهها سرناسازگاری و ستیز دارند. بنابراین اگر افراد به شیوهای پیوسته و مرتبط با یکدیگر میاندیشیدند، قدرت چشمگیری بهواسطه آن پدید میآمد. از اینرو، اگر گروهی را داشته باشیم که با یکدیگر گفتوگوی مداومی را شکل دهند، میتوان گردش پیوسته اندیشهها و ارتباطات را در آن به مشاهده نشست. این پیوستگی و ارتباط نهتنها در سطح مورد شناخت ما، بلکه در سطح ضمنی هم که ما دارای احساسات مبهمی در آن هستیم، بهچشم میخورد. این (امر) ضمنی به معنای چیزی است ناگفتنی؛ امری که قابل توصیف نیست، مانند شناخت ضمنی مورد نیاز برای سوار شدن به یک دوچرخه.این شناختی است واقعی، خواه پیوسته باشد یا گسسته.
درواقع فرایند عینی اندیشیدن، بسیار ضمنی و پوشیده است. به بیان دیگر، اندیشه از زمینهای ضمنی برمیخیزد. معنا هم از اساس، امری ضمنی است و آنچه را هم که ما آشکارا بیان میکنیم، بخش کوچکی از آن است. اما همواره یک فرایند ضمنی وجود دارد که مشترک و همگانی است. به نظرم ما موجودات انسانی، این (فرایند ضمنی) را میلیونها سال است که شناختهایم اما به دلیل گسترده و بزرگشدن جوامع انسانی، حدود 500سال است که آن را از دست دادهایم. اکنون باید از نو آغاز کنیم؛ زیرا برقراری ارتباط با یکدیگر، به امری ضروری بدل شده است. ما باید به تبادل آگاهی با یکدیگر بپردازیم و بتوانیم هماندیشگی کنیم. برای انجام هوشمندانه این امر، هرکاری ضروری است.
ابژه «گفتوگو»، تحلیل امور یا غالبساختن یک استدلال نیست. ابژه «گفتوگو» بیشتر تعلیق نظرگاههای خویش و نگریستن به دیدگاههای متفاوت برای گوش سپردن به عقاید دیگران و تعلیق و مشاهده معنای آن عقاید است. اگر معنا و مقصود همه این عقاید و نظرگاهها را درک کنیم، میتوان گفت که در حال دادوستد یک محتوای مشترک و جمعی هستیم، حتی اگر با آن کاملا هم موافق نباشیم. اگر هریک از ما (در یک گروه) نظرگاههای خود را به تعلیق افکنیم، میتوان گفت که همه یک کار را انجام میدهیم و همه با هم به هر چیزی مینگریم. در این وضعیت، محتوای آگاهی ما یکی است که من از آن به آگاهی مشارکتی تعبیر میکنم. هر فردی که در حال مشارکت در این جریان آگاهی است، در تمام معنای گروه حضور دارد و شریک است. این را میتوان یک «گفتوگوی» راستین نامید.
این وضعیت با آزادی افراد مغایر نیست. درواقع افراد حاضر در این «گفتوگو» حکم تودههایی از مردم را ندارند که ذهنی جمعی بر آنها چیره است. این چیزی است بین امر فردی و امر جمعی. در حقیقت حاصل هماهنگی میان این دو است؛ به بیان بهتر در این میان هم ذهن جمعی و هم ذهن فردی وجود دارند، درست مانند یک جریان رودخانهای، در یکدیگر ساری و جاری هستند. بنابراین مهم نیست که عقاید چه اندازه باشند. مهم این است که ما در جایی بین این عقاید حضور داشته باشیم و بتوانیم به ورای آنها در جهات دیگر (جهات مماس) بهسوی امری خلاق و نو حرکت کنیم. حقیقت از عقاید پدید نمیآید؛ بلکه از چیز دیگری پدید میآید. ما اگر به دنبال درک حقیقت هستیم یا میخواهیم در فرایند آن مشارکت جوییم، باید به دنبال معانی پیوسته و مرتبط با یکدیگر باشیم. در اینجاست که «گفتوگو» اهمیت زیادی پیدا میکند. اگر معانی ما از هم گسسته و جدا باشند، چگونه میتوانیم در [رخداد] حقیقت شرکت جوییم؟ هیچ راه ویژهای به حقیقت نیست. ما در «گفتوگو» تلاش داریم تا بگوییم که در همه این راهها(ی حقیقت) سهیم هستیم و در نهایت متوجه میشویم که هیچکدام از آنها اهمیت ندارند.
