دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۰۷:۱۷
۰ نفر

دکتر حکمت اله ملاصالحی؛ باستان‌شناس: حضور تاریخی انسان در جهان چونان «وجودی» تاریخی شده و تاریخمند، فرهنگ‌پذیر و فرهنگ‌ساز، بدون دخالت و وساطت مستقیم و حضور فعال «دیگری» میسر نیست.

حضوری بدون بیداری و باور به این واقعیت که تاریخی و تاریخمند بودن و بدون بودن با دیگری- چیزی که ارسطو آن را به سرشت اجتماعی شاخصه انسان بودن تعبیر کرده و در تعریف انسان از مفهوم جامعه (Koinia) که مهم و کلیدی‌ترین معنای آن یعنی، در نسبت و رابطه بودن است استفاده برده- قابل تصور نیست. ارسطو در تعریف انسان از یک مفهوم به غایت کلیدی و بنیادین و گران‌معنا در زبان هلنی کمک طلبیده که با نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، ربط وسیعی دارد. واژه لوگوس ازجمله واژه‌های کلیدی است که در زبان هلنی معانی لغوی پرشماری برایش ذکر کرده‌اند. بی‌مناسبت نیست در اینجا به پاره‌ای از آن معانی لفظی اشاره بشود: نطق، سخن، زبان، بیان، کلمه، کلام، منطق، عقل، معرفت، اندیشه، دلیل، علت و موارد فراوان دیگر از این دست. معانی لفظی که از مفهوم کلیدی و بنیادین لوگوس افاده شده چیزی از لایه‌های معنایی عمیق و اصیل و گوهرین آن را به دست نمی‌دهند. با این همه وقتی اندکی در همین معانی لفظی و لغوی‌ای که برای لوگوس ذکر شده تأمل و تعمق کنیم متوجه خواهیم شد، اساساً انسان بودن بدون چنین شاخصه‌هایی قابل تصور نیست. تصادفی نیست که ارسطو در به دست دادن تعریفی جامع و مانع و قابل‌قبول از مفهوم انسان بودن از چنین واژه کلیدی مهم و بنیادینی استفاده برده است.

اساسا لوگوس به مفهوم زبان- تاکید می‌کنم- دقیقاً به همین مفهوم زبان، نطق و سخن بدون دیگری در تاریخ پدیدار نمی‌شد. لوگوس به مفهوم بیان و یا به مفهوم حقیقت که مقدم بر زبان است برای آشکار شدن به ابزار کلامی یا زبانی نیاز داشت. به دیگر سخن، بیان و حقیقتی پیشاپیش بود که زبان و ابزارهای زبانی و کلامی را می‌طلبید تا آشکار شود و در تاریخ افق بگشاید. شاید به همین دلیل نیز خداوند در قرآن کریم فرمود: «وعلمه البیان» و نفرمود: «و علمه اللسان». نکته بسیار ظریفی است. انسان زبان را پدید می‌آورد و زبان یک پدیده تاریخی است تا حقیقتی با آن بیان و آشکار شود. لوگوسی هست که زبان است و لوگوس دیگری هم هست که بیان است. حقیقتی که با زبان (لوگوس) آشکار می‌شود. اما چگونه؟ بدون این باور، بدون این احساس، بدون این اندیشه که بودن یعنی بودن با دیگری، نه زبان در تاریخ چونان لوگوس پدید می‌آمد و نه حقیقتی چونان لوگوس در تاریخ آشکار می‌شد و افق می‌گشود. اما این لوگوس به مفهوم حقیقت و آن لوگوس به مفهوم زبان می‌بایست از مجرای «دیالوگوس» (Dia-Logos) عبور می‌کرد؛ چرا که ذات زبان گفت‌وگوست، دیالوگ است. زبان یعنی من و دیگری.

رخدادهایی هستند که سرشتی وجودی و یا به‌اصطلاح متفکران روزگار ما فراتاریخی دارند. زمان تاریخی مشخصی برایشان نمی‌توان قائل شد. اتفاقاتی هستند که در ارض وجود آدمی جامه تحقق بر تن پوشیده و زیسته و تجربه و مشاهده و مکاشفه می‌شوند. وجهی از لوگوس یعنی زبان و بیان از همین جنس رخدادهایند. زمان مشخصی برایشان نمی‌توان طراحی و ترسیم کرد، مثل قصه هبوط. نخست در ارض وجود اتفاق می‌افتند، سپس در تاریخ افق می‌گشایند و در مرحله بعد چونان زبان بیان می‌شوند و جامه دیالوگ بر تن می‌پوشند. از این منظر هم جامعه، هم فرهنگ، هم زبان، هم تاریخ یعنی حضور فعال من و دیگری. زبان هست چون پیشاپیش پذیرفته‌ایم که دیگری نیز هست. لذا جامعه و فرهنگ همان قدر که بدون دیگری غیرقابل تصور و بی‌معناست و زبان نیز بدون این باور و پیش فرض که فراخوانده شده تا رابطه من به دیگری عینیت و تحقق بخشد قابل تصور نیست. همان قدر که نوع، درجه و دامنه چنین رابطه‌ای از فرهنگی به فرهنگ دیگر صبغه و سیاق خاص خود را داشته است به لحاظ عمق نیز چنین رابطه‌ای از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت بوده است. فرهنگ‌ها، جامعه‌ها به هر میزان حضور دیگری را صمیمانه‌تر پذیرفته‌اند و به هر میزان که این باور را سر لوح کار و ارزش‌های اجتماعی خود قرار داده‌اند که انسان بودن و حیات مدنی و معنوی انسان بدون حضور فعال دیگری قابل تصور نیست بیشتر بالیده و شکوفا شده‌اند.