ما معنای همه این راهها را درک میکنیم و دست آخر به یک «هیچراه» میرسیم. در واقع همه راهها یکی هستند به این دلیل که همه «راههایی» هستند. در «گفتوگو» ما یک فضای خالی پدید میآوریم که در آن ابژه، دستورجلسه یا برنامهای نداریم. ما تنها با یکدیگر سخن میگوییم و متعهد به انجام هیچکاری نمیشویم. هیچکس با هیچچیز موافق نیست. ما به همه عقاید گوش میسپاریم و اگر هیچ چیزی هم ظاهرا انجام نشده باشد، نگران نیستیم، زیرا فرایند «گفتوگو» در سطحی ژرفتر بر همه ما تاثیر خواهد گذاشت، به این شرط که بتوانیم یک فضای تهی ایجاد کنیم. به تدریج همه باید یاد بگیریم که این فضا را برای یکدیگر بگشاییم. باید دانست که یک گروه «گفتوگو» محور یک گروه مبتنی بر درمانگری نیست. در گروه قرار نیست کسی درمان شود. گرچه درمان میتواند به عنوان پیامد فرعی یک گروه «گفتوگو» محور باشد؛ اما هدف اصلی آن نیست. گروه، جهان خردی است از جامعه. بنابراین اگر گروه یا هر کسی در این وضعیت درمان شود، این تازه آغاز یک درمان بزرگتر است.
در همین ارتباط، یکی از ویژگیهای بنیادین گروه گفتوگو محور، توانایی آن در آشکارسازی پندارها و فرضهای افراد است. این پندارها در واقع ما را بیمار میسازند. بنابراین هنگامی که این پندارها در «گفتوگو» علنی و آشکار میشوند، با نوعی درمان روبهرو میشویم. کل محتوا(ی گفتوگو) در آن جهت (درمان) بوده و سرانجام به سمت آزادسازی آن پندارها حرکت میکند و به کاوش چیز تازه و بدیعی فراتر از آن پندارها و فرضها میپردازد. همانگونه که اشاره شد، در گروه گفتوگو محور، هدف یکیشدن با گروه نیست بلکه آنچه مهم است، این فرایند تام (گفتوگو) است. به نظرم، اگر بتوان چنین گفتوگویی را نگهداشت و تداوم بخشید، به تدریج در افرادی که در فرایند آن (گفتوگو) شرکت میکنند، دگرگونی پدید میآید. با این همه به درستی نمیتوان تعیین کرد که چگونه و کجا میتوان آن(گفتوگو) را آغاز کرد. اکنون هیچ پاسخ سیاسیای به مشکلات فعلی جهان وجود ندارد. با وجود این مسئله مهم یافتن و ارائه پاسخ نیست بلکه بیشتر نرمکردن و گشودن ذهنها(یخود) و نگریستن به همه نظرگاهها و عقاید است. بنابراین اگر این ایستار(گفتوگو) رواج پیدا کند، به نظر میتوان از سرعت ویرانی و زوال جهان معاصر کاست. از این رو همانگونه که اشاره کردم، نکته تعیینکننده در این زمینه، همرایی، هماندیشگی و گوش سپردن به اندیشهها و نظرات یکدیگر است. اگر گوش شنوا برای شنیدن پندارها، اندیشهها و نظرات یکدیگر نداشته باشیم، بیتردید به خشونت خواهیم گرایید. گوش نسپردن به عقیدهها و نظرات یکدیگر، خود یک عمل خشونتآمیز است.
از این رو، گفتوگو شیوه جمعی گشایش پندارها، داوریها و دیدگاههاست. بعد جمعی انسانها، به لحاظ کیفی حاوی یک ویژگی جدید است. این بعد، قدرت زیادی دارد و در «گفتوگو» است که ما پی میبریم چگونه آن (نیرو) را به نوعی پیوستگی و نظم برسانیم. پرسش بنیادین این است که آیا ما به ضرورت این فرایند(گفتوگو) پی بردهایم؟ این یک پرسش کلیدی است. اگر به ضرورت مطلق این پرسش پی بردهایم، آنگاه باید کاری صورت دهیم. در جایی که ارتباط و دادوستد و مشارکت معنا و نظر نباشد، عشق رخت برمیبندد.