فرهنگ‌ها و جامعه‌ها نیز ‌مانند انسان وقتی کر و کور و لال می‌شوند و عقلانیت را نیز از کف می‌دهند، واقعیت را نمی‌بینند؛ چون نه چشمی برای دیدن است و نه گوشی برای شنیدن و نه دهانی و زبانی برای گفتن. در زندگی ما آدمیان به‌طور اخص و حیات جامعه‌ها و فرهنگ‌ها به‌طور اعم، هیچ شکستی تأسف‌بارتر و هیچ فاجعه‌ای خسارت بار‌تر از این نیست که رهی را آنچنان کژ رفته و پیموده باشیم که دیگر توانایی شنیدن و دیدن و گفتن را از یاد برده باشیم و وقتی چنین شد راه تعقل و تفکر به روی ما مسدود می‌شود. در قرآن شریف این آیه هشدار سنگینی به همه انسان‌ها، به همه جامعه‌ها و فرهنگ‌ها و به همه نسل‌ها در همه دوره‌هاست که «صمٌ بکمٌ عمی فهم لا یرجعون».

گفت‌وگو یک پدیده یک‌لایه و تک‌بعدی و یک ضلعی نیست؛ واقعیتی است چند ضلعی، ذو بطون و ذو وجوه. از سرچشمه‌های متعالی‌تر وجود سربر می‌کشد و چونان سیل در همه بیشه زارها و کرانه‌ها و دامنه‌ها و جغرافیای فرهنگ و زندگی آدمیان به حرکت در آمده و جاری می‌شود و در همه عرصه‌ها و پهنه‌های زندگی ما حضور دارد.

حتی آنجا که جلوت بریده خلوت و گزیده و انزوا را بر اجتماع مقدم و محترم داشته و عزلت را بر بودن با دیگران ترجیح داده‌ایم باز هم چنان همزبان و هم گفت‌وگو با ما و در ما حضور داشته است. اساسا هیچ شکلی از فرهنگ و حیات اجتماعی بدون گفت‌وگو، بدون رابطه با دیگری قابل‌تصور نیست. در زبان یونانی کینونیا (Koinia) یعنی رابطه در همه اضلاع و ابعاد آن، هم وجودی و متافیزیکی و متعالی و اسرارآمیز و هم به مفهوم عرفی و دنیوی و محاوره‌ای و مردمی آن.

به صراحت و شفاف و ساده و روشن تأکید می‌کنم که منظر قرآن درباره گفت‌وگو بسیار متعالی، عمیق و بنیادین است. هیچگاه «مونولوگ» کلام الهی بدون دیالوگ آشکار نمی‌شد. در قرآن شریف اسم سمیع خداوند بر اسم بصیر او مقدم است. این یعنی چه؟ یعنی آنکه خداوند همیشه آماده جاوید شنیدن سخن مخلوقات خویش در همه حال و در همه سطوح هست و فرهنگ‌ها نیز متناسب با استعداد و استحقاق و شایستگی‌شان می‌توانند نیوشای سخن یگانه بشوند و مخاطب خداوند واقع شوند. البته به شرط بیدار و هشیار بودن گوش‌های غیب‌گیر و چشم‌های صنع بین ما. وقتی مخاطب خداوند قرار گرفته‌ایم آیا این به آن معنا نیست که گفت‌وگویی در میان است؟ آیا این به آن معنا نیست که می‌توان در سطحی به غایت متعال، به غایت الهی و به غایت روحانی با خداوند و با همه آفرینش با گوش و هوش و چشم و زبان و دهانی دیگر به گفت‌وگو نشست و همدل و همنوا و هم‌سخن شد؟ این عصاره پیام قرآن به جامعه و جهان بشری ماست که آن گفت‌وگویی اصیل است که از بالا و از آسمان و از عالم جبروت و ملکوت چونان باران رحمت بر عالم ملک و جان‌های ما آدمیان ببارد. آن هنگام است که من و دیگری به هم احساس آشنایی و مؤانست می‌کنیم و آماده سخن یکدیگر می‌شویم.هیچ دوره‌ای در ابداع و اختراع ابزارهای بیرونی گفت‌وگو و ابداع و مدیریت ابزارها و رسانه‌های ارتباطی به مقیاس و اندازه دنیای جدید از توفیق و اقبال بی‌سابقه برخوردار نبوده است. از این منظر هیچ تمدنی را نمی‌توان هم‌سنگ با آن دانست. با این همه هیچ دوره‌ای ناکام و ناتوان و بیگانه‌تر از دوره جدید از مفهوم گفت‌وگوی میان جامعه‌ها و فرهنگ‌ها در سطحی متعالی و روحانی و عمیقا باطنی و همدلانه نبوده است. از این منظر به صراحت می‌توان گفت ما در عصری زندگی می‌کنیم که جز همهمه و هیاهوی بسیار هیچ سخنی دیگر شنیده نمی‌شود. عصری که همه می‌نوازند بی‌آنکه سمفونی‌ای شنیده شود.

کد خبر 169465

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز